كوتاه درباره وضعيت علوم اجتماعي
در ايران
دانش ناسودمند
محسن آزموده
حدود 14 سال پيش در همايش علوم انساني و چالش اشتغال، دكتر عبدالكريم رشيديان، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي و نويسنده و مترجم آثاري ارزشمند در حوزه فلسفه، در سخنراني خود با موضوع «علوم انساني و كيفيت زندگي» با اشاره به روند شكلگيري و تكوين علوم انساني در جهان مدرن، هدف اين علوم و به ويژه علوم اجتماعي را درك دقيق شرايط زندگي و شرايط حاكم بر روابط انسانها و سامان دادن آنها با نگاهي به مولفه انسان خواند و گفت: اما در جوامع جهان سوم علوم اجتماعي به بازي گرفته نميشوند، اولا به اين علت كه اين جوامع دغدغه آب و نان دارند و چندان در پي كيفيت زندگي نيستند، ثانيا رويكردها و نتايج پژوهشهاي علوم انساني مورد پسند ايشان نيست، ثالثا اين جوامع خود را واجد ظرفيتهايي ميدانند كه ايشان را از علوم انساني مستغني ميسازد و در نتيجه بر آنچه خود دارند، پاي ميفشارند. دكتر رشيديان در پايان بحث خود گفت: «آنچه در جوامع ما ديده ميشود، بيتوجهي و غياب مطلق علوم انساني است. علوم انساني قرار است كيفيت زندگي و رفتار ما را بهتر كنند، اما اين كيفيت مطلقا در تصاويري كه ما در شهرمان ميبينيم، ديده نميشود.»
چنانكه اشاره شد، اين سخنان مربوط به 14 سال پيش است، يعني زماني كه نهاد اصلي متولي علوم انساني يعني دانشگاه در ايران عزت و احترام و ارج و قربي داشت و كماكان اكثر جامعه، يا دستكم نخبگان چشم اميد به آن دوخته بودند. هنوز دانشگاه وضعيت اسفبار كنوني را نداشت كه برخي از پايان آن سخن بگويند و رشتههاي دانشگاهي مورد پسند جوانان تنها به چند زيرشاخه علوم تجربي مثل پزشكي و داروسازي و دندانپزشكي و رشتههاي محدودي چون حقوق و حسابداري منحصر نشده بود. دانشگاه در كنار آموزشگاه پزشكان و حقوقدانان و حسابدارها، دستكم جايي براي آموزش و پرورش مهندساني تلقي ميشد كه در رشتههاي گوناگون قرار بود به سازندگي و عمران بپردازند. پيامد اين نگاه مثبت و اميدواركننده به كليت دانشگاه، سبب ميشد كه همچنان پژواك آرمانخواهي در دانشگاهها و از ميان فضاهاي دانشجويي به گوش برسد و بسياري از جوانان درسخوان و باهوشي كه به فراتر از شغل و آينده شخصي خويش ميانديشند، رشتههاي پرطرفدار فني و مهندسي در بهترين دانشگاهها را رها كنند يا براي ادامه تحصيل به رشتههاي علوم انساني اعم از فلسفه و علوم اجتماعي و علوم سياسي بروند. ايشان تصور ميكردند با مطالعه اين رشتهها ميتوانند در دايرهاي به مراتب وسيعتر از محيط اطراف خود و خانوادهشان اثر بگذارند و قصد تاثيرگذاري در سطوح كلان جامعه داشتند. گذر زمان اما نشان داد كه جامعه و سياست ايران نه فقط پذيراي دانش تخصصي و علم جديد به خصوص در رشتههاي علوم انساني نيست، بلكه به ديده ترديد و با سوءظن به آن مينگرد و چنانكه آن استاد فلسفه 15 سال پيش گفته بود، اين علوم را به بازي نميگيرد و علاقهاي به بسط و گسترشش ندارد. بنابراين فارغالتحصيلان اين رشتهها، اگر ميتوانستند در معدود نهادها يا موسسات آموزشي و پژوهشي دولتي يا خصوصي كاري پيدا كنند، خيلي بخت يار بودند. شمار قابل توجهي از آنها در ابتدا به هدف ادامه تحصيل و سپس براي كار و زندگي، مهاجرت كردند، اكثريت هم كار يا شغلي بيارتباط با رشتهشان پيدا كردند و در بازار يا ادارات مشغول شدند. البته در اين ميان تعداد معدودي جان بر كف هم هستند كه نه جذب دانشگاهها و مدارس كار آموزشي شدند، نه به موسسات پژوهشي و تحقيقاتي دولتي راه پيدا كردند، آنها نميخواهند مهاجرت كنند (قاعدتا عدهاي نميتوانند) و از آرمانهايشان دست بكشند و به كاري غيرمرتبط به آنچه خواندهاند، مشغول شوند. اين انگشتشماران عمدتا با ترجمه (اكثرا) و تاليف (به ندرت) يا ويراستاري آثار مربوط به رشتهشان يا از طريق تدريس در محافل خصوصي امرار معاش ميكنند و به سختي امكان و فرصت پژوهشها و تحقيقات گسترده و عميق را مييابند. اندوهبار آنكه پژوهشها و تحقيقات ناچيزي كه در چنين وضعيت دشواري از دل بدنه رو به زوال علوم انساني كشور پديد ميآيد، به فرض برخورداري از كيفيت مطلوب، بازتاب گستردهاي ندارد و مخاطباني كه آنها را جدي بگيرند، نمييابد، هم در سطح تصميمگيرندگان و هم در ميان عموم جامعه. سياستگذاران و تصميمگيرندگان كه خود را بينياز از رهنمودهاي متخصصان و دانشآموختگان علوم انساني ميدانند، اگر آنها را گمراهكننده و مضر نخوانند، عموم جامعه نيز به علل گوناگون به معدود پژوهشهاي صورت گرفته اقبالي نشان نميدهند، از جمله به اين دليل كه بيشتر اين آثار به زباني دشوار و غير قابل فهم، حتي براي متخصصان آن رشته نوشته ميشود يا آنقدر از مسائل مبتلابه جامعه دور است كه مخاطبي پيدا نميكند. كوتاه سخن آنكه وضعيت علوم انساني بهطور اعم و علوم اجتماعي به شكل خاص در زمستان ركود دانشگاهها، از يك دهه پيش بسيار بدتر است و در چنين شرايطي، شايد يكي از كارهاي معدود پژوهشگران و دانشآموختگان اين رشتهها كه همچنان دغدغهمند هستند و ميخواهند كاري از پيش ببرند، آن باشد كه به بازانديشيهاي جزيينگرانه در وضعيت رشته خودشان بپردازند و نشان بدهند كه تولد اين رشتهها در چه شرايط و تحت چه وضعيتي از مناسبات نيروها رخ داده و چرا اين رشتههاي دانشگاهي نتوانستند به وضعيت مطلوب خود برسند. به عبارت ديگر، ضروري است علوم انساني و علوم اجتماعي به اين پرسش بپردازند كه چرا ناكارآمدند و حتي از تبيين و توضيح موقعيت خودشان ناتوان.