دولت بيدار
سحرم دولتِ بيدار به بالين آمد گفت برخيز كه آن خسرو شيرين آمد
قدحي دركش و سرخوش به تماشا بخرام تا ببيني كه نگارت به چه آيين آمد
مژدگاني بده اي خلوتي نافه گشاي كه ز صحراي خُتن آهوي مُشكين آمد
گريه آبي به رخِ سوختگان بازآورد ناله فريادرسِ عاشقِ مسكين آمد
مرغِ دل باز هوادارِ كمان ابروييست اي كبوتر نگران باش كه شاهين آمد
ساقيا مي بده و غم مخور از دشمن و دوست كه به كامِ دلِ ما آن بشد و اين آمد حافظ