اين پنج نفر
ابراهيم عمران
چند نفر از اطرافياني راكه هر روز با آنها ارتباط دارم به نحوي نشان كردم تا ذرهاي از حال و هوايشان بنويسم. مگر نه اينكه روزنامهنويسي نوعي شرح حال ديگران است. پس اين واكاوي حالشان به طريقي ميتواند نشاني از جامعه پيرامونمان نام گيرد. البته ادعاي آنكه اين نگره برآيند كل جامعه باشد؛ به صواب و ثواب نيست. ولي از هر طرف كه بنگريم؛ به قول قدما صدي نود، چنين است. اولين فرد اين نوشته به حدي از مال دنيا بينياز است كه نميداند سه پسرش بايد چه كاري انجام دهند. يكي مشغول رسيدگي به سگانش در گوشهاي از تهران است. ديگري ازدواج كرده و گهگاهي به حجره پدرش سركي ميكشد و ديگري هم در دانشگاه . پدر اين پسران هم از تجارت و ساخت و ساز داخلي اشباع شده است. ولي هنوز آگاه نيست كه اين همه دارايي را چگونه بايد منتقل كند به اين پسران ناخلف بهزعم خويش.فرد دوم اين نوشته هم ازدواجي ناموفق داشته و با دو فرزند؛ تجديد فراش كرده است.هر ماه مبلغي به مادر بچهها ميپردازد براي خرج دو دخترش. خود نيز در آپارتمان خواهرش زندگي ميكند. با اين حال در چنبره بيپولي غرق است. جالب است كه اين فرد نزد هماني كار ميكند كه در اول نوشته آمد! فرد سوم اين وجيزه جواب شده صاحبخانهاي است كه شش ماه مانده به اتمام قرارداد؛ به او گفته بود مبلغ هفتاد ميليون تومن به پول پيش اضافه كند. در پي جور كردن پول بود كه عدد به دويست ميليون رسيد! حاليه نيز بايد از آنجا بلند شود. از منطقه چهارده شهر؛ رهسپار پايينتر شده است. ولي هنوز موردي پيدا نكرده؛ به ناچار سر از بيرون تهران در آورده؛ افسوس كه آنجا نيز وضع، تعريف چنداني ندارد. نفر سوم نيز همسايه آن دو نفري است كه ذكرشان رفت. چهارمين نفر اين نوشته مدتهاست ساكن كاناداست. گهگاهي سري به تجارتش ميزند. به واسطه فوت پدر و براي سر و سامان دادن به ارث و ميراث، مدتي در ايران ميماند. ارتباطي هم با كسي ندارد. بود و نبودش در بين همسايهها توفيري ندارد. پس به همين اندازه هم بسنده ميكنيم نوشتن دربارهاش را. نفر آخر اما داستانش كمي فرق دارد. پسرش در كبك؛ همسرش در امريكا و خودش در ايران. او نيز بينياز از مال دنياست. همين دو ماه قبل فرانسه و بلژيك و آلمان را سياحت كرد. ولي ذرهاي به خود و زندگياش نميرسد. گويي نيازمندي است كه چشمانش سير نشده است. هميشه حرص و آز دارد. جالب است كسي تا به حال نديده ايشان غذايي يا كلا چيزي طي ساعت كارياش تناول كند! البته اگر ديگران مهمانش كنند؛ به راحتي ميپذيرد. ولي براي خويشتن خرجي نميكند. دو ماهي كه در اروپا بود، به واسطه بودن در خانه برادرش كمترين هزينه را داشت. ولي گويا براي فردي ادكلني آورد كه به گفته خودش پولش را قبلا ستانده بود! حالا اين منم با اين دوستاني كه هر روز با آنها حشر و نشر دارم. خوشحالم كه هيچ يك اهل خواندن و ديدن روزنامه نيستند! به همين خاطر اين نوشته را هم جايي نشر نميدهم كه در فضاي مجازي هم نبينند. هر چند در اين فضا هم ندارمشان! آري اين پنج نفر؛ ميتوانند داستانساز و بالمآل حقيقتساز زندگي روزانه جمعي از شهرمان باشند. شهري كه هر روز در آن خبرهايي به واسطه اعمال و كردار افرادي چون ايشان، متولد ميشود. هر چند شايد خود اطلاع نداشته باشند كه فاعل اين خبرها هستند و بس. از دارا تا ندار از آگاه تا ناآگاه؛ از خوش و خرم و خرسند بودن تا افسرده و دل پر از غم. پر بيراه نيست كه ميگويند: ما در اين بازي همه بازيگريم/ نقشهاي قصه را جان ميدهيم