به بهانه سالروز تولد يكي از نوابغ دنياي نويسندگي
داستان ناداوري فيتزجرالد در مبارزه بوكس ارنست همينگوي
گروه ورزش
«نوشتنم چيزي نيست. بوكس همه چيز من است.» اين جمله را ارنست همينگوي يكي از گيراترين و محترمترين نويسندگان قرن بيستم گفته.
پرفروشترين رماننويس ادبي، فرد مشهور، مشروبخوار، زنباز، شكارچي و طرفدار مبارزه با گاو نر. همينگوي مردي بود كه كلاهاي زيادي به جز نويسندگي بر سر داشت و مطمئنا بوكسور بودن يكي از نقشهايي بود كه او با تلاش واقعي انجام ميداد. در حالي كه او به هيچ وجه يك مبارز حرفهاي نبود. با اين حال او يك طرفدار سرسخت بود كه دوست داشت دستكشها را به دست كند و برود توي رينگ.
پنجشنبه هفته گذشته سالروز تولد اين نويسنده بزرگ بود و به همين مناسبت نگاهي داريم به يكي از اتفاقات بامزه زندگي او.
همينگوي چقدر اهل بوكس بود؟ او در كودكي در نقش جان ال ساليوان (بوكسور ايرلندي-امريكايي ملقب به پسر قوي بوستون) عكسي به يادگار گرفت كه نشاندهنده اشتياق اوليه بود. به جز اين چندين مورد از مشهورترين داستانهاي كوتاه همينگوي روي بوكس و بوكسورها تمركز ميكنند: «قاتلان»، «فيفتي گراندز» و «مبارز». هر كدام از اين آثار به ميزانهاي متفاوتي در بازي بوكس غرق شدهاند. علاوه بر اين در رمان كلاسيك همينگوي با نام خورشيد طلوع ميكند داستان با توصيف پيشينه بوكس رابرت كوهن يكي از شخصيتهاي اصلي كتاب آغاز ميشود. همينگوي وسواس زيادي روي بوكس داشت اما وسواس لزوما به معناي مهارت نيست.
همينگوي حتي اگر هيچ چيزي هم نبود به شدت شجاعت داشت! اعمال شجاعانه مستند او در ميدان نبرد هم همين را نشان ميدهد. مجموعه مهارتهاي همينگوي به عنوان يك بوكسور نيز بيشتر از سر شجاعت بود تا علم. او براي مبارزه در بارخانهها مناسب بود اما دعواي خياباني با بوكس علمي فرق دارد. او قوي و تهاجمي بود اما توي رينگ مثل يك حريف دست و پا چلفتي به نظر ميرسيد. با اين وجود همينگوي تا جايي كه محدوديتهايش اجازه ميداد به بوكس ادامه داد.
وارد شدن اسكات فيتزجرالد به زندگي همينگوي يك نقطه عطف بود. او از شهرت نوشتن گتسبي بزرگ ميآمد و همزمان با ارنست در پاريس زندگي ميكرد. اين دو در ادامه يكي از عجيبترين دوستيهاي تاريخ ادبيات را به وجود آوردند. فيتزجرالد زماني كه براي اولينبار با همينگوي ملاقات كرد نويسنده پرفروشي بود. در حالي كه ارنست چهار سال از او كوچكتر بود و داشت براي دست و پا كردن نام مبارزه ميكرد. با اين حال اين فيتزجرالد بود كه به همينگوي احترام ميگذاشت. ارنست با اكثر مهاجران منحط ساكن پاريس در آن زمان فاصله زيادي داشت.
اين كهنه سرباز جوان جنگ جهاني اول آشكارا مردانه، پرحاشيه و با نشاط بود. همينگوي در حالي كه به عنوان راننده آمبولانس در ايتاليا خدمت ميكرد در نبرد به شدت مجروح شد. او به هر اتاقي كه وارد ميشد فرماندهياش را به دست ميگرفت.
همينگوي نه تنها ميتوانست حتي وحشيترين اعضاي گروه «نسل گمشده» (گروهي متشكل از تعدادي از بزرگترين نويسندگان قرن بيستم) را تحت تاثير قرار دهد كه ميتوانست با كارهايي نظير شكار و بوكس همسالانش را مرعوب كند. با اين حال داستان فيتزجرالد متفاوت بود. در آن دوران كه خيليها به سرعت عضو فرقه رو به رشد همينگوي ميشدند، فيتزجرالد لااقل از نظر توانايي نويسندگي با ارنست برابر بود.
در حالي كه همينگوي در آستانه ظهور به عنوان يك نويسنده سنگينوزن قرار داشت، فيتزجرالد قبلا موفقيت و شناختي غبطهانگيز پيدا كرده بود. در آن برهه ارنست كه موفقيت و توي چشم بودنش را شكننده ميديد سعي كرد با بياحترامي و به چالش كشيدن فيتزجرالد خود را اثبات كند. با اين وجود اسكات همانند ديگران تا حدود زيادي ارنست را به همان شكلي كه بود، پذيرفت. در عين حال اين وضعيت منجر به احتراق شد و احساسات هر دو نفر را در يك بعدازظهر گرم سال ۱۹۲۹ شعلهور كرد.
در آن زمان همينگوي شروع به پيشي گرفتن از فيتزجرالد به عنوان يك هنرمند كرده بود. نه تنها نخستين رمان ارنست با نام خورشيد طلوع ميكند منتشر شده بود كه او دنياي ادبيات را تكان داده بود. كتاب بعدي او نيز با نام وداع با اسلحه در رده شاهكارهاي ادبي طبقهبندي شد. با همه اين موفقيتها همينگوي همچنان يك بوكسور حرفهاي نبود. با اين حال او تصميم گرفت در مبارزهاي قانوني در رينگ بوكس مقابل مورلي كالاگان نويسنده كانادايي كه مبارزي واقعا ماهر بود، قرار بگيرد.
در آن روز سال ۱۹۲۹ فيتزجرالد به عنوان وقتنگهدار مبارزه دو بوكسور حضور داشت و گويا زماني كه ارنست به شدت در حال كتك خوردن از حريف بود اجازه داد راند يك دقيقه بيشتر طول بكشد. براي مردي به رقابتپذيري ارنست همينگوي همين اتفاق براي شكلگيري خشم و سوءظن كافي بود. او با صداي بلند اسكات را سرزنش ميكرد و ميگفت تو عمدا اين كار را كردي كه كتك خوردن من از كالاگان را ببيني. همينگوي همانطور كه انتظار ميرفت اوضاع را اگزجره نشان ميداد. البته اين در صورتي است كه بتوان به اين داستان غيرمعمول خشن ادبي اعتماد كرد. همينگوي بعدا ادعا كرده بود كه فيتزجرالد ده دقيقه اجازه داده راند بيشتر طول بكشد! اتهامي كاملا مضحك كه شهادت كالاگان در زندگينامهاش كه بعد از مرگ فيتزجرالد منتشر شد آن را رد ميكند.
فيتزجرالد هرگز در مورد اين مبارزه كلمهاي منتشر نكرد. شايد او شرمنده بود، اما به احتمال زياد اين داستان خيلي زود توسط شركتكنندگان در آن فراموش شده بود. نامهنگاريهاي همينگوي با فيتزجرالد در روزها و سالهاي بعد از آن داستان نشان ميدهد روابط بين اين دو همچنان گرم بود.