• ۱۴۰۳ جمعه ۱۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5257 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۶ تير

قطار متروي جديد

صبا صراف

بعد از مدت‌ها رفتم تا سوار مترو براي رفتن به منطقه برنوا بشم، ديگه اين روزها بر خلاف سال‌هاي قبل كه خيلي زياد برنوا مي‌رفتيم، شايد سالي يك يا دو بار مسيرم به آن طرف بيفتد. سوار مترو كه شدم كمي شلوغ بود، پس سعي كردم خودم را به سمت ميله‌هاي وسط هل بدهم و به آنها تكيه كنم؛ ميله‌هاي طلايي وسط مترو . جمعيت كه كمتر شد، بيشتر كه دقت كردم، ديدم ديگر رنگ طلايي آنها كمي رفته، قسمت‌هاي زيادي از ميله‌ها در سراسر اتاقك مترو ديگر رنگ پريده يا قرمز شده‌اند. به خودم گفتم: آه اين مترو هم ديگر دارد قديمي مي‌شود انگار. ياد روزهايي افتادم كه تازه اين واگن‌ها را وارد يا راه‌اندازي كرده بودند. آن زمان‌ها يعني حدود ۷ سال پيش، شهر ازمير كمي متفاوت از شكل امروز آن بود. به ياد آن روزها افتادم، اگرچه شهر زيبا بود اما هنوز شكل و شمايل مدرن و تازه‌اي نداشت. دو ترامواي، مركز خريدهاي مدرن، مناظر جديد اطراف دريا، خانه‌هاي انبوه در سراسر شهر و تا ادامه آن خارج از شهر، ايستگاه‌هاي جديد در مترو و ايزبان و پارك‌هاي بزرگ و زيبا در اطراف ساحل، همه در سه سال اخير ساخته شده‌اند. آن زمان‌ها حتي ايراني‌هاي زيادي شهر را نمي‌شناختند و يادم هست كه يك‌بار كه در ايزبان (قطار روي زمين ازمير كه بر خلاف مترو ايستگاه‌هاي زميني ندارد و از تركيب «از» كه اول شهر ازمير هست و «بان» تشكيل شده)، خلاصه در همين قطار، ايراني‌اي را ديدم كه خيلي عصباني بود و بلند با تلفن حرف مي‌زد . وقتي براي باز كردن سر صحبت گفتم: «مثل اينكه ازمير زندگي نمي‌كنيد شما.» با عصبانيت گفت: «نه، من از استانبول اومدم، چيه اينجا؟ شهر نيست دهاته، اگر كارم به اينجا نخورده بود صد سال هم نمي‌آمدم اينجا، دهاته خانم، نمون اينجا.»
به نظرم كمي اغراق مي‌كرد ولي با اين وجود كمي بهش حق مي‌دادم، شهر ازمير به نسبت استانبول كوچك بود و به نظر كمي روستايي مي‌آمد، اما همين كهنگي ساختمان‌هاي سنگي به جا مانده از فرهنگ يوناني، طبيعت سبز و آرامش، دليل علاقه ما به شهر ازمير بود. 
آن روزها حتي خانه‌ها امكانات مناسبي براي گرماي شديد يك ماه تابستان و حتي سرماي نسبي زمستان‌ها نداشتند. اين بود كه من به همراه دوستانم خيلي وقت‌ها در تابستان براي فرار از گرما در دو مركز خريد اصلي شهر كه يكي از آنها شامل‌ اي‌كيا هم مي‌شد، در همين منطقه برنوا قرار مي‌گذاشتيم. به همين دليل براي رسيدن به اين مسير سوار مترو مي‌شديم و به ياد مي‌آورم كه وقتي اين واگن‌هاي جديد مترو به مسير برنوا و دانشگاه «اگه» به شهر رسيده بودند، همه با هيجان و كمي شوخي از يكديگر مي‌پرسيديم واگن‌هاي طلايي جديد سوار شدي!
واگن برخلاف امروزش، آن وقت كه تازه وارد بود، تمام صندلي‌هايش آبي و تميز بود، به حدي كه بوي نويي مي‌دادند و سراسر واگن، ميله‌ها و دستگيره‌ها به رنگ طلايي بسيار براقي بود و دستگيره‌هاي وسط نيز علاوه بر رنگ طلايي خود، طرحي مانند گلداني بزرگ يا حتي ميز ايستاده دارند. تكيه به آنها يا آويزان شدن دست‌ها به اين بدنه طلايي حس خوب و بسيار لوكسي داشت. من شخصا خيلي هيجان‌زده و خوشحال بابت اين اولين تغيير شهري كه دوستش دارم، بودم اما اين واگن‌هاي بيچاره از بدشانسي در مسير اصلي رسيدن به دو دانشگاه بزرگ قرار دارند و روزانه جوانان كم سن و سال زيادي را جابه‌جا مي‌كنند. به ياد دارم اين كم سن و سال‌ها گاهي به صورت خشنود و چشم‌هاي برق هيجان‌دار ما نگاه مي‌كردند و معتقد بودند: «اين واگن‌ها كمي زيادي طلايي هستند.» به نظر مي‌آمد كه واگن‌هاي طلايي ما زياد به سليقه جوانان ازميري نزديك نيست و كمي به آمدن اين متروي نو و تازه انتقاد داشتند، مي‌گفتند كه ما هم‌سليقه كشورهاي عربي نيستيم كه اينچنين دسته‌هاي طلايي رنگ و براقي آن هم براي مترو داشته باشيم!
شايد حرف اين جوان‌ها هم درست بوده باشد، به هر حال كه بر اثر گذر زمان آن دسته‌هاي طلايي هم رنگ خود را از دست دادند و امروز برخلاف بقيه شهر كه پر از زرق و برق، مكان‌هاي بسيار شيك و رستوران‌هاي بين‌المللي شده است، متروي دسته طلايي ما با فروتني تمام، جوانان و مردم را در مسير خود جابه‌جا مي‌كند. حتي با رنگ و روي رفته‌اش، ما هم از آن روزهاي شهر به اين جمعيت زيادي از ايراني‌ها كه در دو سال اخير به خصوص به سمت شهر ازمير آمده‌اند، هيچ نمي‌گوييم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون