براي استاد نعمت احمدي
مگر نام سردار مغول كه شيخ فريدالدين عطار نيشابوري را به بهاي بار كاهي نفروخت و گردن زد در تاريخ ماند؟ خوشا دشمن كه گردن ميزند و دين نميپرسد!
روزي كه دكتر سيد جواد طباطبايي را از دانشگاه تهران اخراج كردند او علت را جويا شد و بدو پاسخ گفتند: «چون ليبرال، مليگرا و لاييك هستي.» طباطبايي در پاسخ گفت: من همه اينهايي كه ميگوييد هستم اما آيا شما ميدانيد اين كلمات به چه معني هستند؟ استاد عباس زريابخوئي از دانشگاه اخراج شد، چراكه دانشگاه تهران او را شايسته تحقيق و تدريس ندانست. روزي كه استاد شفيعيكدكني مقالات خود را به مجله ادبيات دانشگاه مشهد جهت چاپ داد و روزي كه اين دانشگاه دكتر شمسالدين مفيدي را از خود راند و صدها مورد ديگر از نادرهكاران علم و ادب اين خاك از آنجا يا رفتند يا اخراج شدند چه روزهاي تلخي براي ما بود؛ آيا ميدانيد اين اخراجها و اينگونه راندنها چه تبعاتي براي علم در تاريخ اين خاك داشته و دارد؟ نقل است بايزيد را گفتند تو مرد بدي تو را بيرون ميكنيم؛ شيخ [بايزيد بسطامي] ميگفت: نيكا شهرا! كه بدش من باشم. حذف اساتيد و ممنوعالقلمي آنها نتيجهاي جز رشد انگلوار نوكيسهگان مدركدار و بيبته ندارد كه آينده آموزش اين خاك را دچار بحرانهايي خواهد كرد كه ماحصل آن دامان فرزندان ما را خواهد گرفت؛ يعني با ارزشترين سرمايه هر كشور به عبارت سادهتر «مردم». در نتيجه آن وضعيت اسفباري است كه اكنون شاهد آن هستيم.
اساتيد طباطبايي و زريابخوئي و بسياري ديگر را راندند و به جاي آنها سروش و خسرو معتضد و هممسلكانشان را بر سر خوان «تجارت دانشگاه» نشاندند و قص عليهذا. حال به عنوان صاحب اين قلم «سوال ميكنم» كه چطور شد از مكاتب ابنسينا و مدارس نظاميه رسيديم به ويرانههاي مدارس حسن رشديه؟ چطور از علياصغر حكمت رسيديم به وزيري كه نميداند با «صد تا بلوك» نميشود مدرسه ساخت؟ چطور از محم علي فروغي رسيديم به وزرا و وكلايي كه يك پاراگراف بيغلط املايي و اشتباه دستوري نداريم؟ يا از «كتاب احمد» اثر طالب اف نجارزادهتبريزي رسيديم به اين كتب بيمايه درسي مدرسههاي كنوني ايران؟ دليل آن پر واضح است و نياز به قلمفرسايي ندارد.
چندي پيش مطلع شديم كه حكم اخراج استاد گرانقدر تاريخ و حقوق آقاي دكتر نعمت احمدي از دانشگاه صادر شده است! به ياد دارم كه آقاي دكتر فياض زاهد نيز از دانشگاه گيلان اخراج شدند. حال نگارنده اين مطلب كه شاگرد اين دو بزرگوار در علم تاريخ است، اين سوال را ميپرسد: تصميمگيرندگان اين حكم، با اخراج آقاي دكتر نعمت احمدي به دنبال چه نتيجهاي هستند؟ زماني كه آقاي دكتر فياض زاهد از دانشگاه گيلان اخراج شدند چه نتيجهاي حاصل شد؟ مگر نه اين است كه دانشگاه محل پرسش است و نعمت احمدي تنها يك سوال پرسيد كه «من سوال ميكنم!»
استادم دكتر فياض زاهد ميگويد: «نوشتن از استاد كاري است محال» و چه چاره در اين راه محابا نيست. دكتر نعمت احمدي با داشتن تخصص در سه زمينه تاريخ، حقوق و كشاورزي از اساتيد «نادره كار» در هر سه رشته در اين روزگار است كه با حافظهاي خارقالعاده خود و قدرت تحليل موشكافانه در بسياري از موارد با يك عبارت يا جمله ميتواند به پرسشهاي بسياري از دانشجويانش در تاريخ و البته در حقوق پاسخ بگويد. او با داشتن پشتوانه علم حقوق در جايگاه معلمي تاريخ مانند بيهقي دبير عمل كرده است كه ميگويد: «و به دست من امروز جز اين قلم نيست باري خدمتي ميكنم.» اين استاد تاريخ را بهرغم بساري از اساتيد ديگر از ديد شرقي تفسير ميكند. او تنها يك سوال پرسيد. نعمت احمدي اين مفاهيم را به ما آموخته است: دانشگاه يعني محل تشتت و تضارب آرا؛ دانشگاه يعني محل پرسش؛ محل باز كردن صحيح از سقيم؛ دانشگاه محل لاف از مني و مايي ميزدن نيست. اگر نسل جوان را از وجود ايشان محروم كنيد چه بديلي براي او خواهيد آورد؟ من پاسخ را ميدانم: «هيچ»! او اين سخن ابنسينا را به ما آموخته است كه با خواندن بيشتر دايره مجهولات را گسترده ميكنيم.
اين جدايي «ما» از «شما» حاصلي جز نااميدي نخواهد داشت. استاد بهرام بيضايي چه ساده گفت: «شما نميدانيد كه قلم چه خونها خورده تا رنج مردمان بر كاغذ آورد.... من كه روزي ديدم خلق بر سر نان بانگ ميكنند و فرمودم آن را چه بهاست مگر دانگي؟ و امروز همه مملكت به نيم دانگ ميدهم و كس نميخرد». قلم اينجا رسيد و سر بشكست.