در رثاي
پيرِ «محتشم»
نورالدين ميرفخرايي
شاد باش ارغوان زارِ پريش
عاقبت پير پرنيان انديش
بهر ديدارت آمد از غربت
«سايه» بازآمده به ميهن خويش
در نخستين ساعات بامداد چهارشنبه نوزدهم مرداد ماه «سايه»، سرمايه سترگ فرهنگ ايران، از رنجِ سراي سپنج رست. ساحت قول و غزل را آفتاب/ رفت در غربت غريبانه به خواب. گُرد گيلاني طي عمر دراز خود به سوگ ياران بسياري نشست ولي گويي بار فراق خسرو خراساني برايش سنگين بود، زيرا از شجريان با تعابير عجيبي مانند «پسرم، برادرم، پدرم» ياد كرد.كاش سايه مرثيه او و لطفي را هم به ميراث ماندگار خود اضافه ميكرد. اين كار فقط از باغبان «ارغوان» ساخته بود. ابتهاج رفت در حالي كه تا آخرين روزهاي حيات پربارش براي مرگ رجز ميخواند و از آن هراسي نداشت. سايه آنگونه زيست كه بر مرگش نشايد گريست. در فقدان او كه داغ عشق بر جبين داشت و از كمين اجل باكي نداشت، از مولوي مدد ميگيرم و مينويسم: هر كه شود صيد عشق كي شود او صيد مرگ/ چون سپرش مه بود كي رسدش زخم تير. صحابي صاحبدل حافظ، جناب بهاءالدين خرمشاهي كه عمرش دراز باد، «حافظ به سعي سايه» را ارجح بر ساير تصحيحهاي ديوان خواجه دانسته است و اديب اريب استاد محمدرضا شفيعيكدكني نيز در دوران معاصر غزلسرايي به پايه و مايه ابتهاج نميشناسد. در بزرگي او همين بس كه شهريار شاعران در تكريم او گفت كه سايه، تمامِ غزل بعد از من است. اشراف و آگاهي ابتهاج به موسيقي كلاسيك ايران و جهان، وجه تمايز بارز او نسبت به غالب همعصرانش بود و حس موسيقايي قدرتمندي كه در شريان شعرش جريان داشت از همين فضيلت سرچشمه ميگرفت. ترانه جاوداني او «تو اي پري كجايي» با ملودي سحرآميز خرم و نواي فاخر فاختهاي براي چندين دهه زمزمه روز و شب ايرانيان دلداده موسيقي بوده است. براي اثبات جايگاه رفيع سايه در ساحت شعر معاصر حاجت به اقامه برهان نيست، زيرا آثار به جاي مانده از او به هزار زبان در سخن است و كار هزار دليل ميكند. ابتهاج چنان عمل كرد كه بعد از رفتنش نيازي به مدافع نداشته باشد.
حكم ازلي اين بود كه پيكر پير پرنيان انديش از بلاد غريب به ديار حبيب منتقل شود و با خاك ايران كه زماني «سراي اميد»ش خوانده بود، همآغوش شود. سايه براي بيش از چهار دهه انيس خلوت انس من بود. به احترامش تمام قد ميايستم و در بيان عواطفم، از سخن خود او وام ميگيرم: تا تو با مني زمانه با من است/ بخت و كامِ جاودانه با من است. ياد دلنشينت اي اميد جان/ هر كجا روم روانه با من است. قطعهاي را كه چندي پيش در تكريم اين شاعر ساحر سرودم به عنوان حسن ختام ميآورم و به روان آن رند و رهزن دلها درود ميفرستم.
سايه جان، آفتابي و پر نور/ پيري و چون جوان پر شر و شور
چون تو گنجي كجا به دست آيد؟/ چشم زخم زمانه از تو بدور/ بي تو ميخانه غزل خاموش/ با تو اندر خروش و سور و سرور/ با تو دوزخ، بهشت جاويدان/ بي تو فردوس، چون شب ديجور/ معبر عشق و عابري چون تو/ گشت افسانه نزد اهل عبور/ معبد مهر را تو با رندي/ فتح كردي، نه با غريو و غرور/ «لطفي» از حق نصيب من گرديد/ از همان سالهاي خيلي دور/ كآرميدم به زير «سايه» آن/ «شجر»ي كاو بود مرا منظور/ تو نه سايه، بل آفتاب غزل/ با تو حافظ دوباره كرد ظهور/ مايه «ابتهاج» خواجه تويي/ «سعي سايه» است تا ابد مشكور