فلسفه
ماليات ۱
عباس عبدي
دولت ايران بر اثر تحريمها دچار كاهش شديد درآمدهاي نفتي و نيز افزايش كسري بودجه شده است و اقتصاد آن در بيش از يك دهه گذشته، توقف و حتي عقبگرد كرد. تورم بالاي ۴۰ درصد در چند سال اخير محصول اين وضع است. از اين رو حكومت توجه خود را به اخذ ماليات از مردم متمركز كرده. البته از ابتداي انقلاب همواره قطع وابستگي به نفت به عنوان يك شعار شنيده ميشد ولي قدرت سوزانندگي نفت چنان بود كه آن شعار در شعلههاي آتش ناشي از نفت ذوب و دود ميشد. اينبار چارهاي ندارند جز اينكه اقدامي براي گرفتن ماليات كنند. ولي نكته مهم اينجا است كه درك درستي از ماليات وجود ندارد. گمان ميكنند هرطور خواستند ميتوانند از مردم پول بگيرند. براي درك مساله بايد به فلسفه و مفهوم ماليات پرداخت تا متوجه شويم فاصله ما با اين مفهوم چقدر است؟ در ايران از كلمات به صورت ظالمانه و با معنايي مقلوبه استفاده ميكنيم، بدون آنكه معناي واقعي آن را منظور داريم. نمونه آن طرح صيانت از فضاي مجازي است كه در واقع «صيانت» به معناي خلاف آن به كار برده ميشود و مردم هم از اين كلمه معناي متفاوت و متضادي از معناي واقعي آن را برداشت ميكنند. ماليات هم از اين نوع است. ماليات در نظامهاي جديد واجد مفهومي متعالي و بسيار متفاوت از گذشته است. در گذشته به معناي «پول زور» بود و نپرداختن آن افتخار و به قول معروف كندن يك مو از تن خرس بود حتي فرار از آن توصيه ميشد. در حالي كه ماليات در دنياي جديد، نوعي سرمايهگذاري جمعي موثر و بسيار مفيد است. به همين دليل است كه پيشرفتهترين كشورها سهم بيشتري از توليد ناخالص خود را به ماليات اختصاص ميدهند. البته نه كه صد درصد را ماليات بدهند كه ديگر چيزي براي مردم نميماند، ولي يك نقطه بهينهاي براي ماليات وجود دارد كه احتمالا همه جا يكسان نيست. براي فهم ماجرا مثالي ميزنم. فرض كنيد يك جزيره بكر و مستعد را به صد خانواده مثلا ۵ نفري بدهند كه بروند آنجا زندگي كنند. اين صد خانوار هر كدام ده هزار دلار هم دارند كه جمعا يك ميليون دلار ميشود و با آن ميتوانند سرمايهگذاري يا با مناطق همسايه تجارت كنند. هريك از آنان برحسب تخصص خود ميخواهند مشغول يكي از امور صنعت، كشاورزي و خدمات شوند. ولي پيش از هر اقدامي نيازمند برق، راه، امنيت، بندر و مقررات مورد توافق از جمله تامين امنيت، حقوق مالكيت و حفظ جان خود و نهادي براي حل اختلاف هستند. بيشتر اين خدمات را نميتوانند به تنهايي تامين كنند. اگر هم بتوان آب و برق را به تنهايي تهيه كرد، قطعا خيلي گران تمام ميشود. ولي نهاد حل اختلاف كه به تنهايي قابل تاسيس نيست. در نهايت بدون زيرساختهاي عمومي هيچ پيشرفت و توسعهاي رخ نخواهد داد حتي زندگي هم شكل نخواهد گرفت. بايد مثل مردم پيش از تاريخ زندگي كنند و مشغول گردآوري دانه و شكار حيوانات شوند و به يكديگر شبيخون بزنند. از اينجاست كه دولت شكل ميگيرد. يك گروه تشكيل ميشود كه تمامي اين خدمات را انجام ميدهد. ولي اين دولت پول ميخواهد، بايد مردم آن را تامين كنند. اگر يك نظام سنتي و قديمي باشد، اين پول را به زور ميگيرد و لزوما همه خدمات لازم را هم تامين نميكند، آنچه هم كه ميدهد گران است به علاوه خود را ملزم به پاسخگويي در برابر مردم نميداند. ولي اگر يك نظام جديد باشد كه مبتني بر قرارداد است و حكومت نماينده اين صد خانوار جمعيت جزيره باشد، طبعا درآمد آن بايد از طريق شيوهاي به نام ماليات تامين شود كه موجب حداكثر اثرگذاري در رشد توليد باشد و ماليات پرداختي نيز به اندازه بهرهمندي هر فرد يا خانوار از اين خدمات تعيين ميشود. در چنين ساختاري حكومت يا دولت، كارگزار مردم و حقوقبگير آنان است، در برابر مردم يا كارفرما پاسخگو است، همه درآمدها و هزينهها شفاف است، هر گاه هم مردم نخواستند اين دولت كارگزار را تغيير ميدهند و دنبال پيمانكار و كارگزار ديگري ميروند. حالا فرض كنيد كه در آن جزيره يك چاه نفت پيدا ميشد و حكومت نفت آن را ميفروخت و خرج همين امور ميكرد. روشن است كه مردم خوشحال ميشوند كه ديگر ماليات نميدهند، ولي اين وضعيت رويه ديگري هم دارد. از اينجا به بعد پاسخگويي منتفي است، كارگزاري هم حذف ميشود، نظام اربابي شكل ميگيرد، كمكم مديريت امور به صورت بهينه و با حداكثر بهرهوري نخواهد بود. درآمدهاي حاصل از نفت لزوما در جهت تاسيس و بهبود زيرساختها و افزايش توليد صرف نميشود.
به احتمال بيشتر صرف نوچهپروري اداري و حكومتي ميشود. كمكم حكومت خود را مستقل از مردم ميداند. به همان نسبت كه درآمدها زيادتر از مصارف باشد، فساد هم وارد ميشود، كمكم نظام اداري دچار فساد سيستمي ميشود. حتي مردم وابسته به حكومت ميشوند، چون سطح مصرف آنان از سطح توليدشان بيشتر ميشود و اين افزايش مصرف به دليل تزريق درآمدهاي نفتي از سوي دولت است. اقتصاد دچار بيماري هلندي ميشود و موازنه صادرات و واردات مخدوش ميشود. همچنين اين وضعيت موجب اختلال در روابط ميان مردم اين جزيره فرضي ما با حكومت آنان ميشود. تحولات اجتماعي و فرهنگي را دچار اختلال ميكند. روابط جزيره را با ساير جزاير تغيير ميدهد.