ماجراي سقاخانه شيخ هادي
مرتضي ميرحسيني
ادامه روايت مستوفي: هيچ معلوم نيست، در اينجا ماژور يا رفيقش چه اقدامي كردهاند يا آنها كه ميخواستهاند ماژور را به دم كتك عامه بدهند چه گفتهاند و چه القايي به جمعيت كردهاند كه مردم آرام و خاليالذهن عصبي شده و تصور كردهاند كه اينها از همان بهاييها هستند كه چند روز قبل قصد مسموم كردن سقاخانه را داشته و امروز به لباس مبدل آمده و ميخواهند قصد سابق خود را عملي كنند و با اين تصور به جانب ماژور و رفيقش حمله خفيفي ميكنند. شايد يكي، دو تا بام و چند سقلمهاي هم نصيب هر يك شده باشد (بام به معني كفي و ضربهاي است كه با كف دست به سر شخصي بزنند. در اصطلاح شيرازي و در همين لهجه عاميه آن را هپولي ميگويند. سقلمه هم عبارت است از مشت گره كردهاي كه بهطور افقي، به طرز شلاق دست، به سينه يا شكم شخصي زنند). آقايان كه كار را اينطور ميبينند، با كمال افسوس از عكاسي منصرف شده، به درشكهاي مينشينند و از معركه به در ميروند. تا اينجاي كار طبيعي است و هيچ ايرادي نميتوان بر آن داشت، زيرا مردم به كنسوليار امريكا حمله نبردهاند. كنسوليار امريكا را با سمتي كه دارد، با چنين محلي كه پر از عوام طبقه سوم است چه كار؟ قواعد حقوق بينالملل هم ميگويد اگر اشخاص رسمي به جاهاي نامناسبي رفته و توهيني به آنها بشود، حق شكايت ندارند، زيرا نبايد به چنين جاها رفته باشند. چنانكه از ايرانيها هم، كسي كه سرش به كلاهي بيرزد، هيچوقت به اينطور جاها، كه پر از عوام است قدم نميگذارد، بلكه حمله اين مردم به كسي بوده است كه به موجب اظهار و القاي اشخاصي كه من آنها را مزدوران محرك اين غوغا به شمار ميآورم ميخواسته است سقاخانه را مسموم كند. ولي از اينجاي قضيه به بعد، مطلب بسيار درهم است، زيرا آنهايي كه عبا جلو دوربين ميگرفتهاند، مسلما همانهايي نبودند كه دنبال درشكه اين آقايان راه افتاده و آنها را به باد كتك گرفتهاند. اگر جمعيت سقاخانه ميخواستند به اين دو نفر كه با اين سماجت قصد عكسبرداري داشتهاند عذابي بدهند و آزاري برسانند، براي آنها چه مشكلي داشت كه همان كنار سقاخانه كتككاري كنند؟... از همه اينها عجيبتر، وقتي ماژور ايمبري و رفيقش، كتكخورده و جراحتبرداشته خود را به نظميه رساندهاند، جمعيت به داخل نظميه هجوم برده، كتككاري را به قصد كشت، آنهم نسبت به ماژور تنها، تجديد كرده و سردسته جماعت كتكزنندهها هم همان دو، سه نفر بودهاند كه از سقاخانه آنها را تعقيب كرده بودند كه اين قسمت با هيچ قاعدهاي جور نميآيد. آيا در نظميه، آنقدر آژان حاضر نبوده است كه جلو جمعيت، بهخصوص اين سه نفر را ولو به بستن در و پنجره آن بگيرد؟... اينها معماهايي است كه در همان روزها هم لاينحل بود، تا چه رسد به امروز كه بيستودو سال از واقعه گذشته و اكثر عاملين اين قضيه مردهاند و ماژور هم كه ميتوانسته است توضيحاتي بدهد به فاصله يكي، دو ساعت بعد از كتككاري دفعه دوم در نظميه زندگاني را وداع گفته و به گفتههاي رفيق عزيزش هم كه به نظر ميرسد محرك اصلي رفتن ماژور به اين تماشا يا به عبارت سادهتر فرستادنش به دم مرگ بوده است هيچ اعتمادي نميتوان كرد.
پينوشت: مستوفي در ادامه روايت خود، به احتمال وجود توطئهاي از سوي انگليسيها درباره امتياز نفت شمال و كنار زدن رقيب امريكاييشان اشاره ميكند، زيرا ماژور ايمبري نماينده شركت امريكايي سينكلر بود و فقط يك گام تا توافق با مجلس ايران و امضاي قرارداد فاصله داشت.