ميدان جنگ
صبا صراف
اوایل کووید-۱۹ خیلی چیزها عوض شده بود، همه می ترسیدیم و جایی نداشتیم که بریم، خیابانها و کوچههارو تحویل داده بودیم به انواع حیوانات و پرندههای شهر و با توجه به قانون رفت و آمد ترکیه، تنها ساعاتی در روز که برای خرید میتونستیم از خانه ها خارج شویم مزاحم رفت و آمدشان می شدیم. زمانی رسیده بود که دیگه فقط کلاغ ها اینجا پر می زدند. حیات ساختمان ما هم از این قاعده مستثنا نبود. اما کلئوپاترا ؛ گربه سفید و خاکستری کلیسای ما زیاد از این موضوع خوشحال نبود. اون که نسبتا هم سنی ازش گذشته و با وقار و با احساس مالکیت خاصی در اطراف ساختمان می چرخید و این روزها به هنریتا ؛ گربه دیگر ساختمانمان چشم غرههای خاص خودش را می رفت. هنریتا با رنگ مشکی و خال مخالیش خیلی داشت جای خودش رو توی دل آدم های ساختمان باز میکرد. کلئوپاترا اولین گربه ساختمان ماست، در همه عکس ها و مراسمها حضور داره، بیشتر از ۶ سال هست که ما از حضورش خبر داریم. هنریتا هم بعد از زایمان یکسال قبل از سال کووید در حیاط، دیگر موفق شده بود قدرتش رو به کلئوپاترا ثابت کنه و اینجا حداقل برای تایم های غذا و استراحت باقی بماند. اما مشکل آنجایی بود که علاوه بر این دو گربه محبوب و مورد توجه ما، همزمان با قرنطینه های کووید گربه سیاه با چشمهای سبز دیگری هم آنجا در حیاط پشتی زایمان کرده بود و با بچههای نوزادش دايما در حال پنهان شدن یا جیغ و فریاد و جا به جایی از دست کلوپاترا در اطراف بود. به علاوه یکي دو گربه های دیگه که با توجه به غذا، فضای دلچسب باغچهها نبود انسان هایی که عادت به رفت و آمد به این مكان داشتند دیگه تصمیم گرفته بودند که وقت بیشتری رو در حیاط ساختمان ما بگذرانند. من دیگه مطمئن شده بودم که حیاط ما تبدیل به ميدان جنگ گربه ها شده بود و تمام صبحهایی که برای آب دادن به گل ها و باغچه می رفتم در حال مناظره و پادرميانی بین جیغ ها و دویدنهای گربههایمان میگذشت. یکبار تازه بعد از خاتمه یک دعوا، شیر آب را باز کردم و در حین صحبت با کلئوپاترا به عنوان بزرگتر ، مشغول آبیاری باغچه بودم و چند دقيقه ای نگذشته بود که فریاد گربه ها دوباره بلند شد و من به سرعت با خشم اسم کلئوپاترا را به زبان آوردم و برگشتم به پشت سر که متوجه شدم ، خود کلئوپاترا ، تند تند دارد از پشت من با پاهای سفید پشمالو می آید تا ببیند چه خبر هست و بعد از چند ثانيه هم با قیافه متعجب و در عین حال هيجان زدهای به جلو نگاه میکرد. هر دو موافق بودیم، هم من، هم کلئوپاتراي متعجب و کمی با فاصله با دیگر گربه ها به جلو خیره شده بودیم. حیاط ساختمانمان در این روزهای بی آدم به صورت جدی تبدیل به کارزار جنگ میان گربهها شده است.