• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5271 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۲ مرداد

ديگه دنبال آهو دويدن فايده نداره...

اميد مافي

درست روبه‌روي اين تراسِ خاموش كه من در آن نشسته‌ام و روزنامه را با ولع ورق مي‌زنم، در خانه‌اي كوچك اما دلگشا هميشه چراغي روشن بود. هميشه مردي ميانسال انگشت اشاره‌اش را به سوي بانويش مي‌گرفت و چيزي مي‌خواند. چيزي در مايه غزل‌هاي حسين منزوي يا شعرهاي فروغ فرخزاد.  آن زوج عاشق هر چهارشنبه شب ضيافت كوچكي داشتند و همراه دوستان‌شان بي‌خيال هر چيز و هر كس، ساعتي معاشرت مي‌كردند و نغمه‌هاي دلبرانه را با هم مي‌خواندند. بعد نوبت مرد خانه مي‌شد كه ويولن به دست بگيرد و به عشق ميهمانانِ بي‌شيله پيله در جلد علي تجويدي فرو رود و با آرشه هشت پري كه به دو سوي آن موي دم اسب متصل شده بود، حال حاضران در آن خانه روشن و البته حال من كه از دور با جماعتي همذات‌پنداري مي‌كردم را عوض كند. دست آخر هم شام دور يك ميز مدور كه به گمانم لازانيا، پيده استانبولي و سالاد فصل بود. لااقل من اين‌طور خيال مي‌كردم...  سرگرمي مجاني چهارشنبه شب‌هايم اما پس از پنج سال آزگار، بي‌هيچ مقدمه‌اي ناگهان تمام شد.آن هم وقتي مرگ، چشمان زوج شيدايي كه هنوز ترانه‌هاي بسياري را نجوا نكرده بودند، پوشاند و به هر لطايف‌الحيلي خاك‌شان كرد.  من اسم زن و مردي را كه در سراشيبي عمر، باد و بوران جواني‌شان را به آنها بازگردانده بود، نمي‌دانستم. من فقط در اين سال‌ها از تراسي تاريك براي يك جمع صميمي «وان يكاد» مي‌خواندم و به سمت‌شان فوت مي‌كردم تا جمع‌شان پايدار بماند و هر چهارشنبه كنار آتشي كه در شومينه خاموش مي‌رقصيد، به سلامتي رنج و تعب كمي دم بگيرند و بخوانند: 
ديگه عاشق شدن ناز كشيدن فايده نداره، نداره... 
ديگه دنبال آهو دويدن فايده نداره، نداره... 
از ديروز كه چراغ آن خانه دلباز خاموش شد و گل‌فروشي محل اعلاميه تشييع جنازه آن زوج خوشبخت را همراه با پرتره‌اي دلبرانه به شيشه‌اش چسباند، فهميدم كه آن دو نفر، زين پس در جايي دورتر از زمين به همديگر گيلاس تعارف مي‌كنند و در غياب دوستان‌شان با چشمان بسته و پلك‌هاي بسته سيگار آتش مي‌زنند.  انگار زندگي همان شادماني و طرب در لحظه است و آنها اين را مي‌دانستند كه پيش از تصادف و مرگ و سدر و كافور در جاده زنجان- تبريز، لب‌هاي‌شان را تنها با بوسه آغشته مي‌كردند و با وصل كردن واژه‌هاي ناب، به ريش‌هاي كهنه دنيا مي‌خنديدند.  حالا چراغ‌هاي روشن آن خانه هميشه بيدار خاموش شده و من دارم در تراس چاي سرد را سر مي‌كشم و به صداي ويولني مي‌انديشم كه احتمالا در جايي دورتر از اين سياره، آقا و بانويي كه دست همديگر را گرفته‌اند را واله مي‌كند.آنقدر كه كه گل‌هاي خشك شده پيراهن‌هاي‌شان دوباره در چله تموز شكوفه داده است!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون