سرمايهداري يا ثروتمندي شلخته؟!
جعفر گلابي
طبقه ثروتمند در جامعه ما اگرچه قدمت طولاني دارد ولي به تعبيري هرگز صورت مدرن آن به وجود نيامده است.در اروپا با ظهور فيلسوفان و جامعهشناسان بزرگ پس از دوران رنسانس زمينه اقتصاد نوين يا همان كاپيتاليسم رفتهرفته به وجود آمد و داراي مباني فلسفي و علمي هم شد.با آدام اسميت پدر علم اقتصاد كه حدود 300 سال پيش كتاب «ثروت ملل» را نوشت و حتي منتقد بزرگي چون ماركس كه بيمحابا انديشه بازار آزاد را زير تازيانههاي نظري و انقلابي خود قرار ميداد و دهها اقتصاددان ديگر بحثهاي داغ علمي را رونق دادند، بنيانهاي فلسفي سرمايهداري پخته شد و در عمل هم با همه نواقصي كه متوجه اين نوع از اقتصاد است پيروزي نسبي از آن اين سيستم بود.به نظر ميرسد در غرب انديشه تفوق سرمايهداري حاصل جبر زمانه و تصادف نبود، دهها اقتصاددان با پشتيباني نسلي از فيلسوفان بزرگ از دكارت گرفته تا لاك و لايبنيتس و كانت و هگل و نيچه و هيوم و... كه انگشت تاكيد بر عقلانيت بشري نهادند و آن را شكوفا ساختند زمينهساز ظهور اقتصاددانان بزرگ شدند و اقتصاد آزاد ريشههاي نظري فربه يافت.اين سيستم اقتصادي وقتي در برابر انقلاب بزرگ اكتبر روسيه قرار گرفت ابتدا به نظر رسيد كه رنگ باخته است و چه بسيار كه تصور كردند دوران سرمايهداري رو به پايان و پيشبينيهاي ماركس در حال تحقق است.اما استحكام پايههاي نظري كاپيتاليسم كه از سوي ليبراليسم پشتيباني ميشد و با طبع بشري هم سازگارتر مينمايد و مهمتر از آن هوشياري نظامهاي سرمايهداري در برابر پيشروي كمونيسم اين سيستم را تقويت و پابرجا كرد.ثروتمندان بزرگ با كمكهاي عملي و نظري دولتهاي حامي سرمايهداري كه از استثمار لجامگسيخته كارگران و كشاورزان جلوگيري ميكردند و به تقويت طبقه متوسط ميپرداختند مرتبا بحرانها را مديريت كردند و آنچنانكه ماركس پيشبيني كرده بود اين بحرانها بنيانكن نشدند و شورشهاي طبقه فرودستان فراگير نشد.رونق اقتصادي حاصل سازوكار بازار آزاد اين امكان را به وجود آورد كه دستمزد كارگران و كارمندان بيشتر و توليدات كشاورزان با قيمت افزونتري خريداري شود.بالاخره اين فكر غلبه يافت كه در مجموع در نظام سرمايهداري نسبت به اقتصادهاي دولتي ستم كمتري به كارگران و كشاورزان ميشود. اما در كشور ما در دوران معاصر هيچ روند معقول و فكر شده و درازمدتي در زمينه اقتصاد شكل نگرفت، حتي پيش از انقلاب كه رژيم گذشته متمايل به الگوي غربي بود افزون بر فساد اقتصادي گسترده دولت مرتبا در بازار دخالت ميكرد و باوجود درآمدهاي عظيم نفتي كه بدون كوچكترين مشكلي به كشور سرازير ميشد هرگز نتوانست سيستم اقتصادي سالم و ريشهداري را پيريزي كند كه اگر ميكرد چه بسا انقلاب نميشد.
بعد از انقلاب هم اقتصاد ايران همواره ميان آزاد شدن يا دولتي ماندن در نوسان بوده است و نه تنها قشر سرمايهدار استخوانداري در جامعه شكل نگرفت، بلكه هيچ كس تكليف خود را نميداند كه اقتصاد كشور به كدام سو در حركت است و سرمايهگذاري در كدام بخش امكانپذير و مولد خواهد بود؟ما ثروتمندان بسيار داريم كه برخي ثروتشان از داراييهاي سرمايهداران كشورهاي همسايه بيشتر است ولي اغلب آنها يكشبه و بادآورده فقط پولدار شدهاند و تصور درستي از سرمايهسازي و سرمايهداري ندارند.ثروتمندي كه با پيدا كردن سوراخ دعا توانسته است از رابطهها و رانتها و اطلاعات اقتصادي مال و مكنت بيحسابي به دست آورد به خود زحمت توليد نميدهد و دارايي خويش را تبديل به سرمايه ماندگار نميكند.او از همان راهي كه به نوا و نعمت رسيده است از همان راه سعي در ازدياد اموال خود ميكند و اگر بتواند، امنيت دارايي خويش را از طريق خروج آن از كشور تامين ميكند.در چنين آشفته بازاري از آن سو سرمايهدار ريشهداري وجود ندارد كه جرات تاسيس كارخانههاي بزرگ را داشته باشد و هزاران كارگر را به كار گيرد و از اين سود اتحاديهها و سنديكاهاي كارگري چنان قوتي نمييابند كه در تعامل با كارفرمايان تعادل اقتصادي ايجاد كنند.البته مشكل اصلي اين ملغمهاي كه نامش را اقتصاد گذاشتهايم در سياست نهفته است و در آنجاست كه بايد مشخص شود كه آيا بالاخره ما خواستار رونق اقتصادي و توليد و شكوفايي و سرمايهگذاري هستيم يا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است آيا به لوازم ضرورياش ملتزم خواهيم بود يا خير؟وقتي به اين سوالهاي اساسي پاسخ نميدهيم سرريز مشكلات و فوران رنجها و نقصان برخورداريها بر سركارگران و معلمان و كارمندان جزء و از آنها بدتر بيكاران و محرومان جامعه آوار ميشود.در چنين بينظمي و ابهامي است كه استثمار كارگران بيشتر ميشود و كار چنداني هم در مقابل اين استثمار نميشود كرد.اگر دولت به كارفرمايان فشار آورد، ثروتها ميگريزند و كارگران كمتري استخدام ميشوند و اگر دخالت نكند، كارگران براي سختترين كارها حداقل حقوق را ميگيرند و سفرهها روزبهروز كوچكترميشود.سرمايهداري شلخته و دستوپا شكسته كه فاقد مباني نظري است و نميتواند ريشه بدواند و مسير همواري در مقابلش باز نشده و غرق در روزمرگي و لذت است نه تنها انتفاعي به جامعه نميرساند، توليد نميكند، اشتغال نميآفريند، ماليات نميدهد و از همه امكانات جامعه بيشترين استفاده را ميبرد كه جلوههايي زشت و كينهساز از تبعيض را به نمايش ميگذارد.صدها بار ديدهايم دو قدم آن طرفتر از خودرو 10 ميلياردي دختربچهاي در سطل زباله دنبال تكههاي پلاستيك ميگردد تا آخر شب چند كيلو جمع كند و درآمدش به چند هزار تومان برسد.اين است نتيجه اقتصادي سياستزده و بدون راهبرد مستحكم و علمي و تجربه شده و بايد كه همه چيزمان به همه چيزمان بيايد و فكر ثروتمندانمان به ارتقاي سرمايه و امنيت خويش و گسترش بازار مصرف از طريق افزايش قدرت خريد مردم نرسد.