راه بيبازگشت براي آقاي بازگشت
مرتضي ناعمه
يك دهه قبل كه امير قلعهنويي سرمربي استقلال شد، بيترديد سيري ناپذيرترين تيم ۲۰سال اخير باشگاه استقلال را ساخت، تيمي كه بيامان به هر دروازهيي هجوم ميبرد،ركورد گلزني در ادوار ليگ را به دست ميآورد و عقب افتادن در طول بازي را بيرحمانه جبران ميكرد. آن تيم صاحب يك مربي بود كه با ترس بيگانه بود، به اندازه تمام بازيكنان تيمش در طول بازي تقلا ميكرد و بيترديد به يادآوريهاي دستيارانش توجه نشان ميداد، اين مسير را امير قلعهنويي در مس كرمان،سپاهان اصفهان و تراكتورسازي تبريز هم ادامه داد و تنها اشتباهش طي اين 10 سال گذشته حضورش در راس كادر فني تيم ملي بود؛ حضوري كه باعث شد زمزمه عدم توانايي امير قلعهنويي در هدايت تيمها در مصافهاي بينالمللي به گوش برسد اما با همه اين زمزمهها باز هم آنقدر كارنامه امير قلعهنويي در عرصه داخلي سنگين بود كه تقريبا همه هواداران استقلال او را ناجي هميشگي تيمشان ميدانستند، حتي پرويز مظلومي با ركورد برد چهارگانه در داربي هم نتوانست به محبوبيت قلعهنويي خدشهيي وارد كند. مردي كه هر مديرعاملي آرزويش داشتن او بود، چرا كه او مرد بازگشت بود. مرد بازگشتهاي رويايي، بله اردشير قلعهنويي بچه نازيآباد از جنوبيترين محلههاي پايتخت كه هنوز هم همان خصلت هاي جنوب شهري را يدك ميكشيد حتي اگر منزلش را به يكي از شماليترين محلات تهران انتقال داده باشد. آنچه راز موفقيت امير قلعهنويي در طول يك دهه گذشته بود بيترديد تمركز بود.
امير قلعهنويي هيچگاه در طول دوران مربيگري به اندازه دو سال اخير توجهش را به نكات حاشيهيي نداده، تمركزي بر روي تيمش ندارد، مدام در دعوا با فلاني است يا ميخواهد پاسخ بهماني را بدهد، يك روز يقه چشم آبي كاربلد را ميگيرد، فردايش به دنبال شكايت از كاپيتان تيم ملي است، امروز دنبال كل كل با وزير ورزش است و فردايش دنبال اتحاد با فلان مدير فوتبالي و در اين ميان فوتبال بياهميتترين قسمت زندگي آقاي بازگشت شده. تيمهايش نه جان بازي كردن دارند نه عرضه آن را، دستيارانش يكي از يكي ضعيفتر، با بازيكناني كه حرص و طمعي براي بردن ندارند كه البته هيچ كسي هم نميتواند آنها را تهييج به بردن كند كسي كه سالها بودنش در لب خط براي بازيكنان به معناي جنگيدن بود حالا سربازاني دارد كه خيالشان از خشاب خالي اسلحه ژنرال راحت است و هر كدام آن گونه بازي ميكنند كه خود ميخواهند.
امير قلعهنويي حتما اين روزها به رفتن هم فكر ميكند هر چقدر هم محكم بايستد و بگويد تيمم را قهرمان ميكنم اما ته ذهنش به دنبال فرار از اين مخمصه است، او ميخواهد با يك فرار حركت غيرقابل پيشبيني اينبار بازگشت به قلب هواداران را تجربه كند و بگويد به خاطر استقلال از آبروي خود گذشته، اما كاش يكي پيدا شود و به امير بچه باهوش نازيآباد يادآوري كند دههات گذشته مربي، همين امروز به فكر پوست انداختن باش، آقاي بازگشت شما در مسيري بيبازگشت هستي.