يادداشتي از ساسان کریمی
مدیریت تنش
ایده های مواجهه با تنش های ایران و ایالات متحده
ساسان کریمی
حالا که دوباره بارقههایی از گشودگی در مذاکرات احیای برجام به سمع میرسند، موقعیت مغتنم است که به راهکارهای مواجهه با شرایط کنونی و نفع و ضرر هر یک بذل توجه شود. در ضمنِ اینکه ما تنها در شرایط حاضر موضوع هستهای را روی میز مذاکره قرار داده و حاضر به گفتوگو درباره آن هستیم، این امر نیز مفروض است که موضوع هستهای تنها مُشتی است نمونه خروارِ مسائل فیمابین ایران و ایالات متحده: اینهم در سخن سیاستمداران ایرانی قابل رصد است که مساله هستهای را در ذات خود نوعی بهانهجویی از سوی غرب و به خصوص امریکا تلقی میکنند و هم در مواضع ایالات متحده و متحدانش که هر مجالی را بهره میبرند برای اشارتی به دیگر مسائل اختلافی با ایران.
اما در هر حال شرایط اکنون اقتضا میکند نسبت به مساله با دیدی سیاستسازانه پرداخته شود: سیاستسازی تفاوت ماهوی مهمی با موضعگیری و سیاستورزی دارد و آن اینکه در سیاستسازی که ماهیتا از جنس مشاوره است -حتی مشاورههای بخشی مانند مشاورههای حقوقی، مالی، فنی و غیره- ارائه تنها یک راهحل هیچگاه مطلوب و حرفهای نیست. به بیان دیگر سیاستساز کسی است که چند نسخه از راهحلهای مختلف را با ذکر معایب و مزایای هر یک روی میز تصمیمگیران میگذارد تا انتخاب کنند. حتی تصمیمگیران نیز از این میان نباید تنها یک نسخه را برای خود مباح کنند.
آنچه در این یادداشت ذکر میکنیم نه سیاستسازیهایی که به طور تخصصی از موضع مشاوره ارائه میشود و میتواند موضوع تصمیمسازی قرار بگیرد، بلکه آن نسخههای کلی است که در مواجهه با مساله محوری ما در سیاست خارجی در وعاء ذهن و نظر مطرح است: مساله ایران و غرب (امریکا) در کلیت و مساله هستهای در جزییت؛ هر چند یک یا چند آنها از هر موضع سیاسی اساسا بلاموضوع باشند. ضمن آنکه ذیل هر یک از این نسخ، میتوان سیاستسازی کرد و به شکلی که شرحش رفت راهحلهایی را در قالب مذکور یعنی policy paper ذکر کرد که حاوی ضعف و قوتهای متناسب باشند.
با توجه به آنچه امروز در سابقه تاریخی ما وجود دارد، یعنی عقد قراردادی بخشی (هستهای) و اجرای نسبتا موفق آن به طور مقطعی و سپس شکنندگی که بر آن غالب شد، برای برونرفت از چالشی که امروز در سیاست خارجی ایران را دچار چالش کرده است به طور کلی و ذهنی پنج راه عمده مطرح است:
1. تفکری وجود دارد که معتقد است که از آنجا که نظم بینالمللی اولا ظالمانه و ثانیا در حال گذار است، این سابقه تاریخی چارهای باقی نگذاشته است الا به اینکه ایران مذاکره موثر (یعنی منجر به توافق و مدیریت تنش) نکند، اما با رفت و آمد و ارائه ابتکارات دیپلماتیک زمان بخرد تا فصل «برآمدن روسیه و چین» فرا برسد و در عین حال ابزار هستهای خود را (که در گرایشی میتواند آستانه توان بازدارندگی باشد) افزایش دهد. در این صورت و با کاهش تاثیر ایالات متحده در محیط بینالمللی دیگر ایران که اینک متحد شرق است نه نیازی به ایالات متحده و مدیریت تنش با او دارد و نه برای این کار راه سختی پیش روی خود میبیند.
اما نکته این است که اولا نمیتوان محاسبه کرد که این برآمدن شرق تا حدی که اولا توان جلوگیری از هزینهسازی امریکا برای ایران را داشته باشد و دوم چنین اولویتی را برای خود ببیند در چه افق زمانی قابل پیشبینی است. حتی اگر بپذیریم که برآمدن شرق به سبکی است که قدرتی از جنس هژمونی در پی داشته باشد باید دید آیا تمام کشورهایی که در آن زمان متحد نزدیک «شرق» هستند چنین هزینه گزافی را در این دوره گذار پرداختهاند؟ آیا نمیتوان کوتاهمدت و میانمدت را با هزینه کمتری سپری کرد و به آن «سرمنزل مقصود» رسید؟
دیگر آنکه آیا اساسا میتوان در شرایط نظارتی کنونی و عضویت ایران در انپیتی و غیره به افزایش قدرت بازدارندگی اندیشید؟
2. تفکر دوم نیز در کوتاهمدت معتقد به مذاکره برای خرید زمان و بدون رهیافت رسیدن به نتیجه است؛ به طوری که در این اثنا با افزایش توان هستهای (که باز میتواند توان بازدارندگی باشد) اهرم مذاکراتی قویتری برای آینده ساخته شود و زمانی ایران بر سر میز مذاکره محتوایی و موثر برود که با اهرمهای تاثیرگذار بتواند مذاکراتی آسان و نتیجهای مطلوب و پایدار را به دست آورد.
در این مورد نیز مشخص نیست این افزایش کم و کیف اهرمهای مذاکراتی در موضوع هستهای تا چه زمان باید ادامه پیدا کند؟ آن مرز کجاست که اگر به آن برسیم طرف مقابل مجبور خواهد شد نه تنها به دغدغه ما برای تضمین پایداری قرارداد تن دهد بلکه حتی خواستههای ما در حاشیه برجام را نیز اجابت کند؟ و اساسا در برابر چنین طرف مقابلی که اینچنین به زانو افتاده چه نیازی به مدیریت تنش؟
نکته دیگری که در این مورد به ذهن میرسد اینکه توسعه اهرمهای هستهای همیشه هم بیهزینه نیست. همزمان با افزایش کم و کیف توان هستهای ما قاعدتا کم و کیف فشارهای طرف مقابل نیز افزایش و ارتقا مییابد. مطابق سابقهای که لااقل در دوازده سال گذشته از سر گذشته و با لحاظ تمام نقاط قوت و ضعف کشور و نظام مدیریتی و غیره این فشارها بر نظام علمی، صنعتی، کشاورزی، پزشکی، دارویی و بیش از همه اقتصادی و رفاهی سایه میاندازد. این فشارها که نوعا نارضایتی و گاه تنشهای اجتماعی را در پی دارد خود بدل به اهرمی در دست طرف مقابل میشود که در مقابل اهرم هستهای نوساخته ما استفاده میکند. نقدی که به نکته قبل وارد آمد در این مورد نیز مسموع است.
3. گروه سوم کسانی هستند که بیش از دیگران در «اینجا و اکنون» محیط بینالمللی زندگی میکنند و سیاست را نه علم خواستنها بلکه علم توانستنها و امکانها میدانند و معتقدند با لحاظ تمامی این موارد پیرامون ناعادلانه بودن نظام بینالملل، حقوق مسلم کشور و غیره لازم است ما در بهرهبرداری مقدور از حقوق متنوع خود تعادلی ایجاد کنیم: اگر حقوق هستهای ما مسلم است که هست، حق فروش سهمیه نفت ما هم مسلم است، حق فروش گاز هم مسلم است، حق جذب سرمایهگذاری، تجارت عادی، واردات دارو و غیره: تمام این حقوق مسلمند و در شرایط فعلی که بهانهجوییهای هستهای باعث تضییع حقوق متنوعی از ما شده لازم است بهانه از دست طرف مقابل گرفته و با حفظ و تثبیت حقوق هستهای تعادلی برای امکان استفاده از حقوق دیگر هم فراهم شود.
قائلان به این نظر هم از وضع کنونی محیط بینالمللی راضی نیستند اما در عین حال معتقدند که نمیتوان به امید برآمدن شرق امروز کشور و ملت را پرهزینه کرد و احیانا در معرض تهدید قرار داد. همچنین امکان توسعه برنامه هستهای و رسیدن به آستانه بازدارندگی و یا بیشتر با توجه به نظارتهای پادمانی از نقطهای به بعد بیآسیب و تهدید نخواهد بود.
دیگر آنکه تضمین برای هر قرارداد حقوقی یا سیاسی در شرایط موجود صرفا حقوقی یا سیاسی است و نه فراتر. بنابراین تنها راه پایداری قراردادی از جنس برجام مدیریت تنش، جذب سرمایه و هنجار شدن تکرار و تداوم آنهاست. آنچه میتواند به عنوان نقد به این راهکار ذکر شود همین عدم تضمین عینی آن است.
4. نگاه چهارم درخصوص رفع موضوعات فیمابین ایران و امریکا حل مشکل به صورت غیربخشی و جامع است. این البته به معنای مذاکره درباره تمام موضوعات فیمابین و حل آنها نیست. کما اینکه کمتر از دو کشور وجود دارند که در مسائل فیمابین دچار اختلافنظر نباشند. قطعا موضوع ایران و امریکا فراتر از وجود چند اختلافنظر است: واضح است که هم ایران با امریکا و هم بالعکس مسائلی دارند که حاضر به گفتوگو درباره آنها نیستند. آنچه قائلان به نظر چهارم در نظر دارند کنار گذاشتن این دو دسته از مسائل و پرداختن به موضوعاتی است که از نظر دوطرف قابل گفتوگو هستند.
فایده این رویکرد این است که اولا حوزههای حل شده مانند حائل عمل میکنند و از تلاش دیگر متخاصمان مانند اسرايیل برای
رو آوردن مسائل گفتوگوناپذیر و رادیکال شدن شرایط جلوگیری میشود.
ثانیا با حل چند مساله تنش در حوزههای جانبی بر هر حوزه که به عنوان تک مساله (مانند هستهای) به راه حل رسیده فشار مضاعف وارد نمیشود و به شکنندگی راهحلها کمک نمیشود.
سوم اینکه این بدل به سابقهای میشود که از کنشگری تندروهای داخلی در دوطرف و تند کردن فضای فیمابین میکاهد. اما مهمترین نقد به این رویکرد اولا عدم اعتماد فیمابین است که همیشه کار را سخت میکند و دوم واقعی نبودن آن در شرایط موجود. سابقه بد ایالات متحده در نقض نتایج حاصله و بزرگتر از همه برجام نیز از اقبال این راهکار میکاهد.
5. نگاه پنجم در وعاء ذهن تغییر بنیادین سیاست خارجی و به خصوص در رابطه با امریکاست: اینکه اصولا هر آنچه موردنظر امریکاست به واسطه ابرقدرت بودن آن مورد پذیرش ایران قرار گیرد و مردم و حاکمیت در ایران این همه دغدغه استقلال در تصمیم و عمل نداشته باشند. پذیرش خواست امریکا باعث رفع موانع میشود و گشایش در زمینههای مختلف حاصل میآید. این نگاه نه تنها هژمونی امریکا را قبول دارد بر این نظر است که اصولا تن دادن به آن و «زیر چتر حمایتی امریکا قرار گرفتن» امری است موجب منافع ملی و بنابراین بهتر است برای رفاه بیشتر نه تنها توان هستهای بلکه هر آن چیزی که موجب ناخرسندی غرب، امریکا و بدخواهانی چون اسرايیل است صرف نظر شود تا خاطر ایشان مکدر نشده و موضوع به طور یکجا و ناگهانی حل و فصل شده و ما در بلوک غرب قرار بگیریم.
این نگاه البته به هزینههای آن از جمله آسیب خوردن روحیه ملی، استقلال کشور، اصل حاکمیت ملی، نقد نشدن درخواستهای ایران و افزایش خواستههای طرف مقابل پاسخ نمیدهد. ضمن آنکه مهمترین آسیبی که در این صورت متوجه کشوری چون ایران در منطقهای چون خاورمیانه است تهدیدهای سخت امنیتی است که به واسطه ضعف در استقلال، تصمیمگیری و توانهای راهبردی مختلف بر او مترتب خواهد بود. همچنین اساسا تضمینی وجود ندارد که این علاقه دوسویه بوده و ایالات متحده نیز همین میزان علاقه را برای اتحاد با ایران و حمایت از او داشته باشند؛ به خصوص با وجود رقابت ذاتی ایران با متحدان منطقهای امریکا.
هر چه هست آنچه موضوعیت دارد اینکه باور کنیم حتی در رئالیستیترین نگاهها به روابط بینالملل نیز از منابع هشتگانه قدرت یکی روحیه ملی و یکی دیگر کیفیت دیپلماسی است. باید توجه کرد که لزوما ممکن است روحیه ملی بر اثر سیاستهای تندروانه حفظ نشود و در نتیجه قدرت ملی کاهش یابد.
کیفیت دیپلماسی یعنی استفاده از کارآمدترین کادر و راهبرد در دیپلماسی یکی از مهمترین عناصر قدرت ملی است: این قدرت تنها با برنامهریزی و بدون تکیه بر صدفهها و استثنائات ممکن است. باید قاعده را صحیح چید و کشور را برای چنین موضوعاتی به خصوص از باب قدرت تحلیل و اطلاعات روزآمد کرد. کیفیت دیپلماسی یعنی قدرت نقد کردن اهرمهایی که قبلا به صورت فنی مهیا شده و لزوما در بازار سیاست بینالملل یک ارزش ندارد. بهترین سیاستسازان و مشاوران کسانی هستند که روزآمدترین اطلاعات و تحلیلها را در چند درجه از مطلوبیت برای استفاده در شرایط متنوع به کشور ارائه کنند و بهترین مذاکرهکنندگان کسانیاند که بتوانند اهرمهای ساخته شده را به بهترین وجه به کار گیرند و این خود تخصصی گران است که هم نیازمند تحصیلات مرتبط و هم تجربه مستقیم است.
نکته آخر آنکه نگاه منصفانه به این پنج گزینه اقتضا میکند که گزینههای میانهروانه از نقطه دید یک طرف طیف جزیی از طرف دیگر طیف قلمداد نشوند که در این صورت یک طرف ببر کاغذی ساخته و خود به آسانی شکارش میکند. جزییات هر نگاهی را باید از متولیان آن شنید نه اینکه هر طرف خود از جانب طرف مقابل نیز اظهارنظر کند.
محقق پسادکترای مطالعات امریکای شمالی در دانشگاه تهران
کیفیت دیپلماسی یعنی قدرت نقد کردن اهرمهایی که قبلا به صورت فنی مهیا شده و لزومادر بازار سیاست بینالملل یک ارزش ندارد. بهترین سیاستسازان و مشاوران کسانی هستند که روزآمد ترین اطلاعات و تحلیلها را در چند درجه از مطلوبیت برای استفاده در شرایط متنوع به کشور ارائه کنند و بهترین مذاکرهکنندگان کسانیاند که بتوانند اهرمهای ساخته شده را به بهترین وجه به کار گیرند.
حتی در رئالیستی ترین نگاهها به روابط بینالملل نیز از منابع هشتگانه قدرت یکی روحیه ملی و یکی دیگر کیفیت دیپلماسی است.
تضمین برای هر قرارداد حقوقی یا سیاسی در شرایط موجود صرفا حقوقی یا سیاسی است و نه فراتر. بنابراین تنها راه پایداری قراردادی از جنس برجام مدیریت تنش، جذب سرمایه و هنجارشدن تکرار و تداوم آنهاست.
آن مرز کجاست که اگر به آن برسیم طرف مقابل مجبور خواهد شد نه تنها به دغدغه ما برای تضمین پایداری قرارداد تن دهد، بلکه حتی خواستههای ما در حاشیه برجام را نیز اجابت کند؟
حتی اگر بپذیریم که برآمدن شرق به سبکی است که قدرتی از جنس هژمونی در پی داشته باشد باید دید آیا تمام کشورهایی که در آن زمان متحد نزدیک «شرق» هستند چنین هزینه گزافی را در این دوره گذار پرداختهاند؟ آیا نمیتوان کوتاه مدت و میان مدت را با هزینه کمتری سپری کرد و به آن «سرمنزل مقصود» رسید؟