روايت مرگ بروسلي
مرتضي ميرحسيني
بيستم جولاي 1973 در اوج شهرت و جواني از دنيا رفت. از اينرو شايعاتي درباره قتل او سر زبانها افتاد و داستانهايي درباره مرگ مشكوك او ساخته شد. اما نشانههاي مرگ، از چند هفته پيش از آن همراهش بود. مه آن سال، هنگام صداگذاري و انجام مراحل نهايي تدوين فيلم «اژدها وارد ميشود» در دستشويي استوديو از حال رفت. همكارانش، بيخبر از ماجرا، دقايقي منتظرش ماندند و بعد كسي را دنبالش فرستادند. لي بيهوش روي زمين افتاده بود. بهشدت عرق كرده و رمقي برايش نمانده بود. بلندش كردند. چند قدم راه رفت و دوباره بيهوش شد. او را به بيمارستان بردند. نخستين پزشكي كه معاينهاش كرد گفت اين بيحالي از گرما و شرجي هوا و افراط در كار كردن است. اما لي در بيمارستان تشنج كرد و نفسش هم چند بار قطع شد. حتي بعدها برخي از نزديكانش گفتند لي آن روز حدود 2 ساعت مُرد و بعد دوباره زنده شد. لحظات اول با لكنت صحبت ميكرد و ميان جمعيتي كه در اتاق حاضر بودند فقط همسرش را ميشناخت. اما بعد ذهنش دوباره فعال شد و حتي مثل قبل با چند نفرشان شوخي كرد و از خاطرات جالب گذشته گفت. دكتر هنگكنگي معالجش، پيتر وو بعدها به خبرنگاران گفت «از لي خواستم چند روز در بيمارستان بماند تا آزمايشهاي بيشتري انجام بدهم. او نپذيرفت. به او گفتم اجازه بده از سرت عكس بگيريم و وضعيت رگهاي خوني مغزت را بررسي كنيم، چون اين كار واقعا لازم است. لي گفت فعلا حالش خوب است و بعد كه به لسآنجلس رفت حتما اين آزمايشها را انجام ميدهد.» لي به حرفي كه زده بود عمل كرد. وقتي از هنگكنگ به لسآنجلس رفت با چند پزشك سرشناس آنجا درباره اتفاقي كه آن روز در استوديو برايش افتاده بود صحبت كرد. پزشكان آمريكايي، ماجرا را به صرع و تشنج ربط دادند و گفتند ضعف ناشي از پركاري باعث آن اتفاق بوده است. نيازي به توضيح نيست كه آنان متوجه مشكل نشده بودند و كاري جز گمانهزني و تكيه بر حدس و احتمال نميكردند. حتي يكي از اين پزشكان به اسم دكتر ريسبرد به لي گفت: «تو بدني مثل يك جوان 20 ساله داري!» لي به هنگكنگ برگشت و چون از پروژه «اژدها وارد ميشود» فارغ شده بود، روي فيلم بعدياش «بازي با مرگ» متمركز شد. برادرش ميگفت «وقتي بروس از آمريكا به هنگكنگ برگشت، هم روحيهاش خوب بود و هم از نظر جسمي سرحال به نظر ميرسيد. فقط كمي لاغر شده بود. البته خودش ميگفت تركهاي بودن را دوست دارد. ميگفت نگران من نباشيد، برنامهريزي كردهام تا صد سال عمر كنم.» لي همان روزها به يكي از دوستانش نيز گفته بود تا زماني كه مشهورترين بازيگر سينما نشود و فيلمهايي نسازد كه ركورد فروش را بشكنند، قصد مُردن ندارد. رويايي كه براي او چندان هم دور از دسترس نبود و فقط چند گام تا تحقق آن فاصله داشت. اما برسيم به روز بيستم جولاي 1973؛ بعد از ظهر از همسرش خداحافظي كرد و همراه با ريموند چاو (تهيهكننده پروژه «بازي با مرگ») راهي خانه بازيگري به نام بتي يينگپئي شد، كه يكي از نقشهاي اصلي فيلم را به عهده داشت. طبق روايت او، لي از همان بدو ورود به خانه از سردرد شديد رنج ميبرد. ميزبان مسكني به نام ايكواجسيك- كه خودش به تجويز دكتر از آن استفاده ميكرد- به لي داد. لي قرص را خورد و براي استراحت در يكي از اتاقهاي آن خانه به خواب رفت. تهيهكننده كه براي انجام كاري رفته بود، ساعتي بعد برگشت و از ميزبان درباره لي پرسيد. پاسخ شنيد كه «خواب است.» نه او و نه آن خانم بازيگر نميدانستند لي از دنيا رفته است. چاو سعي كرد بيدارش كند، اما تازه پس از چند دقيقه تلاش بيفايده متوجه شد چه اتفاقي افتاده است.