شاه و روياهاي هستهاي او
مرتضي ميرحسيني
نيمههاي دهه هفتاد ميلادي، محمدرضا شاه بيشتر از قبل به فكر توسعه صنعت هستهاي افتاد. حتي برخي ميگويند او به داشتن تسليحات هستهاي هم فكر ميكرد. تنش ميان هند و پاكستان بار ديگر بالا گرفته بود و هنديها براي پيشتازي در رقابت و رسيدن به آنچه در ادبيات سياسي و نظامي «بازدارندگي» خوانده ميشود به سمت توليد بمب اتمي رفته بودند. شاه در سفر به امريكا (مه 1975) درباره آنچه ميانديشيد با جرالد فورد صحبت كرد. كيسينجر هم در آن جلسه حضور داشت. شاه گفت: «هنديها ميگويند و بر حرفشان هم اصرار ميكنند كه برنامه هستهاي آنان صلحآميز و در خدمت امنيت منطقه است، اما من اين پرسش را در ذهنم دارم كه اگر آنان واقعا در ادعاي خودشان براي صلح صادق هستند، پس چه نيازي به بمب اتمي دارند؟» گفت: دشوار است باور اين حرف هنديها كه برنامه هستهايشان صلحآميز است و بمب اتم را فقط براي دفاع از خودشان در مقابل چين و پاكستان ميخواهند. يقين داشت كه حكومت هند - متاثر از مليگرايي هندي - اهدافي به مراتب جاهطلبانهتر را دنبال ميكند و تكرار واژهها و شعارهايي مثل «صلح» و «امنيت» و «بازدارندگي» خدعهاي براي انحراف اذهان از نقشهاي بزرگتر است. هنديها ميخواستند قدرت برتر منطقه باشند، همانطور كه چينيها ميخواستند، همانطور كه شاه خودش نيز چنين رويايي را دنبال ميكرد. او براي رسيدن به اين هدف به امريكاييها نياز داشت و به صراحت هم از اين نياز صحبت ميكرد. به رييسجمهور امريكا گفت مايل است شركتهاي امريكايي به اشاره و حمايت دولت اين كشور، بيشتر از قبل در صنعت هستهاي ايران سرمايهگذاري كنند و دو دولت ايران و ايالات متحده هم چند قرارداد بلندمدت در اين زمينه ببندند. هم در امريكا، چهره به چهره با مقامات اين كشور درباره مسائل هستهاي صحبت كرد و هم زماني كه به ايران برگشت، چند بار براي آنان پيام فرستاد. حتي در يكي از اين پيامها، پيشنهاد كرد كه ايران در يكي از كارخانههاي غنيسازي اورانيوم امريكا سرمايهگذاري كند، زيرا مطمئن بود از اين طريق، همكاريهاي دوجانبه را در اين حوزه گسترش ميدهد و بعد آنچه واقعا ميخواهد از آنان ميگيرد. دولت فورد بيميل به برداشتن قدمهايي در اين زمينه نبود و رييسجمهور امريكا و مشاورانش - بهويژه كيسينجر - بدشان نميآمد با بخشي از خواستههاي شاه همراهي كنند. اما افكار عمومي در ايالات متحده مخالف چنين همكاريهايي بود و شماري از رسانههاي پرنفوذ اين كشور نيز حملات تندي را، هم به شاه و هم به دولت امريكا شروع كرده بودند. اوج اين حملات سلسله مقالات جك اندرسون در روزنامه واشنگتنپست بود - كه به كمك دوستانش در دولت و كنگره به برخي اطلاعات پنهان و خبرهاي منتشر نشده دسترسي داشت - و جز در دشمني با شاه ايران نمينوشت. يكي از مشهورترين مقالاتش را چنين روزي از جولاي 1975 نوشت و گزارش سيا درباره روانشناسي شخصيت شاه را نيز همراه آن منتشر كرد. طبق آنچه در اين گزارش آمده بود، محمدرضا شاه مردي خودشيفته و حريص براي بزرگتر ديده شدن معرفي ميشد كه اهدافي خطرناك - و در بعضي موضوعات متضاد با منافع امريكا - در سر داشت. تحليلگران سيا نوشته بودند اين مرد در كنار اين ويژگيها، شخصيتي ضعيف و خجالتي هم است، هميشه در اعماق وجودش احساس ناامني ميكند و از سه واقعيت (فقدان تبار سلطنتي، ترس از ناتواني جنسي، انگ دستنشانده بودن) به شدت رنج ميبرد. اندرسون از اين گزارش - كه گويا سند اصلي آن هرگز منتشر نشد - صحبت ميكرد و آن را استدلالي قوي در نادرستي گسترش روابط هستهاي با ايران ميدانست. به قول رهام الوندي «نظرات ياد شده بازتاب تفكر بسياري در واشنگتن بود كه مخالف اعطاي فناوري هستهاي به ايران بودند.»