فقر را تقديس نكنيم
ابراهيم عمران
عادت كردن به فقر در معناي كلي و عام واژه؛ بزرگترين مانع پيشرفت و در حقيقت رفاه آدمي است. اينكه جامعهاي بپذيرد كه سرعت و گسترش فقر چنان است كه ياراي مقابله بدان نيست؛ بالمآل هيچ قوه محركهاي نميتواند آن را تكان دهد. اصولا عادت كردن امر خوشايندي نيست. حتي در وجه دلپذيرش نيز نميتوان برداشت مثبتي نسبت به آن داشت. فقر لزوما مادي نيست؛ هر چند وجه بارز آن چنين است. در پيرامونمان و در جامعه، هر روز افراد از فقر ميگويند. از نداري و كمبودها. بيتوجه به آنكه هرچه بيشتر بگويند؛ لاجرم از شدت آن كم نميشود. فرد و افرادي هم پيدا نميشوند كه از دارايي بگويند. از داشت و روبراه بودن امور. تو گويي لذت فقر همگان را در نورديده و آناني كه هم دارند به تاسي از ندارها؛ اذعان به فاقه و بيچيزي ميكنند. جامعهاي كه فقر در آن تقديس شود؛ جدا از خمودگي روح و جسم؛ آرامش از مردمانش زايل ميشود. دارا و ندارها در بيشتر مواقع مينالند. چه كه در نهادشان ناليدن، انگار نيرويي دگر بار بدانها ارزاني ميدارد. فقر يكسان لزوما آسايش يكسان ندارد. در كلام و بيان؛ برخي خود اظهاري فقر دارند. شايد البته شرايط خاص زيستي و اقتصادي سببساز چنين نگرهاي شده باشد. هر چه باشد اظهار به نداري؛ چه واقعي و چه از روي اجبار، ميتواند واكاوي جامعهشناسانهاي داشته باشد. كمترين آن دورويي زيست مشترك با ديگران است. نميدانم و در نهان ذهن ياد كتاب «كمونيسم رفت، ما مانديم و حتي خنديديم» افتادم آنجايي كه همگان خوشحال بودند از فقر مشترك تا جايي كه هيچ تقلايي براي بهتر شدن انجام نميدادند. در خون و پوستشان فقر تنيده شده بود. باور به بهتر شدن امور نميداشتند. خود نيز آگاه نبودند شايد اينگونه انديشيدن روزي آنان را از هر چه نعمت است به نقمت ميرساند. هر چه بود تفكر فقر بد است چه با شرايط خاص و چه با نگاه خاصتر. ميتوان فقير ذهني نباشيم. فقر روحي و رواني را از خود دور بداريم. در پي ناداشتهها بودن؛ جبر نداري در پي ميآورد. ستايش فقر لزوما وجه معنوي ندارد. و نميتوان حتي آن را همسايه قناعت دانست. انديشيدن مداوم به كمبود و فقر همسايه يأس و نوميدي است. و حرمان و افسوس شانه به شانه آن ميآيد. اي كاش دارايي هم تقديس ميشد. افسوس كه در پي داشتن و حرص مال هستيم؛ بيآنكه بدانيم پيشفرض آن، زدودن ذهن از فقر است. انديشه فقيرانه رفاه ذهن و آسايش به همراهش نيست؛ باور كنيم!