از اهالي فرش قرمز
آلبرت كوچويي
اواخر دهه سي بود كه با تهران، تلويزيون به آبادان هم آمد. تلويزيون بخش خصوصي و هر كسي، ديگران را پس ميزد تا جلوي دوربين بيايد و نقشي و بازياي بگيرد. ما نوجوانان و جوانان، در دهه سي كم از ديگران، چنين شوقي نداشتيم. جمعي بچه دبيرستاني بوديم كه به راديو نفت ملي راه پيدا كرده بوديم و هريك در حرفهاي. دوست موسيقيدانمان، در همان سن و سال كه از بخت خوش، نوازنده چيرهدست چندساز هم بود، پيشنهاد تشكيل يك گروه موسيقي را به ما داد كه با آن راهي، تلويزيون ملي آبادان شويم. چند كاربلد ابتدايي چون من كه پيانو مينواختم و در گروه همسرايي پولس خفري و شورا ميخاييليان تجربه داشتم به اين بچهها پيوستم.
نام من در آوردي بي.اف.اي را انتخاب كرديم تمرين كرده و نكرده جلوي دوربين رفتيم. با ملغمهاي از دكلماسيون، اجراي موسيقي بيكلام روز و برگردان ترانههاي پاپ خارجكي، به فارسي و خواندن آنها. من نوازنده، خواننده و نمايشپرداز گروه شدم. در همان سن و سال نوجواني يخمان گرفت و در آبادان با ديگر دوستان مبتدي گروه سلبريتي شديم. روزي دبيرمان محمود مشرف آزاد تهراني، با ديدن اجراهاي دست و پا شكسته به من گفت. شما همان گويندگي و بازي در نمايشهاي راديويي را ادامه بدهيد و سراغ تجربههاي نوازندگي و آوازي نرويد. به عنوان تفنن در خلوت خود نوازندگي و آوازخواني بكنيد اما در برابر ميكروفن و دوربين نه!
شما در صدا توانمنديد آن را ادامه بدهيد. قرار نيست، هر كسي چارلي چاپلين بشود. يعني موسيقيدان بشود، بازيگر و كارگردان و فيلمنامهنويس و آوازخوان و جز اينها. او نابغه است. جا پاي چنين آدمهايي گذاشتن، اشتباه محض است. با قلبي شكسته اما مصمم و چشمان اشكبار گروه تازه تولد يافته را رها كردم و به راديو بازگشتم. گروه با رفتن من، از هم پاشيد. از آن پس هرگز دست به تجربههاي ديگر جز حرفه خودم نزدم همواره ديگران را هم تشويق به اين كار ميكردم. اما با تاسف هنوز ميبينيم، گوينده دو روز آمده، ناگهان سوداي بازي به سر صحنه رفته و جلوي دوربين آمده ميشود چارلي چاپلين!
ميشود آوازخوان، «شومن»، بازيگر تئاتر و سينما و پراعتماد به نفس، كارگرداني هم ميكند. آش آنقدر شور است كه فوتباليست هم ميآيد و با پول و پلهاي كه دارد، سيدي و آلبوم به بازار ميدهد. نه سولفژ خوانده، نه دورهاي ديده ميشود آوازخوان! البته كه چند صباحي... چراكه حنايشان رنگي ندارد. آن شومني كه به نان و نوايي رسيده، با سرقت از اين آهنگ و آن آهنگ ميشود، آهنگساز كارگردان كه هست، آواز هم ميخواند بازي هم ميكند، پس چه چيزي از نبوغ چارلي چاپلين كم دارد؟ چراكه نه؟
عيارسنجي هم كه نيست و نه «متر» و «وزني» و سبك و سنگيني كردن. پس چندصباحي ميتازد و در ميان هنرمند جماعت، سري در ميان سرها در ميآورد و ميشود«سلبريتي» چراكه نه! تا حباب بتركد. از هر هنري، صاحب بندانگشتي تجربه ميشود و از اهالي فرش قرمز. چراكه نه!