بينيازي كسب نمايندگي سياسي...
به عنوان مثال ميگويند از سيد محمد خاتمي تا سيد مصطفي تاجزاده به واسطه دوره حضورشان در قدرت شناخته شده و مورد توجه بودهاند و نه صرف عقايد و باورهايي كه بسياري ديگر در جامعه دارند ولي شناخته نشدند و مرجعيت نيافتند. ميرحسين موسوي و كروبي هم اگر دوره طولاني حضور در قدرت نداشتند و در سطح كانديداي رياست جمهوي مطرح نميشدند، امكان جلبتوجه افكار عمومي را نمييافتند. بنابراين برخلاف شعار جذاب و فريبنده «اصلاحات ريشه در جامعه دارد و پايگاه اصلي آن مردم است»، بايد به اين واقعيت تن داد كه اصلاحات ريشه در حاكميت دارد و در خارج از آن هم امكان ادامه حيات طولاني ندارد. واقعيت آن است كه اين حرف درست اما ناقص است. يعني روايت نسبتا درستي از گذشته دارد اما نتيجه غلط و حتي غير ممكني براي حال و آينده اصلاحات ميگيرد و به تفاوتها و تحولات اجتماعي سياسي ربع قرن اخير كاملا بيتوجه است. دهه اول انقلاب، دوره اكثريت سالاري، به معناي استيلاي مطلق نگاهي بود كه اكثريت مردم با آن همدل بودند يا پشتيباني ميكردند. آن شرايط همراه با محدوديت شديد رسانهها و ضعف مفرط جامعه مدني بود. در واقع حيطه دسترسي به اخبار اكثريت مردم از حد دو شبكه تلويزيوني و راديو دولتي ايران و دو، سه روزنامه فراتر نميرفت و شرايط جنگ و عواطف بازمانده از انقلاب نوپا، شرايط خاصي را ميساخت كه منجر به هماني ميشد كه اين دسته از منتقدان جامعهمحوري و معتقدان به پذيرش كامل شرايط موجود و تطبيق خود با آن ميگويند. اينكه براي شناختهشدگي و اهميت يافتن در سياست راهي جز حضور در قدرت نبود. اما همزمان با اصلاحات و تقويت جامعه مدني و گسترش رسانهها، اين وضعيت به كل تغيير كرده است و منابع كسب قدرت و منزلت و اعتبار سياسي، محدود به ساختار رسمي قدرت نمانده است. در همين سالها هم بسياري از چهرههاي مطرح سياسي در دل عرصه عمومي و جامعه مدني شناخته شده و مرجعيت سياسي يافتهاند. در واقع همزمان با اقتدارگراتر شدن قدرت، از برخي انحصارهاي آن كاسته و زمين بازي سياست فراختر از گذشته شده است. آنقدر كه حتي سياستورزي اصلاحطلبان پارلمانتاريست محدود به شركت در انتخابات نيست هرچند در نهايت بايد از اين معبر عبور كنند. در واقع نسبت اصلاحطلبان با انتخابات در شرايط فعلي و به خصوص در دوره پسا 98 كه با انتخابات 1400 به اوج خود رسيد، احياي حداقل ظرفيتهاي نهاد انتخابات و معنابخشي به آن است تا مجددا ظرفيت آن براي تداوم راه ناتمام اصلاحات به كار بيايد. پيشبرد اين هدف هم معطل كساني نيست كه لزوما مبدا فعاليتشان، حضور در قدرت و مناصب حكومتي بوده باشد. بهطور خلاصه آنكه پارلمانتاريستهاي سنتي اصلاحات كه هيچ تصوري از امكان سياستورزي و تاثيرگذاري در بيرون از نهادهاي قدرت ندارند، ميگويند اگر نيرويي سابقه حضور در نهادهاي مهم قدرت نداشته باشد امكان مرجعيت سياسي يافتن در جامعه هم ندارد. پاسخ اين است كه عصر آن انحصار براي قدرت گذشته است و منابع قدرت و منزلت متكثر شده است. پاسخ به ديگر نقدهاي وارد به راهبرد جامعهمحوري در اصلاحات كه ادامه حيات اين جريان را تا اطلاع ثانوي صرفا در جامعه ميجويد، در آينده ادامه خواهيم داد.