گفتوگوي «اعتماد» با دختري ۳۳ ساله از شهرستان دهدشت:
من «سيما افشاري» قرباني اسيدپاشي هستم
دولت، انجمنها و خيرين حمايتم نكردند
بهاره شبانكارئيان
اعتماد : «اين گزارش پس از سه هفته پيگيري در راستاي مصاحبه با «سيما افشاري» كه به دليل شرايط بد جسمي و روحي توان پاسخدهي در مورد تلخترين حادثه زندگياش را ندارد، تنظيم شده است.»
هشت سال است كه از ماجراي اسيدپاشي به سيما افشاري ميگذرد. اسيد توسط زني به نام «پريسيما» بر صورت و بدن اين دختر در يكي از پاركهاي شهرستان دهدشت از توابع كهگيلويه و بويراحمد پاشيده و همين موضوع باعث ميشود زندگي سيما بهطور كل نابود شود.
پس از اين اتفاق وحشتناك، ازدواج سيما با نامزدش منتفي ميشود و دو، سه سال بعد از آن نيز مادر و يكي از برادران او از شدت ناراحتي فوت ميكنند.
در تمام اين سالها سيما تك و تنها بدون هيچ حمايتي از سوي دولت و خيرين روزها و شبها را ميگذراند. او در جريان اين اسيدپاشي دندانهايش را از دست داده و يكي از چشمهايش كاملا از بين رفته و اعضاي صورتش نيز با اسيد در هم تنيده شده است.
حالا سيما با اين وضعيت بد جسماني نه ميتواند سر كار برود و نه حتي پايش را از در خانه بيرون بگذارد، البته منظور از خانه فقط يك اتاق است. وضعيت مالي سيما نيز به شدت ضعيف است طوري كه حتي پولي ندارد تا هزينه خورد و خوراكش را تامين كند چه برسد به هزينه درمانش. او مانند تمام قربانيان اسيدپاشي از ياد رفته است با اين تفاوت كه برخي از اين قربانيان به واسطه حمايتهاي خانوادههايشان و برخي مسوولان دولتي توانستند عملهاي مختلفي را براي روند درمانشان انجام دهند اما سيما از تمام اين حمايتها بيبهره ماند و صدايش در اين هشت سال به گوش هيچ احدي نرسيده است.
پريسيما؛ زني كه بر چهره و بدن اين دختر اسيد پاشيد در حال حاضر در زندان شيراز به سر ميبرد و از زندان با سيما تماس ميگيرد و او را به بهانههاي مختلف تهديد ميكند. تنها تقاضاي سيما از مسوولان دولتي و خيرين اين است كه او را مورد حمايت قرار دهند. در ۳۰ شهريور ماه ۱۳۹۳ پري سيما؛ زني كه تصور ميكرد همسرش «عباس» قرار است با سيما افشاري ازدواج كند، براي او نقشه شومي كشيد و سه بار به صورت و بدن سيما اسيد پاشيد.
با گذشت ۸ سال از اين حادثه تلخ، «اعتماد» طي چندين تماس تلفني در گفتوگو با «سيما افشاري» جزيياتي را از شرايط و اوضاع اين قرباني اسيدپاشي در شهرستان دهدشت شرح ميدهد.
پيشنهادهاي بيشرمانه به يك قرباني اسيدپاشي
سيما در طول چندين تماسي كه با او برقرار كردم از ابتداي مصاحبه تا انتهاي آن مرتب گريه كرد. يادآوري آن حادثه قلبش را به درد ميآورد و بدتر از آن عدم حمايت از سوي دولت و خيرين سيما را معترض كرده است. او كلماتش را اينگونه شروع ميكند و ميگويد: «شما اصلا نميتوانيد درك كنيد كه به من چه ميگذرد. همان سالي كه به من اسيدپاشي شد برخي افراد از خارج از كشور با من تماس گرفتند و از من خواستند كه براي درمان به آنجا بروم اما خب برخي مسوولان دولتي به من گفتند كه همين جا بمان، ما سعي ميكنيم هزينههاي درمانت را تقبل كنيم اما تا همين الان كه با شما صحبت ميكنم دريغ از هزار تومان. بعد از هشت ماه كه من در بيمارستان تحت درمان بودم وقتي مرخص شدم انگار ديگر فراموش شدم. فقط چند باري از روزنامههاي مختلف براي مصاحبه با من تماس گرفتند چه فايده مصاحبه با من را منتشر كردند اما هيچ كس صدايم را نشنيد. الان آن افرادي كه به من گفتند ايران بمان كجا هستند؟! سه هفته است كه غذا نخوردم. اشتهايي هم برايم نمانده كه بخواهم غذا بخورم. پس از آن حادثه دندانهايم را از دست دادم. زندگي من با اين حادثه نابود شد. قبل از حادثه كارتهاي عروسيام را هم پخش كرده بودم اما با اين اتفاق ازدواجم بههم خورد. دو، سه سال پس از جريان اسيدپاشي مادرم از غصه من دق كرد و مُرد. چند وقت بعد از فوت مادرم هم يك شب وقتي مشغول شام خوردن بوديم برادرم سكته كرد و از دنيا رفت. بعد از مرگ برادرم به نان شبم هم محتاج شدم. هر جا هم براي كار ميرفتم به خاطر چهرهام به من كار نميدادند به آنها ميگفتم شما كار ميخواهيد من در خانه انجام ميدهم اما قبول نميكردند.»
او در ادامه توضيح ميدهد: «شما اگر ميتوانيد بليت تهيه كنيد و بياييد دهدشت وضعيت زندگي من را از نزديك ببينيد. تك و تنها يك اتاق اجاره كردم و در آن نشستم و فقط به در و ديوارش نگاه ميكنم تا بالاخره عمرم تمام شود. جرات هم ندارم پايم را از در اين اتاق بيرون بگذارم. چه جوري بهتان بگويم تا از در خانه بيرون ميروم پيشنهادهاي بيشرمانه در اين شهرستان به من ميشود. چند وقت هم هست صاحبخانه جوابم كرده است، دنبال خانه ميگردم اما با پولي كه دارم بدترين منطقه را به من معرفي كردند. با اين پولم بايد بروم منطقهاي كه معتادان و زنان روسپي در آن زندگي ميكنند. چشمهايم هم بينايياش را از دست داده فقط يك چشمم با درصد خيلي كمي ميبيند. تا برسم به خانه و با شما صحبت كنم پايم پيچ خورد و افتادم داخل جوي آب.»
سيما درخصوص زني كه روي صورت و بدنش اسيد پاشيده در ادامه ميگويد: «پري سيما در زندان هم درگيري ايجاد ميكند و به همين خاطر هر از گاهي زندانش را عوض ميكنند و الان هم در زندان شيراز است. مرتب هم با من تماس ميگيرد و تهديدم ميكند كه اگر رضايت ندهي بد ميبيني. ديه هم به من نميدهد و ميگويد پول ندارم. اين زن از خانواده درستي نيست و قبل از من هم روي صورت يكي از اقوامشان اسيد ريخته بود. پري سيما قبل از اينكه زندان برود طلاق گرفت. يك بار هم از زندان با من تماس گرفت و گفت كه با يكي از زندانيها كه در بند مردان است ازدواج كرده. بعد هم به من گفت؛ آزاد كه شدم جشن عروسي ميگيرم. تو بيا و در مراسم عروسيمان برقص.»
سيما چند ثانيهاي سكوت ميكند و مجدد ميگويد: «شما فقط حرف زدن اين زن را ببينيد.»
8 سال پيش، روز حادثه
سيما درخصوص ماجراي اسيدپاشياش ميگويد: «عباس همسر پري سيما؛ دوست برادرم بود كه روابط خانوادگي محدودي با ما داشت و چون برادرم راننده آژانس او بود، هر از گاهي به خانه ما رفت و آمد ميكرد. به خاطر همين رفت و آمدها، همسرش تصور ميكرد، عباس مرا براي ازدواج انتخاب كرده و دوست دارد، طوري كه حدود يكي، دو ماه با من تماس تلفني داشت و هر بار از من ميپرسيد ميخواهي با شوهرم ازدواج كني؟ من هر بار تاكيد ميكردم و ميگفتم؛ من هيچ ارتباطي با شوهرت ندارم و راجع به من فكرهاي اشتباه و قضاوت بيجا نكن و به خانه شوهرت برگرد و به زندگيات ادامه بده، چون از مدتي قبل با همسرش قطع رابطه كرده بود و در منزل پدرش زندگي ميكرد. پريسيما هر روز با من تماس ميگرفت و به من فحش و ناسزا ميداد. به مادرم توهين ميكرد و حتي تهديدم ميكرد كه ميزنمت و ميكشمت اما من هر بار تلفن را قطع ميكردم و بارها تلفن را به مادر و برادرم ميدادم تا آنها با او صحبت كنند اما حرف نميزد تا اينكه روز حادثه لحن صحبتهايش با من تغيير كرد و با محبت و مهرباني با من حرف ميزد. ميگفت؛ عزيزم من دوستت دارم، ميخوام ببينمت، تو خيلي خوب و مهرباني. ميگفت؛ ديگر شوهرش را دوست ندارد و ميخواهد با فرد ديگري ازدواج كند و به خاطر من از همسرش جدا نشده است. روز حادثه با خودم قرآن به همراه برده بودم و برايش قرآن خواندم. به همان قرآن هم قسم خوردم كه رابطه و احساسي نسبت به همسرش ندارم و دارد اشتباه ميكند. او به همراه خالهاش آمده بود و ما در پاركي در نزديكي ميدان اصلي شهر با هم ديدار كرديم. پريسيما ميگفت؛ ميخواهم با شوهرم تماس بگيرم تا به همراه خواهر شوهرهام در اينجا حاضر شوند و به من ثابت كنند كه با تو رابطهاي نداشته است و بعد از اينكه شوهرم آمد و مطمئن شدم خبري نيست با او خواهم رفت. من از پري سيما خواستم به شوهرش بدبين نباشد و به زندگياش برگردد اما در همان لحظه خالهاش چند بار گفت كه پري سيما زودتر كارت را انجام بده، برويم. وقتي پرسيدم منظورت از اينكه هر بار تكرار ميكني كارش را انجام دهد، چيست؟ گفت؛ ميخواهم زودتر حرفهايتان را تمام كنيد تا برويم. درحالي كه پريسيما با من حرف ميزد، خالهاش بيتاب و بيقرار بود. وقتي عباس شوهر پريسيما به همراه ۳ خواهرش بعد از يك ساعت آمدند، در فاصله دورتري از ما روي نيمكت نشستند. در همين حين زماني كه پريسيما با دو خواهرشوهرش داشت روبوسي و احوالپرسي ميكرد، يكي از خواهرشوهرها و خالهها مقابل ديد مرا گرفتند و يك آن ديدم مادهاي به صورتم پاشيده شد كه تمام صورتم سوخت و چشمانم را آتش زد. وقتي با دست صورتم را گرفتم و چرخيدم دوباره اسيد را به پشتم پاشيد، بهطوري كه تمام كمرم هم سوخت. كسي جرات نميكرد به من دست بزند تا اينكه عباس مرا در چادري پيچيد و به بيمارستان رساند. وقتي پليس از عباس پرسيد چه كسي اسيد پاشيده او همسرش را معرفي كرد. پليس عباس را هم بازداشت كرد و همان شب مرا به بيمارستان طالقاني اهواز منتقل كردند و بعد هم به بيمارستان فارابي تهران منتقل شدم.»