گفتوگو با مازيار شاهي، آهنگساز و نوازنده به بهانه انتشار قطعه «غروب بيابان»
نبايد كسي بابت خلق هنري بازخواست شود
سيمين سليماني
بيشك براي معرفي هنرمند، دايره اساتيدش بسيار اهميت دارد و بيراه نيست كه باب سخن درباره مازيار شاهي را با اشاره به تلمذ او نزد كساني چون فرهاد فخرالديني، محمدرضا لطفي، محمدعلي كيانينژاد، كيوان ساكت و يعقوب صحاف باز كنيم. مروري بر كارنامه هنري اين هنرمند 41 ساله متولد مشهد، همكاري و همنوازي با بهمن رجبي، محمدرضا لطفي و پرويز مشكاتيان را هم نشانمان ميدهد. سال ۱۳۸۳ بود كه به گروه عارف پيوست و در كنسرت اين گروه با خوانندگي شهرام ناظري و حضور برادران كامكار در تالار وزارت كشور به صحنه رفت در حالي كه جوانترين عضو گروه بود. سال ۱۳۸۵ نيز به عضويت گروه شيدا درآمد. مازيار شاهي در تمامي آثار منتشر شده محمدرضا لطفي پس از بازگشتش به ايران، ساز زده؛ از او به عنوان يار نزديك محمدرضا لطفي در گروه همنوازان شيدا نام ميبرند. از جمله آثار اين هنرمند ميتوان اشاره كرد به آلبوم «در مكتب عشق» به آهنگسازي مازيار شاهي و نوازندگي بهمن رجبي كه به پاس نيم قرن كوشش هنري رجبي ساخته شد؛ همچنين آلبوم «قافله سالار عشق» به ياد محمدرضا لطفي با آهنگسازي و تنظيم مازيار شاهي و به خوانندگي سالار عقيلي، آلبوم «مشق عشق» كه بداههنوازي تار و سه تار است و نيز آلبوم «خوشهچين بوستان عشق» با همراهي تمبك گوهرناز مسائلي را بايد به اين آثار او افزود. شاهي بعضي از آثار خود را رايگان منتشر ميكند تا نبود محدوديت مالي علاقهمندان را از شنيدن آثارش محروم نكند. او تكآهنگهايي همچون «پيمانه پر»، «پرده تاريك»، «سوگ ترانه»، «تصنيف آه» و «از اين درد» را تاكنون به صورت رايگان منتشر كرده است. شاهي اخيرا تكآهنگ «غروب بيابان» را نيز به مخاطبان ارايه كرده است؛ به اين بهانه با او گفتوگو كرديم.
در ابتداي گفتوگو از شما ميخواهم درباره اثر «غروب بيابان» و ايده و انجام آن قدري توضيح دهيد.
عصر و غروبي در سال ۸۳ بود كه من بيت آخر اين آهنگ را ساختم و آن بخش از ملودي را كه گفته «به غروب اين بيابان...» زمزمه ميكردم كه آهنگ هم با همين بيت تمام ميشود. اين در ذهنم بود و رهايش كردم تا 15 سال بعد. وقتي حسي به من دست ميدهد اگر كامل نشود بر تكميل آن اصرار نميكنم. همانطور كه هست رهايش ميكنم تا اينكه ادامه آن حس دوباره برگردد. پانزده سال بعد، شبي كه نزد استاد كيانينژاد بودم حال و هوايم نزديك به آن زمان برگشت. آن موقع بنا به دلايلي قرار بود كه تصنيفي بسازم و شعرهاي مختلفي را همراه با استاد بررسي ميكرديم تا اينكه دوباره به اين شعر آقاي ابتهاج رسيديم. هم من و هم استاد روي آن توقف كرديم، گويي هر دو موافق آن بوديم. آهنگ را كامل كردم و بعد براي آقاي كيانينژاد فرستادم. استاد با شنيدن آهنگ من را تشويق كردند و پيشنهادات ارزشمندي راجع به ملودي دادند؛ سپس كار را تنظيم و ضبط كردم و برايشان فرستادم. يك روز كه با هم ملاقات داشتيم، آهنگ را با صداي خودشان خواندند و ضبط كردم كه اين تصنيف را با صداي ايشان دارم و بسيار هم خوب خواندند. در ادامه استاد كيانينژاد جناب محسن سلطاني را كه خواننده مستعد جوان و از شاگردان خودشان است، پيشنهاد دادند كه اين كار را بخوانند و ايشان هم تحت تعاليم استاد اين اثر را اجرا كردند.
همكاران شما در اين اثر چه كساني بودند؟
خانم گوهرناز مسائلي تمبك زدند؛ آقاي عليرضا دريايي بخش زهي و كمانچه را نواختند. خودم آهنگسازي، نوازندگي تار و همچنين صدابرداري اين اثر را انجام دادم.
در دورهاي كه شاهد قيمتهاي گزاف بليت كنسرتها هستيم، شما اين اثر را با وجود هزينههاي طبيعياش، رايگان ارايه داديد؛ ميدانيم كه چند قطعه ديگر را هم در گذشته به همين شكل ارايه داده بوديد.
زماني كه نوجوان بودم به علت مشكلات مالي حسرت ديدن بسياري از كنسرتها و حتي داشتن بسياري از آلبومها و نوار كاستها در دلم بود. بعدا كه در حوزه موسيقي فعال شدم، فكر كردم چنين حسرتهايي براي مخاطبان وجود دارد. شايد مخاطبان نوجواني كه در آينده بخواهند موزيسين شوند، امروزه با چنين مانعي مواجه باشند. بنابراين برخي آثارم را به صورت رايگان منتشر ميكنم كه مخاطبم بر اساس توانايي مالي انتخاب نشود؛ بلكه هر كسي كه علاقه دارد بتواند بدون مانع سراغ آثارم بيايد. البته همين رويكرد موجب شده است كه نتوانم از موسيقي چندان درآمدي كسب كنم؛ ولي در عين حال ثروت را در ميزان بينيازي انسانها ميدانم نه در ميزان درآمدي كه دارند.
شما سابقه همكاري با استاداني همچون محمدرضا لطفي و پرويز مشكاتيان را داشتيد؛ در حال حاضر هم به صورت مستقل كار هنري ميكنيد. ارزيابي شما از وضعيت كنوني موسيقي ايران چيست؟
به نظر من به لحاظ فن نوازندگي در اين دوره رشد زيادي داريم. در هيچ دورهاي اين همه نوازنده مستعد در تمام سازها نديدهام. در حال حاضر نوازندگان بسيار زيادي در زمينه سازهاي ني، كمانچه، سنتور، تار و سه تار و هر ساز ديگري داريم، اما معتقدم به دليل ضعف زياد در آموزش و همچنين تغيير ارزشهاي فكري اهالي موسيقي، تعداد بسيار كمي از اينها به بالاترين درجات هنري ميرسند و بيشترين درصد آنها در حد يك نوازنده صرف و كسي كه فقط فن آن ساز را بلد است، باقي ميمانند.
برخي معتقدند دهههاي گذشته دوران طلايي موسيقي بوده و در حال حاضر موسيقي روزهاي خوبي ندارد. شما چه نظري داريد؟ اشاره كرديد كه تغيير ارزشهاي فكري اهالي موسيقي سبب توقف افراد شده. براي ارتقاي سطح دانش موسيقايي افراد چه بايد كرد؟
پرسش بسيار خوبي است و ممنونم كه آن را مطرح كرديد؛ اين سوال دو بخش داشت؛ يكي مبحث دوران طلايي و ديگري اينكه چه بايد بكنيم. با نهايت احترام به افرادي كه چنين اعتقادي دارند، من به اين موضوع اعتقاد ندارم كه دوران طلايي گذشته و اين نگاه را هم رد يا تاييد نميكنم؛ چون اعتقادي به ارزيابي دورهها در زمان خودشان ندارم. هر دورهاي را پس از پايانش ميتوان به درستي ارزيابي كرد. در مطالعه خاطرات قديميها متوجه خواهيد شد كه هميشه اين مساله مطرح بوده است. مثلا ۵۰ سال پيش حسرت ۸۰ سال پيش را ميخوردند يا ۱۰۰ سال پيش حسرت ۱۲۰ سال پيش را. هميشه در حسرت دورههاي قبل بودهايم؛ چون از غربال تاريخ غافل ماندهايم. تاريخ، ميانمايهها و بيمايهها را حذف ميكند و تنها خوبها را نگه ميدارد و به اين شكل است كه هميشه در حال مقايسه بهترينهاي دورههاي قبل با تمام موجوديت خوب و بد امروز خود هستيم. بعد به اشتباه نتيجه ميگيريم كه آنها همه خوب بودند ولي امروز اينطور نيست. در حالي كه در زمان قديم هم حداقل ۵۰ نفر سه تار ميزدند كه از بين آنها نام افرادي همچون صبا، عبادي، هرمزي و... باقي ماندهاند و اينطور نيست كه تمام كساني كه در قديم نوازنده بودهاند نامي از آنها مانده باشد. من معتقدم بايد اجازه دهيم هر دوره تمام شود و پس از غربالگري تاريخ، به قضاوت صحيح بنشينيم. در هر دوره افرادي كه با پيوستگي و پشتكار علمي و عملي براي ارتقاي هنر خود تلاش كردهاند و بدون عجله، اولويتها را دقيق تعيين كرده و در لحظات تصميمگيري بين چند فاكتور، بهترين اولويت را انتخاب كردهاند، كساني بودند كه به تعالي رسيده و در غربال تاريخ باقي ماندهاند و بقيه ريختهاند. اين مساله شامل همه دورهها از جمله دوره حاضر هم ميشود.
اما در بخش دوم سوال شما بايد بگويم كه در تعيين مسير آينده، من نقش آموزش را در اين امر، بسيار مهم ميدانم ولي متاسفانه وقتي هنرجويان چندتا چهار مضراب ياد ميگيرند، كار را تمام شده ميدانند. در صورتي كه مثلا خود من زماني وارد كلاس آقاي لطفي شدم كه نوازنده گروه عارف بودم و آثار استاد لطفي را نواخته بودم ولي وقتي نزد آقاي لطفي رفتم، با دنيايي از اطلاعات و معلوماتي مواجه شدم كه هيچ اطلاعي از آنها نداشتم و آن موقع بود كه فهميدم آموزش موضوع بسيار مهمي است. اين آموزش صحيح يكي از فاكتورهايي است كه باعث تبديل شدن يك نوازنده توانمند به يك هنرمند ميشود.
بسياري از كساني كه ساكن تهران نيستند به دليل دوري از امكانات و دسترسي كمتر به استادان به سختي مراحل پيشرفت خود را طي ميكنند؛ اين مساله البته در دهههاي گذشته خيلي بيشتر به چشم ميآمد و در حال حاضر دسترسيها بهتر شده است؛ به عنوان كسي كه تجربه اين دشواريها را داشته، مهمترين فاكتور پيشرفت كساني كه به موسيقي علاقه دارند، چه ميبينيد؟
مهمترين فاكتور «استمرار و اراده» است. نميگويم كه امروز ارادهاي نيست، اراده از اين نظر كه كسي رنج سفر را به جان بخرد كم است. من در طول سال بارها براي تعامل با استادانم به تهران سفر ميكردم تنها با اين هدف كه چيزي ياد بگيرم و دانش و توانايي خودم را ارتقا دهم. آن موقع افراد بسياري در مشهد كار ميكردند كه حتي مستعدتر از من بودند ولي حوصله و تحمل رنج اين كار را نداشتند. خوشبختانه امروزه مرزها تا حد زيادي برداشته شده و هنرجويان از سراسر كشور ميتوانند با استادان خود ارتباط داشته باشند، چراكه بسترهاي مجازي هم مهياست. ولي چنين امكاناتي در زمان ما وجود نداشت و ديدن يك استاد نيازمند سفر به شهر محل سكونت ايشان بود. ولي امروزه ديگر اينگونه نيست و اين مرزها برداشته شده اما باز هم استمرار، تلاش و پشتكار ميماند و البته تشخيص دقيق اولويتها كه پاشنه آشيل علاقهمندان امروز موسيقي هم همين مورد است. با عجله و شتاب نميتوان اين مسير را طي كرد، چراكه ممكن است در يك مكان متزلزلي بايستيم و فرو بريزيم.
درست است كه مرزها برداشته شده، اما همچنان مشكل تمركزگرايي و متوازن نبودن امكانات در شهرهاي بزرگ و كوچك وجود دارد؛ جواناني كه در شهرهاي به نسبت كم برخوردارتر يا روستاها ساكن هستند، شرايط براي پيشرفتشان دشوارتر است. توصيه شما كه چنين تجربهاي داشتيد، براي اين دسته افراد چيست؟
خب واقعيت اين است كه نسخهاي كه من براي خودم پيچيده بودم، اين بود كه به تهران مهاجرات كنم و اكنون هر چيز ديگري بگويم كه در تضاد با اين نسخه باشد با عمل خودم مغايرت دارد. اما به اين موضوع هم بايد توجه داشت كه تصميمات، تابع شرايط و زمانه است. در حال حاضر من دوستاني را در شيراز، اصفهان و مشهد و... ميبينم كه واقعا تلاش ميكنند و صداي كار آنها به سراسر ايران ميرسد. احساس ميكنم مساله مهاجرت امثال من به تهران كه به ۱۸ سال پيش برميگردد ديگر در حال حاضر نميتواند يك معيار باشد. فكر ميكنم جواناني كه ميخواهند كار كنند بايد بچههاي مستعدي مثل خودشان را كشف كنند. كنار هم باشند، تيم باشند و در جهت پيشرفت هم به يكديگر كمك كنند، اين موضوع در همه جا مهم است. در هر صورت نميشود انكار كرد كه بيشترين امكانات در تهران متمركز است و از مرحلهاي به بعد، افراد خودشان تشخيص ميدهند كه بايد براي چه كاري به تهران سفر كنند. اكنون همانطور كه ميبينيم نوازندههاي مختلف، در شهر خود ماندهاند و بسيار خوب كار ميكنند و در مواقع لزوم با هنرمندان ساكن تهران نيز همكاري دارند. بايد كمي سختي را متحمل شوند كه به نسل بعدي كمك كنند كه تمركزگرايي از تهران برداشته و شهرهاي خودشان هم بالنده شود.
شما به جريان عاطفي در موسيقي تاكيد داريد؛ اشارهاي داشتيد به اينكه افراد شبكه درست كنند تا فعاليت گروهي داشته باشند؛ حتي در فضاي مجازي چالشي با عنوان «مهماني موسيقي» داشتيد كه در آن نوازندگان، هنرجويان و افراد علاقهمند را دعوت كرده بوديد كه در اين مهماني مجازي حاضر شوند و كارهايشان را به اشتراك بگذارند. اين فعاليتهاي گروهي و محافل موسيقي چه تاثيري ميتواند داشته باشد؟
از نظر من تمام موسيقي عاطفه است و اگر عاطفه را از موسيقي بگيريم فقط صدا ميماند و ديگر نميشود به آن موسيقي گفت. عاطفه ميتواند شامل عشق، غم، شادي، عصيان، شوق، رهايي، اسارت و هر چيزي باشد و صدايي كه به آن موسيقي ميگوييم بايد حامل عاطفه باشد. احتمالا شنيدهايد كه ميگويند ساز فلاني با آدم حرف ميزند. اين يعني آن موسيقي حامل يك پيام عاطفي است و ساز فقط صداي تنها نيست. عاطفه در تعامل با اجتماع شكل ميگيرد. در اجتماع است كه عواطف مختلف تجربه و كسب شده و به موسيقي انتقال مييابند. به نظر من فردي كه به دور از اجتماع و انجمن باشد خطر تك بعدي شدن به شدت او را تهديد ميكند و بعد از مدتي ميبينيد كه صداي سازش حامل پيام عاطفي نيست و فقط يك صدا از آن باقي مانده است.
اين تك بعدي شدن چه مضراتي دارد؛ شما خيلي وقتها تاكيد داريد كه افراد خود را به يك ژانر موسيقي محدود نكنند...
بله همين طور است؛ وقتي ميگوييم موسيقي، با يك كل مواجه هستيم و از هيچ ژانر خاصي صحبت نميكنيم يعني موسيقي به صورت عام و هر آنچه زير اين عنوان بيايد. بارها ديدهام كه استادان و بزرگان موسيقي كه با آنها در تعامل و ارتباط بودم، مجموعه متنوعي از موسيقيها را گوش ميكردند. مثلا يك شب كه منزل آقاي لطفي بودم، برايم موسيقي جاز گذاشته بودند و مرتبا جلوجلو ميگفتند كه چه اتفاقي ميخواهد بيفتد و اين يعني بارها روي آن دقت داشتند. در حالي كه كسي كه ساز لطفي را گوش ميدهد شايد تصور كند آقاي لطفي فقط در همان ژانر خودش، موسيقي گوش ميدهد. در هر ژانري بايد آثار ارزشمند را تشخيص داده و به آنها گوش كنيم. اين كار به پربار شدن ذهن ما كمك ميكند و خطر تك بعدي شدن ذهن را از بين ميبرد، به همين دليل من گوش كردن موسيقي در ژانرهاي مختلف را به همه علاقهمندان توصيه ميكنم. البته اينجا تشخيص بسيار اهميت پيدا ميكند. چه به لحاظ انتخاب و چه به لحاظ شكل و نوع تاثيرپذيري.
پيش از اين درباره نوازندگي و تكنيك صرف صحبت كرديم؛ بارها شنيدهايم كه ميگويند ساز يا صداي فلان استاد «آن» دارد. اين حال و اين حس در ساز افرادي همچون آقاي لطفي يا آقاي مشكاتيان كه شما با آنها همكاري داشتيد، وجود داشت. اين حس و حال را چگونه ديديد؟
«آن» يعني دقيقا در لحظه قرار گرفتن و بسيار مهم است كه نوازنده تلاش كند به كيفيتي برسد كه وقتي ساز مينوازد، صدايي كه از ساز ميگيرد و عاطفهاي كه درگيرش كرده، تمام دنيايش بشود. يك نوازنده براي رسيدن به اين توانايي، ابتدا بايد به توانايي تكنيكي بالايي برسد تا وقتي ساز ميزند درگير تكنيك نباشد و فقط به اين فكر كند كه احساس و صوت، چطور ميتوانند با هم پيوند بخورند كه اين حس در لحظه تشكيل شود. وقتي هم كه در موسيقي «آن»، اتفاق بيفتد صدا واقعا تغيير ميكند و احساس متفاوتي به مخاطب دست ميدهد و خروجي كار هم طور ديگري ميشود. البته به اين شكل نيست كه مثلا از شصت دقيقه موسيقي تمام شصت دقيقه، اين حس و «آن» را داشته باشد. نوازنده هم نياز دارد كه كمي خود را وارد فضا كند و در لحظاتي به جاي خاصي برسد كه حضور در لحظه نام ميگيرد و امكان دارد بعد از لحظاتي هم از آن حس خارج شود. اينها نابترين چيزهايي ميشوند كه به خصوص در بداههنوازي و تكنوازي ميتوانيد پيدا كنيد.
خانوادهها روي فرزندان در آموزش هنر بهطور كلي و اختصاصا در بحث موسيقي چقدر ميتوانند موثر باشند؟ اين را به عنوان كسي بگوييد كه ساز توسط مادرش به خانواده وارد شد.
به نظر من بينهايت تاثير دارد و باز هم ممنون كه اين سوال را مطرح كرديد. واقعيت اين است كه اگر مادرم نبود، من امروز تار نميزدم. وقتي كه گذشته را مرور ميكنم، ميبينم در لحظهلحظه كارهاي موسيقيام حضور مادرم را احساس ميكنم. از لحظهاي كه ساز را وارد خانه كرد تا زماني كه مرا به كلاس ساز برد و حمايت كرد و كلي احساس عاطفي كه به من داد. مادرم براي اين كار از خودگذشتگي و تلاش ميكرد كه به من ادب هنري ياد بدهد و به من بياموزد كه با يك استاد بايد چطور برخورد كنم. من فوقالعاده نقش مادرم را پررنگ ميدانم. واقعا داشتن خانوادهاي كه هم محيط را فراهم كند، هم تشويق كند و حتي به موقع تذكر دهد بسيار حايز اهميت است ولي اين موضوع يك تيغ دولبه است. مثلا گاهي فردي به فرزند مستعدش آنقدر سخت ميگيرد كه كودك از كار بيزار ميشود يا مثلا كودكي پنج ساله كلاس تار و پيانو ميرود، از طرفي رديف هم ميخواهد شروع كند؛ زماني كه اين كودك به شش، هفت سالگي برسد از موسيقي بيزار ميشود. من از چهار سالگي با موسيقي دمخور بودم ولي حدود نه ساله بودم كه نواختن تار را آغاز كردم. يعني از زمان علاقهمند شدن تا شروع نواختن، مدتي گذشت و براي فراگرفتن موسيقي تشنه شدم و بعد در سن مناسبي بدون فشار يا تهديد خانواده و با شوقي كه داشتم، نوازندگي را آغاز كردم. مهم است كه كودك به علاقه خودش وارد اين هنر شود. اينكه كودك تشنه و علاقهمند يادگيري باشد. من هميشه به والدين هنرجويان كودك ميگويم كه به آنها سخت نگيرند و كاري نكنند كه ساز و موسيقي برايشان مثل تكليف و درس مدرسه باشد و حتي اگر خواست دو روز سازش را كنار بگذارد، سعي كنند كه اشتياق ساز برايش ايجاد شود نه اينكه به آنها بگوييد برو سازت را بزن، تا تمرين نكني از فلان چيز خبري نيست. اين رفتارها كودك را از ساز و هنر دور ميكند.
اين نحوه آموزش مسالهاي است كه همه روي آن تاكيد دارند، خود شما بيشترين تاثير را از كدام يك استادان خود گرفتيد، از تجربياتتان بگوييد.
از تمام استاداني كه با آنها كار كردم، تاثير گرفتم ولي طبق آنچه در كار و تفكرم نمود دارد، بيشترين تاثير را هم به لحاظ فكري و هم عملي، از آقاي لطفي گرفتهام البته اين تاثير لزوما از وقتي كه شاگرد ايشان شدم شروع نشده، بلكه از كودكي تحت تاثير ساز آقاي لطفي بودم و براي همين هم از اولينبار كه با ايشان برخورد كردم و در همان اولين ديدارها كه ساز مرا شنيدند و با هم صحبت كرديم، طوري شد كه گويي سالها با هم آشنا بوديم و خيلي سريع به نقطه مشترك حسي رسيديم و روابط كاري ما خيلي سريع پيش ميرفت. وقتي كه شاگرد ايشان شدم، با جانمايه رديف به درستي آشنا شدم و اين را مديون استاد لطفي هستم و خوبي استاد لطفي اين بود كه هرگز خودشان را تدريس نميكردند، بلكه سعي ميكردند حال و هواي هنرجو را درك كنند. هنرجو را در مسيري قرار ميدادند كه بتواند شخصيت مستقل خود را پيدا كند. بارها به من ميگفتند اينقدر مثل من ساز نزن و تكاليفي به من ميدادند كه از سايهاي كه زير آن قرار گرفته بودم كه سبك و سياق نوازندگي ايشان بود، خارج شوم. مثلا ميگفتند از ميرزا حسينقلي تقليد كن يا دختر ژوليده وزيري را بزن و اين را براي بقيه شاگردانشان هم داشتند. براي همين هم اكثر شاگردان استاد لطفي شخصيتهاي مستقلي در كار هنري خود هستند.
سپاسگزارم آقاي شاهي عزيز؛ در پايان اگر صحبتي هست، بفرماييد.
من هم از شما ممنونم از معدود دفعاتي بود كه با سوالات خوب مواجه شدم و ديالوگ خوبي شكل گرفت. از مردم و مخاطبان هم بسيار متشكرم كه با نگاهشان به سمت كاري كه ارايه ميدهم، ميآيند و براي آن زمان ميگذارند. در نهايت اين نكته را به دوستان از تجربيات خود ميگويم كه موسيقي يك دنياي بيانتهاست و قرار نيست آنچه فكر ميكنيم درست است را از همه طلب كنيم. بايد اجازه دهيم هر كسي هر حرفي دارد، راحت بزند و دايما كارها را زير سوال نبريم، به انتخاب افراد در مسيرشان احترام بگذاريم و نقد سازنده داشته باشيم. تخريب و محدوديت اصلا با ذات هنر نميخواند. دنياي بيانتهاي هنر، دقيقا به خاطر ذات بيانتهايش، «هنر» نام گرفته است و نيازمند اين است كه آدمها در آرامش كارشان را انجام دهند و كسي بابت آنچه خلق ميكند، بازخواست نشود.
زماني كه نوجوان بودم به علت مشكلات مالي حسرت ديدن بسياري از كنسرتها و حتي داشتن بسياري از آلبومها و نوار كاستها در دلم بود. بعدا كه در حوزه موسيقي فعال شدم، فكر كردم چنين حسرتهايي براي مخاطبان وجود دارد. شايد مخاطبان نوجواني كه در آينده بخواهند موزيسين شوند، امروزه با چنين مانعي مواجه باشند. بنابراين برخي از آثارم را به صورت رايگان منتشر ميكنم.
تاريخ، بيمايهها را حذف ميكند و خوبها را نگه ميدارد. ما هميشه در حال مقايسه بهترينهاي دورههاي قبل با تمام موجوديت خوب و بد امروز خود هستيم و به اشتباه نتيجه ميگيريم آنها همه خوب بودند ولي امروز اينطور نيست. در حالي كه در زمان قديم هم حداقل ۵۰ نفر سهتار ميزدند كه از بين آنها نام افرادي همچون صبا، عبادي، هرمزي و... باقي مانده.