خاطرات سفر و حضر (244 )
اسماعيل كهرم
لارنس عربستان را ميشناسيد او يك نظامي انگليسي و باستانشناس بود كه به اعراب كمك كرد تا با امپراتوري عثماني مبارزه كنند و به اين نحو حمايت اعراب را جلب كرد ولي از طرفي دشمني تركيه را نيز برانگيخت. در نهايت به انگلستان بازگشت و به محل زندگي خود شتافت. ظاهر داستان آنطور است كه او در حين سواري با موتوسيكلت دچار حادثه شده و جان باخته ولي بعدها، وجود توطئه و قتل عمد لارنس با گذشت زمان جان ميگيرد. وي در سن 46سالگي در «دورست» انگلستان درگذشت و همانجا در يك گورستان قديمي به خاك سپرده شد. ديدار قبر مردان بزرگ دردناك و عبرتانگيز است. اگر به ديدار گور مرد بزرگي برويم كه با تكريم ساخته شده عظمت فرد را يادآور ميشود ولي اگر گور مرد بزرگ فروتنانه بنا شده باشد خيلي دردناك است. قبر لارنس در مرور زمان محقر به نظر ميرسد و حتي او از اول هم شكوه و عظمتي نداشته است. قبر او كه به اندازه يك لشگر جنگيد و به عربها كمك كرد با گور گمنامترين فرد يكي است... به يك رستوران خانوادگي رفتيم.زن و شوهر، نود و چند ساله، قهوه و كيك خواستيم يك قلپ قهوه و به كيك هم دست نزديم. رنگ عوض كرده بود. بد جوري. در و ديوار پوشيده شده بود از پوسترهاي بسيار قديمي زن و مرد جوان آكروبات باز. همانهايي بودند كه اكنون صاحب اين كافه بودند. در جواني ازدواج كرده بودند و سفر ميكردند و آكروباتبازي. ديدار مزار لارنس و بعد ديدار زن و مرد مسني كه از روزگار جواني خود چند پوستر به ياد داشتند مرا به ياد اين شاهكار انداخت از ژاله اصفهاني:
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ما است/ هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود/ صحنه پيوسته به جاست / خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد