جمع مبهم آرامش و خطر
بنبست و جاده يكي ميشود اگر رفتن بدونِ تو هم ميشود سفر
از ريشهاي كه دواندم فراري اما ي لمسِ دستِ تو بر پيكرم، تبر
از عاشقانِ قسم خوردهام نپرس از من به جز تو ندارد كسي خبر
مُردن كنارِ تو آمرزشِ من است اي جمعِ مبهمِ آرامش و خطر
بيتو چه نام و نشاني؟ چه حرمتي؟ بفروش نامِ مرا و مرا بخر
يك تارِ موي پريشان بياور ودنياي تيره و تارِ مرا بِبر
بيتو نميرسم و با تو ميرسم بنبست و جاده يكي ميشود مگر؟
افشين يدالهي