وزن چيزها و يخچالهاي طبيعي
محمد خيرآبادي
«چيزها» وزن دارند؛ وزني كه معمولا مشخص و آشناست اما هيچ تضميني به ثباتش نيست. مرگ عزيزان «وزن چيزها» را دگرگون ميكند. اگر تا ديروز مسووليت شغلي مهم بود و قيمت دلار، تصميمات سياسي يا اخبار و حوادث ديگر مهم بودند، از امروز صبح كه با غم نبود يكي از عزيزانمان، به زندگي ادامه ميدهيم، ديگر اهميتي ندارند يا لااقل وزنشان به كل تغيير كرده است.
تا پيش از مشاهده و احساس مرگ در نزديكي خود، غذا ميخوريم، معاشرت ميكنيم، مسابقات فوتبال را پيگيري ميكنيم، تلاش ميكنيم كه مثلا پولمان را جمع كنيم، مبلمان خانه را عوض كنيم، بچهها را به كلاسهاي هنري و ورزشي بفرستيم، براي سفر برنامهريزي كنيم و همه اينها برايمان وزني دارند. با وقوع مرگ همهچيز وزنش تغيير ميكند. فرويد در مقاله «انديشههايي درخور ايام جنگ و مرگ» نشان ميدهد كه بين نگرش متعارف و نگرش ضمير ناخودآگاه ما به مرگ تناقض وجود دارد. او مينويسد: «اغلب ما معتقديم مرگ نتيجه تصادف، بيماري يا كهولت است و سعي ميكنيم مرگ را از يك ضرورت حتمي به پيشامدي احتمالي فروكاهيم.» به نظر او، ما يك نگرش ناخودآگاه نسبت به مرگ داريم كه در طول زندگي به طور مداوم آن را پنهان و كتمان كنيم. به همين دليل هنگام مرگ عزيزان و وقوع پديدههايي نظير جنگ، تلقي مرسوم و متعارف ما از مرگ زير سوال ميرود و دچار فروپاشي روحي يا دوگانگي و سردرگمي ميشويم. او ميگويد از آنجا كه نميشود جنگ را ريشهكن كرد و نميشود مانع مرگ عزيزان شد، پس بهتر است ما خود را با آن نگرش ناخودآگاه تطبيق دهيم؛ چراكه تحمل زندگي در زير سايه مرگ، جز با تلاش براي چنين تطبيقي ممكن نيست: «بهتر است در واقعيت و در انديشههايمان براي مرگ جايگاهي درخور قائل شويم و به آن نگرش ناخودآگاهانه درباره مرگ كه تاكنون سركوب ميكرديم اهميت بيشتري بدهيم.
هر چند اين كار را مشكل بتوان پيشرفتي براي نيل به يك دستاورد متعالي محسوب كرد بلكه بايد گفت حتي يك پسرفت هم هست، اما اين حسن را دارد كه حقيقت را بيشتر در نظر ميگيرد و زندگي را برايمان تحملپذيرتر ميسازد... اگر ميخواهيد تحمل زندگي را داشته باشيد خود را براي مرگ آماده كنيد.» چرا فرويد ميگويد اين تطبيق يافتن با نگرش ناخودآگاه، ممكن است حتي يك نوع پسرفت تلقي شود؟ چون بشر دستاوردهاي زيادي داشته تا به وسيله آنها نشان دهد مرگ ديگر يك واقعه عادي نيست. پزشكي پيشرفت كرده كه همين را بگويد كه بگويد با هر مرضي ضرورتا نميميريم و دارو و درمان و عمل جراحي نميگذارند به راحتي از دست برويم. حالا چطور ميتوانيم بپذيريم كه مرگ امري عادي است؟ رمان «سلاخ خانه شماره پنج» نوشته كورت ونهگات تلاشي است از اين جنس كه مدنظر فرويد بوده. اين داستان درباره جنگ است، جنگي كه به بيان كنايهآميز نويسنده، هيچ كس در آن مقصر نيست؛ «همه همان كاري را ميكنند كه بايد بكنند» و «بمباران شهر درسدن يك ضرورت نظامي بوده» به تلافي بمباران شهرهاي انگليس توسط ارتش آلمان! در اين ميان عده زيادي ميميرند و وضعيت تلخ و تراژيك به وجود آمده، نشان ميدهد كه مرگ به هر نحو وجود دارد و «بله رسم روزگار چنين است»!
ونهگات ميخواهد به ما بگويد كه مرگ، امري طبيعي، عادي و كاملا قابل
انتظار است. او آنقدر ترجيعبند «بله، رسم روزگار چنين است» را در طول داستان تكرار ميكند كه گويا براي هر مرگ بيشتر از گفتن اين جمله ضرورتي ندارد! جنگ براي ونهگات در اين رمان، در كنار طنازيهاي تلخ و شيرين او، بهانه و ابزاري است براي قرار دادن مرگ در معرض ديد همگان. او در ابتداي كتاب مينويسد: «يك بار به هريسون استار، كه فيلمساز است، گفتم دارم روي كتابي درباره درسدن كار ميكنم. او ابروهايش را بالا انداخت و گفت: يك كتاب ضد جنگ است؟ من گفتم: فكر كنم بله. گفت: ميدوني وقتي ميشنوم افراد كتابهاي ضد جنگ مينويسند به اونها چي ميگم؟ گفتم: چي ميگيد؟ گفت: ميگم كه چرا يك كتاب بر ضد يخچالهاي طبيعي نمينويسي؟ البته منظور او اين بود كه هميشه جنگ وجود خواهد داشت و متوقف كردنش به اندازه جلوگيري از يخ بستن رودخانهها آسان است. حرفش را قبول دارم و حتي اگر جنگها مانند يخچالهاي طبيعي ادامه پيدا نكند، باز هم مرگ با همان شكل كسلكنندهاش به سراغ همه خواهد رفت.»