روايتی از سقوط تیمورتاش(1)
مرتضي ميرحسيني
ديرزماني بود كه موضوع نفت و تجديدنظر در مواد امتياز آن توجه مخصوص شاه را جلب كرده بود، ولي موقعيت خود و كشور را آماده چنين دبهاي نميديد. قضاياي داخلي را در مقابل مردم سليمالنفس ايران با قوه اراده و نهيب و اشتلم ميشود حل كرد و قانون را ميشود كشت و پوست آن را پُر از كاه كرد و مثل مترسك كنار جاليز گذاشت و در پشت جسم بيروح آن حكومت كرد، اما در روابط با دول خارجي عوامل ديگري لازم است كه گرچه ظاهرش به زينت حق و انصاف و عدالت آراسته است و گفتوگوهايش با فراك و سيلندر و دستكش سفيد به عمل ميآيد، ولي باطنش متاسفانه هنوز در روابط بينالمللي همان خدعه و زور و پشتهماندازيهاي دور از جوانمردي است كه نامش را سياست گذاشتهاند... پس بايد مرد زبردستي را به مركز شركت فرستاد... بنابراين چند روز بعد وزير دربار پهلوي با چنين ماموريت مهمي بار سفر خود را بست - در پاريس و لندن و بروكسل پذيرايي شاياني از او شد - و روزنامهها هميشه عناوين چندستوني براي والاحضرت تيمورتاش وزير دربار اختصاص دادند (من تاكنون نفهميدهام به چه مناسبت بعضي روزنامههاي فرنگ او را «والاحضرت» ميخواندند). خلاصه پس از گفتوگوهاي زياد و قهر و آشتيهاي مكرر، تيمورتاش از راه روسيه به ايران برگشت. بعضي از روزنامههاي خارجه از روي عقيده يا از روي سياست، تعريف و تمجيد مبالغهآميزي درباره وزير دربار پهلوي نوشتند و مطلعين دورانديش اين تجليل و تقدير را براي تيمورتاش به فال نيك نگرفتند و ستاره او را در شرف افول ديدند.
در تهران چند ماهي بود كه مردم آهسته آهسته صحبت از بيمهري شاه نسبت به وزير دربار ميكردند، ولي عده ديگر اين شهرتها را بياساس معرفي كرده و ميگفتند شاه هرگز افكار و نقشههاي خود را قبل از انجام به كسي نميگويد و به قدري هم خوددار است كه كسي چيزي استنباط نميكند. بنابراين اين شايعات ساختگي است. با اينحال يك روز صبح غفلتا شاه وارد دفتر وزارت دربار شد و با تغير لگدي به ميز ديبا (وكيلالملك) كه دست راست تيمورتاش محسوب ميشد، زد و خود او را بيرون انداخت - پچپچها و سرگوشيها زيادتر شد - و هر روز همه منتظر مغضوبيت علني تيمورتاش بودند، ولي باطنا كمتر كسي باور ميكرد كه شاه تيمورتاش را كه سرنخ تمام كارهاي كشور به انگشت او بسته است، اخراج كند. اگر تيمورتاش برود كي به جاي او خواهد نشست؟ كي ديگر ميتواند تيمورتاش شود؟ در بحبوحه اين عقايد ضدونقيض روزي شاه آهسته آهسته به طرف اتومبيلش ميآمد كه سوار شود - تيمورتاش و دو، سه نفر ديگر هم با چند فاصله از دنبال ميآمدند - شاه نزديك اتومبيل كه رسيد آقاي م. ر در گوشهاي دست به سينه ايستاده ديد. او را با تغير به نزديك صدا كرد و با كينه و خشونت هرچه تمامتر گفت: «فلان فلان شده، من كه به تو بدي نكرده بودم... چرا به من خيانت كردي... به زودي خردت خواهم كرد...» اين را گفت و سوار اتومبيل شد. يك نفر از حاضرين كه سالها نبض شاه در دستش بود رو كرد به تيمورتاش و گفت: رفيق كارت را خيلي خراب ميبينم. مواظب خودت باش، اين مطلبي كه شاه گفت در معنا خطاب به تو بود، نه اين مردي كه خيانت كردن و نكردنش بياثر است... چندي بعد تيمورتاش را به جرم اينكه در تاريخ خرداد و تير 1310 مبلغ 9 هزار ليره از حاجي امين رشوه گرفته و در خرداد و ارديبهشت 1311 هم مبلغ 200 هزار ريال، به آن اضافه كرده است، گرفتند و به زندان انداختند.