تبعات نابرابري آموزشي
عباس عبدي
پس از انتشار نتايج كنكور خبر زير بازتاب گستردهاي پيدا كرد كه «سهم مدارس از رتبههاي برتر كنكور سراسري:
مدارس استعدادهاي درخشان: ۷۲.۵ درصد؛ غيرانتفاعي: ۲۲.۵ درصد؛ نمونه دولتي: ۲.۵ درصد؛ دولتي: ۲.۵ درصد.
در برابر اين نتايج، سهم پوشش تحصيلي مدارس از كل دانشآموزان كشور چنين است:
استعدادهاي درخشان: ۲ درصد؛ غيرانتفاعي: ۱۲ درصد؛ نمونه دولتي: ۱ درصد؛ مدارس دولتي: ۸۵ درصد.»
بسياري از تحليلگران اين نتايج را مصداق روشني از نابرابري آموزشي دانستند. شايد استناد به اين خبر براي شدت نابرابري آموزشي سخت باشد ولي بدون ترديد و با ارجاع به تفاوتهاي عميقتر ميان پذيرفتهشدگان كنكور برحسب مدارسي كه درس خواندهاند، با اطمينان ميتوان گفت كه بيعدالتي و نابرابري آموزشي در ايران عميقتر از آنچه است، تصور ميشود. البته اين وضعيت محصول دولت جديد نيست، زيرا فقط يكسال است كه آمده، اتفاقا محصول دولت پيش هم نيست، اين وضعيت و نابرابري ناشي از يك روند بلندمدت است كه در ۴ دهه گذشته شاهدش بوديم. در اين يادداشت ابتدا به اهميت نابرابري آموزشي ميپردازم، سپس توضيح ميدهم كه چرا با اين وضع مواجه شديم؟ وضعي كه از سه دهه پيش خطر آن مكرر گوشزد ميشد ولي با برچسبزني مانع از اصلاح آن شدند.
اهميت نابرابري آموزشي
آموزش با ساير نيازهاي انسان تفاوت جدي دارد. براي مثال ما روزانه نيازمند حدود ۲۵۰۰ كالري هستيم تا زندگي متعارفي داشته باشيم. اين نياز را ميتوان با يك سبد غذايي ارزان تا بسيار گران تامين كرد، عدم دسترسي به اضافه بر آن مقدار كالري مورد نياز مساله مهمي نيست. شايد افراد ثروتمند با ده يا بيست برابر قيمت سبد ارزان، كالري خود را تامين كنند. هم كالري بيشتر و هم با غذاهاي گرانقيمت تامين كنند. يك غذاي دريايي خوشمزه (ميگوهاي بزرگ) خيلي گران ميشود و براي فرد لذتبخش است ولي خروجي آن كمابيش همان كالري را دارد كه يك نيمرو يا آبگوشت ساده تامين ميكند. اين نابرابري به فرد لطمه ويژهاي نميزند. يا مثلا پوشاك و كفش ما ميتواند يك پوشش عادي و حتي دست دوم باشد يا يك لباس از برندهاي بسيار گرانقيمت. اين براي من مهم نيست كه چه لباسي يا چه كفشي بپوشم، در حالي كه ممكن است هزينه لباس يك فرد ثروتمند ۵۰ برابر هزينه لباس بنده شود. مسكن نيز ميتواند متعارف يا حداقل باشد و مسكن فرد ديگري صد برابر آن ارزش داشته باشد، خودرو هم همينطور. تا حدي بهداشت هم همين است (البته تا حدي)، ولي آموزش چنين نيست. هر گونه نابرابري آموزشي به زيان فرد و بهطور مشخص به زيان كليت جامعه است، چون آموزش كالا و خدمت مصرفي نيست (مثل لباس يا خودرو)، بلكه يك كالاي سرمايهاي است. هم سرمايهگذاري شخصي و هم سرمايهگذاري اجتماعي است.
اول درباره سرمايه اجتماعي بگويم. سرمايهداران ميگردند و معادن را پيدا و با سرمايهگذاري، آن را استخراج ميكنند. همه مردم از اين فرآيند بهرهمند ميشوند. يكي از مهمترين معادن هر كشور معدن نيروي انساني است. نيروي انساني كارآمد، بااستعداد و خلاق چگونه شناخته ميشود؟ جز از طريق آموزش نميشود. آموزش نيز بايد باكيفيت مطلوب شامل حال همه شود تا اين معادن انساني شناخته شوند.
مهمتر از اين زندگي در جامعه مدرن بدون سواد غيرممكن و پرهزينه و با بهرهوري اندك است. بنابراين همانطور كه دولت بايد امنيت را با بودجه عمومي تامين كند، آموزش را هم بايد چنين كند، اين به سود كليت جامعه است. اگر عدهاي از آموزش مناسب بيبهره شوند، مثل آن است كه معادن شناسايي نشوند و اين نيروهاي آموزش نديده، هنگام بزرگ شدن كمترين بهرهوري را براي جامعه دارند.
درباره سرمايه فردي نيز روشن است. بخش بزرگي از طبقه متوسط جامعه به بالا، حاضر هستند از پوشاك و خوراك خود كم كنند، ولي در عوض صرفهجويي از اين راه را براي آموزش فرزندان خود هزينه كنند. اين كار طبقه متوسط نه فقط براي تامين سرمايه انساني جامعه مفيد است، بلكه هدف اصلي آنان باز كردن پنجره موفقيت براي فرزندانشان است. همچنين يكي از مهمترين عوامل تحرك طبقاتي و پويايي اجتماعي، دسترسي جوانان به آموزش باكيفيت است. بنابراين هزينههاي آموزش را بايد زيرمجموعه هزينههاي سرمايهگذاري و در اولويت اول در كنار تامين امنيت قرار داد.
فردا به ريشه نابرابري موجود در ايران خواهم پرداخت.