خزان عشق
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم
همه به کاری و من دست شسته از همه کاری همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم
خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم
اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری تو یار من که نبودی منم که یار تو بودمشهریار