طوقي
حسن لطفي
متن پشت كاميون هجده چرخ را، اول كسي ميبيند كه كنار دستم نشسته است. طوري با اشتياق نشانش ميدهد كه نديده گمان ميكنم، مهمترين جمله دنيا است! از آن جملههاي قشنگي كه بعضي وقتها در كمال ناباوري از پشت كاميون، وانتبار و روي ديواري مخروبه يا توالتهاي عموي سر در ميآورد. سر كه برميگردانم و متن را كه ميخوانم فقط يك اسم است. طوقي! با تعجب نگاهم ميكند و بعد سعي ميكند اداي بهروز وثوقي را در فيلم طوقي دربياورد: به خان دايي كي ميره اين همه راه رو! آنقدر خوب صداي زندهياد منوچهر اسماعيلي و بهروز را درميآورد كه براي لحظهاي فرمان را رها ميكنم و براش دست ميزنم. دستم تمام نشده با حالت خاصي ميگويد: عجيب نيست؟! بعد انگار نگران اين باشد كه منظورش را متوجه نشده باشم، ادامه ميدهد: يه عمر از ساخت طوقي ميگذره، اقلا چهل و چار ساله فيلم توقيفه، آنوقت مردم هنوز طوقي و بهروز را فراموش نكردن! بيشتر از آنكه با نظرش مخالف باشم، براي اينكه سربه سرش بگذارم ميگويم: از كجا معلوم منظورش طوقي علي حاتمي باشه! شايد طرف خودش كبوتربازه! تازه گيرم توهم درست حدس زده باشي، بهروز وثوقي اينجا چي كاره است؟ حرف را جدي ميگيرد و سعي ميكند با زبان بدن و استفاده از كلام قانعم كند. به وانتها و اتومبيلهاي زيادي اشاره ميكند كه عكس بهروز را روي اطاقكشان حك كردهاند. به محبوب ماندنش بعد از سالهاي زياد ممنوع كار شدن اشاره ميكند و تمام تلاشش را بهكار ميبرد تا قانع شوم. آنقدر با حرارت حرف ميزند كه دلم نميآيد بيشتر از آن سربه سرش بگذارم. سري به نشانه تاييد تكان ميدهم و سعي ميكنم آرامش كنم. اما او كه موتورش تازه گرم شده بهروز را رها ميكند و تا به مقصد برسيم درباره ناصر ملكمطيعي (به قول خودش ناصرخان)، بيك ايمانوردي و همه كساني حرف ميزند كه به قول او بيدليل ممنوعالكارشان كردند. آخرش هم تاكيد ميكند اين كارها (منظورش اجازه بازي از بازيگران سرشناس را گرفتن) آب در هاون كوبيدن است. راستش را بخواهيد با آنكه با بسياري از گفتههاش موافق بودم تصميم گرفتم از آن به بعد سربه سرش نگذارم.