مدرنيته، ايستايي يا تداوم؟
فرزند زمانه خود باش
كوتولههايي هستيم بر فراز شانه غولها
عليرضا كريمي صارمي
توضیح: درباره پیدایش جهان و انسان در میان نظریهپردازان و صاحبنظران دیدگاههای گوناگونی مطرح شده است و آنچه در این باب در مطلب پیش رو ارائه شده، تنها یکی از این دیدگاههاست و عرضه آن به معنای قبول آن یا نفی سایر نظرها نیست. بدیهی است صفحه اندیشه پذیرای سایر منظرهای علمی در این زمینه هست و از انتقادهای عالمانه استقبال میکند.
مدرنيته در عصري آغاز شد كه جهان تشنه تحولي عظيم بود، خواهان دنيايي آزاد و به دور از هرگونه ابهام. اين گسست تاريخي پيمايشي عظيم را رقم زد تا جهاني نو ساخته شود. در اين فراز و فرودها تحولي شگرف نيز در تفكر و انديشه رخ داد كه تاثيرات آن تا به امروز باقي مانده است. اما سوالي مطرح ميشود: آيا مدرنيته همچنان در جهان امروز پيشتاز است؟
روزي، روزگاري جهان
در ابتداي نگارش اين مقاله براي رسيدن به مقصود لازم دانستم اشارهاي بر تاريخ جهان و پيدايش آن داشته باشم و سپس نظرات برخي از انديشمندان بزرگ جهان را در اين رابطه از نظر بگذرانم. روزي، روزگاري حدود سيزده و نيم ميليارد سال پيش ماده، انرژي، زمان و فضا شكل گرفت و بعد از آن در چهار و نيم ميليارد سال كره زمين به وجود آمد. چيزي نگذشت كه نزديك به 8/3 ميليارد سال پيش در سياره زمين مولكولهاي معيني باهم تلفيق شدند و تركيبات عظيم و پيچيدهاي را به وجود آوردند كه موجودات زنده ناميده شدند و اين آغازي بود براي زيستن. «در آن زمان نه انساني روي كره زمين وجود داشت و نه هيچ بشارتي از وجود انساني در ميان بود. در پايان عصر سوم، معجزهاي رُخ داد، ميلياردها شكل مختلفِ حيات جمع شدند و يكديگر را پراكندند بدون اينكه استيلا و برتري نسبت به هم پيدا كنند تا دگرگوني اساسي رخ دهد. اما سرانجام انسان ظاهر شد، شعور و آگاهي خود را به هزاران نحو نشان داد و علم آفريده شد و خود را گسترش داد و عاقبت سر رشته جهان را به نحوي در دست گرفت كه بسيار ستودني است (1).»
تولد انسان خردمند
قابل ذكر است آخرين نياكان مشترك انسان و شامپانزه در شش ميليون سال پيش ميزيستند و تكامل انسان در آفريقا و ساخت اولين ابزارهاي سنگي در دو و نيم ميليون سال پيش صورت پذيرفت. دو ميليون سال پيش انسان از آفريقا به اوراسيا(2) مهاجرت كرد تا سير تكامل را طي كند. سپس در ۵۰۰ هزار سال پيش انسانهاي نئاندرتال در خاورميانه و اروپا تكامل يافتند و از ۳۰۰ هزار سال پيش انسان استفاده از آتش را فرا گرفت. آنگاه در ۲۰۰هزار سال قبل انسان خردمند در شرق آفريقا تكامل پيدا كرد و در ۷۰ هزار سال پيش، موجوداتي از گونه «انسان خردمند» دست به كار ايجاد ساختارهاي پيچيدهتري شدند كه فرهنگ ناميده شد. انقلاب شناختي با ظهور زبان و بيانِ تخيلات، نويدبخش آغاز تاريخ بود و آن زماني است كه انسان خردمند از آفريقا بيرون آمد و روي كره زمين پراكنده شد.(3) اين سير تكامل همچنان ادامه دارد تا جايي كه اكنون پس از قدم گذاشتن بشر بر سطح كره ماه بايدبه انتظار حضور ابرانسانهاي ساخت بشر به جاي انسان خردمند باشيم.
تمدن آغاز ميشود
شايد ارايه اين بخش از تاريخ پيدايش جهان، در آغازين بخش اين مقاله كمي عجيب باشد اما لازم بود تا با پيشدرآمدي بر تاريخ پيدايش سير تحولات فكري انسان به صورت فرآيندي انكارناپذير در تكامل مورد بررسي قرار گيرد زيرا تمدن آغاز ميشود و با ايجاد نظم اجتماعي موقعيتي فراهم ميشود تا خلاقيت فرهنگي و هنري نيز به منصه ظهور برسد. بايسته ذكر است ظهور تمدن هنگامي امكانپذير است كه هرج و مرج و ناامني پايان يافته باشد تا انسان خردمند بدون ترس بتواند با آسودگي خيال در راه كسب علم و معرفت براي ايجاد زندگاني راحت تلاش كند. او ياد گرفت كه براساس عقل و معرفت، براي رسيدن به فضيلت بايد داراي نزاكت و فرهيختگي باشد كه همانا تربيت بود. در اين رابطه ويل دُورانت ميگويد: «انسان به اهميتِ تربيت واقف گشت زيرا تربيت وسيلهاي است كه مدنيت را از نسلي به نسل ديگر منتقل ميسازد.(4)»
از رنسانس تا انقلاب صنعتي و ظهور مدرنيته
انسانهاي اوليه در اين سير تكاملي به انسانهاي متمدن كه همانا «دورانديشانِ خطنويس» بودند ارتقا يافتند. اين انسانِ پيشتاز با سرعتي وصفناپذير براي ساختن دنيايي متفاوت گامهايي بلند برداشت چنانكه از اواخر سده پانزدهم ميلادي به بعد تغييراتي اساسي در حوزه علم پديد آورد و موجبات حركت نهضت علمي با سرعتي بسيار به جلو شد. با اين جهش بزرگ، اختراعات و اكتشافات بسياري نمايان گشت و ستارگان دانش طلوع كردند. در آن هنگام به واسطه اختراع فن چاپ، انتشار كتابها و رسالهها، بسيار سريع و آسان شد و جويندگان دانش آسوده شدند. اين تغييرات بزرگ دوره تجديد حياتِ علم و ادب و هنر يا رنسانس ناميده شد. (5) رنسانس يا نوزايي، تحولي بزرگ و چند صدساله بود كه از ايتاليا آغاز شد. پس از آن انقلاب صنعتي يكي ديگر از بزرگترين دگرگونيهاي تاريخ بشر در محدوده زماني سالهاي ۱۷۶۰ تا ۱۸۴۰ ميلادي در انگلستان رخ داد و از آن پس در طول سدههاي گذشته، انسان همواره به دنبال نوگرايي و خلاقيت بود و تلاش كرد با اختراعاتي، زندگاني را آسانتر كند تا شايد بتواند جهان بهتري داشته باشد. «از اين رو در سدههاي ۱۷ و ۱۸ميلادي كه موسوم به قرون جديد و عصر علم و عقل و عصر ايدههاي نو است، افرادي ظهور كردند كه نوآوري و در واقع انقلاب علمي و كاوشها و پژوهشهاي علمي و فلسفي آنها منجر به خلق «پارادايم مدرنيته» شد كه سرانجام جنبش روشنگري و روشنفكري اروپايي را به همراه آورد» (6).
مدرنيته و مدرنيسم
اما در اينجا سوالي مطرح ميشود كه به واقع مدرنيته چيست و با مدرنيسم چه تفاوتهايي دارد؟ تعاريف مختلفي در اين خصوص ارايه شده است هر چند كه به گفته بابك احمدي در كتاب «معماي مدرنيته» تاكنون هيچكس نتوانسته تعريفي نهايي، كامل، قطعي و ذات باور از واژه مدرن و از مفاهيمي كه همراه آن مطرح ميشوند همچون مدرنيته ارايه كند. اما شايد بتوان مدرنيته را شيوهاي براي زندگي جديد و نوسازي سنتها و باورهاي كهنه ميان ملتها در زمان حال دانست و مدرنيسم را به معناي نوگرايي و توسعه افكار نو و مدرن براي دور ريختن افكار كهنه و پوسيده دانست و به بياني كاملتر بايد گفت، مدرنيسم شكل بيروني مدرنيته و مدرنيته هويت و روح مدرنيسم است.
اما در جاده بيانتهاي فلسفه، انديشه و سير فكري بزرگان مدرنيته ديگران را بر آن داشت تا واژه مدرن را از گذشته تا به امروز «كنوني و امروزي» بدانند اما بخشي از جامعه، اين كلمه را در مكالمات روزمره خود با اين مضمون به كار ميبرند: «چيزي نو و امروزي كه به جاي چيزي كهنه كه ديگر قابل قبول نيست، قرار گرفته باشد». از نظر تعدادي از نظريهسازان علوم اجتماعي نيز مشروعيت مدرن بودن يا مدرنيته از مقابله با سنتها حاصل ميشود. مفهوم تقابل امروز با گذشته، يا روبهروي هم قرار گرفتن پديدههاي نو با امور كهن و سنتها، به زمانهاي دورتر به سده شانزدهم ميلادي برميگردد. مساله رويارويي نو و كهنه، در هر دوراني از تاريخ به شكلي و تا حدودي وجود داشته است و در مواردِ ناگزير معناي آن را مورد توجه قرار داده است. حتي در جوامعي كه فرهنگ و ويژگيهاي فرهنگي آنها كمترين تغيير و فراز و فرود را بنا به دانش محققين و تاريخنگاران و پژوهشگران داشتهاند، ميتوان تقابل نو و كهنه و ستايش تازگي و به روز بودن را يافت.
در زمانه ما، هر دين، آيين، نظريه و باوري به تازگي خود ميبالد و با اثبات اين منطق كه جايگزين انديشهاي قديمي و از كار افتاده شده، درستي وجود خود را به رُخ ميكشد. كلمه مدرن با چنين پيشينهاي از زبان فرانسوي به زبانهاي انگليسي و آلماني وارد شد و به تدريج واژگاني چون مدرنيست و مدرنيزه در سده هجدهم (در آثار روشنگران) و واژه مدرنيته در سده نوزدهم، پديد آمدند. در اين ميان در حوزه ادبيات نويسندگان مشهوري مانند شاتوبريان(7) در ۱۸۴۹م در خاطرات آن سوي گور، واژه مدرنيته را (احتمالا براي نخستينبار) به معناي «تازگي مسائل اجتماعي كه با آنها روياروييم» به كار بُرد. اين واژه چندان مورد استفاده نبود تا در پايان سال ۱۸۶۳م، شارل بودلر(8) معناي دقيقتري از آن را پيش كشيد. او ميگويد مدرن بودن يعني درك اين واقعيت كه چيزهايي از زندگي كهنه در زندگي نو باقي ماندهاند و ما بايد با آنها بجنگيم. اما واژه مدرنيته كه شاتوبريان به كار برده بود، ريشه در مفهومي رمانتيك داشت. رمانتيكها اين مساله را مطرح كرده بودند كه «ما بايد به روزگار خودمان تعلق داشته باشيم». جوواني برشه(9) و شماري از همفكران او در ميلان در سال ۱۸۱۷م نوشته بودند كه «هنرمند بايد مدرن باشد» و مدرن بودن مسووليت و وظيفه اوست. جيان دومنيكور امانيوزي(10) در سال ۱۸۱۸م اعلام كرده بود كه «فرزند زمانه خود باش» (11).
تولد هنر مدرن
در اين هنگام پس از ظهور جنبش روشنگري در اروپا، مكتبها، سبكها و جنبشهاي ادبي و هنري نيز دچار تحولي شگرف شدند و نظرات جديدي را براساس تغييرات ايجادشده در نظام سياسي، اجتماعي، فرهنگي و هنري زمانه خويش ابراز كردند. بهطور مثال سال ۱۸۶۳م را مبدا زمان آغازين هنر مدرن قرار دادهاند و سبك امپرسيونيسم را نشانگر آغاز هنرهاي مدرن يا نوين در حدود سال مذكور دانستهاند.(12) چند سال بعد يعني حدود سال۱۸۷۰م گروهي از هنرمندان جوان گرد ادوارد مانه نقاش جمع شدند و در سال ۱۸۷۳م «شركت سهامي هنرمندان نقاش، پيكرهساز و چاپگر با مسووليت محدود» را تاسيس كردند.(13) شايد اين حركت مهم باعث شد تا در دهه پاياني سده هجدهم، بسياري از هنرمندان به جاي توليد آثار هنري براي مشتريان پيشين خود، گستردهتر و آزادانهتر فعاليت كنند زيرا در آن زمان آكادميهاي سلطنتي در پاريس، لندن و ديگر شهرهاي بزرگ اروپا نمايشگاههاي بزرگي را بر پا ميكردند كه فقط اعضاي آكادميها ميتوانستند در آن رويداد بزرگ هنري شركت كنند.
پس از انقلاب فرانسه، آموزش هنر و اقتصاد هنر كمكم شكل دموكراتيك به خود گرفت. در آن زمان مجلس قانونگذاري فرانسه نمايش آثار را براي همه هنرمندان آزاد و از آن پس اختيارات آكادمي تنزل پيدا كرد. اين امر باعث شد با توجه به تحولات پديدآمده، كمكم شكافي عميق بين هنر رسمي مورد نظر آكادمي با هنرمنداني كه آرمانهايي نوين را بنا نهاده بودند ايجاد شود. هرچند كه آثار اين هنرمندان نوگرا در آغاز به رسميت شناخته نميشد و تمامي نمايشگاهها از نمايش آثار آنها خودداري ميكردند اما عدهاي اندك اين آثار را محترم شمردند و براي حمايت آنان آثارشان را خريداري كردند. از آن زمان مشخصه اساسي هنر مدرنيسم به وجود آمد. بدين گونه هنرمند نقش تفسيركننده را بر عهده گرفت، همان وظيفهاي كه كشيش ديگر قادر به ايفاي آن نبود. هنرمندان آن روزگار به مدد دستيابي به نگاهي نو و مدرن در راه خلق آثار هنري خويش از افقهاي جديد و مهارتهاي هنري بيش از گذشته آگاه شده بودند.
تاسيس موزه لوور
پس از مدتي دولت انقلابي فرانسه با توجه به رويكرد حاصله، موزه همگاني يا «موزه جمهوري» را تاسيس كرد. در سال ۱۷۹۳م موزه لوور افتتاح و تمامي آثار هنري سلطنتي به آنجا منتقل شد. حال تمامي علاقهمندان به هنر به اين آثار دسترسي داشته و امكان بررسي و مطالعه آثار بزرگان هنر نيز مهيا شده بود. اين مكاني براي پرورش استعدادها بود كه تحولات علمي و فناورانه، قلمروهاي قبلا ناشناخته و ناممكن را به روي آگاهي جمعي گشود و معيارهاي مورد قبول پيشين را بياعتبار كرد.
«اين تحولات در هنردر اواخر قرن نوزدهم نقش مهمي به عكاسي كه قابليتش را اثبات كرده بود محول كرد. تجربه عظيم، مهارت و تلاشي كه تا آن هنگام براي شبيهسازي دقيق واقعيت لازم بود، به چند حركت فني با دست تقليل يافت. گويي كار هنري در كل از كاركرد و معناي بازنمايانه خود محروم شده بود.» (14) اكنون با توجه به آزادي هنر و فضاي ايجاد شده جهت تغييراتي اساسي در ديدگاه هنرمندان نوگرا، هنر فرمايشي از اسارت قصرهاي پادشاهي رها ميشود. هنرمند در پي يافتن درونيات خويش با كاوشي بزرگ، لايههاي فكري جهان را ميكاود و به دنبال قالبي نو براي بياني نو ميگردد. بنابراين هنرمند خود را رها از سنت و خرافات و دور از هنر كلاسيك و آكادميك رها ميسازد تا شايد به گفتماني جديد دست يابد. در اين سير گفتماني كه اساسش را مديون تحولات نيمه دوم سده نوزدهم در فلسفه، علم و فناوري، اقتصاد، سياست و روابط اجتماعي بايد دانست، چه گفتن و چگونه گفتنش بايد نو ميشد. هنرمند مدرن در ادامه سير آزادي، از وابستگيهاي سياسي و كليسايي، خود را رها ميبيند و تلاش ميكند تا قابليتهاي فكري خود را بروز دهد.
كنكاش در حوزههاي خارج از غرب
از اين رو يكي از مهمترين ويژگيهاي هنر مدرن، كنكاش در حوزههاي فرهنگي و تمدني خارج از فرهنگ و تمدن غربي شد. نمايشگاه بينالمللي پاريس در سال ۱۸۶۷م برگزار و بسياري از چاپ نقشهاي ژاپني به نمايش گذاشته شد و لفظ ژاپونيسم براي زيباشناسي ژاپن مورد توجه مجامع هنري پاريس قرار گرفت؛ بنابراين يكي از منابع مهم و تاثيرگذار در نگاه امپرسيونيستهاي فرانسه، امريكا و ديگر كشورها در اوايل شروع فعاليتشان، نقاشي و چاپ نقشهاي ژاپني بود. در اين راستا ميتوان تاثيرپذيري از فرهنگ غيرغربي توسط نقاش فرانسوي پُل گوگن از زندگي و فرهنگ ساكنان تاهيتي در آفريقا را نام برد. به گونهاي كه در قرن بيستم هنرمندان مشهوري همچون پابلو پيكاسو (15) و هانري ماتيس(16) با الهامپذيري از صورتكها و مجسمههاي آفريقايي و فرهنگ اقوام كمتر شناختهشده جهان، به زبان و بيان خاص هنري خود رسيدند.(17)
به اين ترتيب ميتوان گفت كه هنرمندان مدرنيست دچار تغييراتي در انديشه، با استفاده از رنگ و فرم در تجلي هنر نو شدند. اينگونه با شروع مدرنيته تجربههاي بيسابقه ديگري در هنر آغاز شد. در نقاشي از رئاليسمِ گوستاوكوربه(18) و امپرسيونيسم كلود مونه(19) تا اكسپرسيونيسمِ تجريدي جكسون پولاك(20)؛ در ادبيات، كنار گذاردنِ روايتِ عيني در آثار ويرجينيا وُلف(21) و جيمز جويس(22) و صورت مثالي دادن به موضوع در آثار ارنست همينگوي(23)؛ در موسيقي، اصوات نامتوازنِ آرنولد شوئنبرگ(24) و آلبن بِرگ (25) و ساختِ فاقدِ موضوع و بيترتيب ايگور استراوينسكي (26)، در آثارِ معماري نيز، مدرنيسمِ لوكوربوزيه (27)، لودويگ مِيزوان دِرروهه(28) و والتر گروپيوس (29) نقشي بسيار مهم ايفا كرده است. (30)
مدرن در ساير حوزهها
شايان ذكر است كه واژه مدرن در بخشي از تاريخ فلسفه كه با دكارت آغاز شد و تا به امروز ادامه يافته به كار ميرود هرچند كه ممكن است منظور نويسندگان يا پژوهشگران علوم مختلف از به كار بردن واژه مدرن معنايي متفاوت باشد، در واقع ميتوان گفت هر نويسندهاي بيان ويژه خود را از اين لغت در ذهن دارد. بهطور مثال كاربرد واژه مدرن در ساير علوم، به خصوص پزشكي نسبت به ادبيات و هنر كاملا متفاوت است، زيرا آنچه براي يك هنرمند، مدرن و امروزي است براي يك پزشك يا يك دانشمند بهروز و جديد نيست زيرا علوم مختلف همواره در حال نوسازي و پيشرفت هستند و دستاوردي كه در يك دهه گذشته در علوم پزشكي، مدرن محسوب ميشده امروزه كهنه و قديمي است. پس ميتوان گفت كه واژه مدرن در زمينهاي كه به كار ميرود معنا مييابد حتي توجه به پيشينه تاريخي نيز روشنگر معناي آن نيست.(31) واژه مدرنيته در تقابل با گذشته و سنت، باعث ايجاد سوالات بسياري در اذهان علاقهمندان شده است.
بابك احمدي در كتاب معماي مدرنيته سوال ديگري را نيز مطرح ميكند: آيا ميتوان گفت امروزيها به دليل پيشرفت دانش بشري در چنان موقعيتي قرار گرفتهاند كه ديگر نيازي به سنتهاي كهن فكري خود ندارند؟ در پاسخ به اين سوال بعضي از صاحبنظران معتقدند كه تمدنهاي باستاني و فرهنگِ كهنِ ملتها، همانند كودكي انسان و دوران مدرن، به مثابه ايام بلوغ جسماني و فكري انسان است. اما نظر برنارد شارتري(32) كه جان سالزبري(33) نويسنده سده دوازدهم آن را نيز تكرار كرده است، در بحث باستانگرايان و مدرنها چنين گفته است كه ما امروزيها، همچون كوتولههايي هستيم كه بر فراز شانه غولها يعني بزرگان فرهنگِ كهن ايستادهاند و از اين رو شاهد چشماندازي هستيم گستردهتر از آنچه خود غولها ميبينند. هرچه هم سازندگان فرهنگ باستان را از سازندگان فرهنگ امروز بزرگتر بدانيم، باز نميتوانيم انكار كنيم كه امروزيها از تمامي دانش و بينش آنان بهره ميبرند و خود نيز چيزي، حتي اندك، بدان ميافزايند. (34)
همواره در حركت
آنچه به نظر ميرسد مدرنيته در يك سيري دوراني در حال چرخش است زيرا از آغازين تاكنون، همچنان در حركت است. شايد بتوان از نظريه برخي صاحبنظران از جمله پُل دومان، منتقد ادبي بلژيكي - امريكايي كه گفته است: «مدرنيته ضرورتا نو در برابر كهنه و حال در برابر گذشته است»، چنين نتيجه گرفت كه همواره آن چيزي كه امروز نو و جديد است فردا كهنه و قديمي خواهد بود، پس جهان و انديشه پيوسته در حال كهنه و نو شدن است. حال چگونه ميتوان گفت كه دوران مدرنيته تمام شده است در صورتي كه انديشههاي گذشته كه در زمان خود مدرن محسوب ميشدند پس از چند صباحي كهنه تلقي ميشوند و مسلما انديشههاي مدرن امروز نيز، فردا كهنه خواهند بود.
با تمام اين تفاسير بايد اذعان كرد كه مدرنيته از جهان غرب آغاز شد و براي آنان ثمره فراواني داشت هرچند كه در نظريههاي ارايهشده تناقض بسيار است اما مدرنيته دنياي غرب را دگرگون كرد. هرچند كشورهاي ديگر نيز به اندازه سطح ارتباطشان با دنياي غرب از مدرنيته بهره بردند اما برخي عوامل داخلي در آن كشورها جهت توسعه خرافهپرستي براي منافع شخصي تلاش كردند تا ملت خويش را در بستري سنتي و كهنه نگهدارند. البته مدرنيته را بايد هم از جنبههاي مثبت و هم منفي مورد ارزيابي قرار داد ولي آنچه بسيار حائز اهميت است بحث آزادي فردي و دموكراسي در مدرنيته است. از اين رو مدرنيته را نميتوان انكار كرد زيرا انديشيدن را نميتوان كتمان كرد. جامعهاي كه ميانديشد همواره بهدنبال نوگرايي در تفكرات و زندگي خويش است زيرا او چارهاي ندارد جهان در مسيري پيشرو با سرعت در حال حركت است. ايستايي و سكون، موجبات عقبماندگي را در پي خواهد داشت. از اين رو ضروري است كه هر ملتي با حفظ فرهنگ و ويژگيهاي فرهنگي خود، در دنياي مدرن همگام با جهان گام بردارد تا تمامي شاخصههاي يك كشور پيشرو را ايجاد كنند.
پاورقي
1- دورانت، ويل (۱۴۰۰)، درباره معني زندگي، ترجمه شهاب الدين عباسي، كتاب پارسه، تهران، ص۱۰۹.
2- در دانش جغرافيا و علوم سياسي به سرزمين ادامهداري كه دو قاره اروپا و آسيا را در بر ميگيرد، اصطلاحا اوراسيا گفته ميشود.
3- هراري، يووال (۱۳۹۷)، انسان خردمند، ترجمه نيك گرگين، فرهنگ نشر نو، تهران، ص۱۵.
4- دورانت، ويل (۱۳۸۰)، تاريخ تمدن (مشرق زمين گاهواره تمدن)، مترجم احمد آرام، ع.پاشايي، امير حسين آريان پور، علمي و فرهنگي، تهران، ص۱۵.
5- فروغي، محمدعلي (۱۳۸۳)، سير حكمت در اروپا، البرز، تهران، ص، ۹۸.
6- طاهري، محمد حنيف و جلالي حامد (۱۴۰۰)، پدران مدرنيته، نگاه معاصر، تهران، ص ۱۴.
7- نويسنده، شاعر و سياستمدار فرانسوي كه او را به عنوان بنيانگذار رومانتيسم در ادبيات فرانسه ميشناسند.
8- شاعر، منتقد هنري، فيلسوف و نويسنده فرانسوي.
9- او يكي از بزرگترين شاعران و نويسندگان رمانتيك ايتاليايي بود.
10- فيلسوف، اقتصاددان و حقوقدان اهل ايتاليا.
11- احمدي، بابك (۱۴۰۰)، معماي مدرنيته، مركز، تهران، صص ۴، ۵.
12- نوري كوتنايي، نظام الدين (۱۳۸۵)، مكتبها، سبكها و جنبشهاي ادبي و هنري جهان، زهره، تهران، صص ۶۸2-۶۸1.
13- ساندرو، بكولا (۱۳۸۷)، هنر مدرنيسم، مترجم، رويين پاكباز و ديگران فرهنگ معاصر، تهران، ص ۱۶.
14- ساندرو، بكولا، ۱۳۸۷، صص، ۲۹ و ۵۳و۵۴.
15- نقاس، شاعر، پيكرتراش يكي از تاثيرگذارترين هنرمندان قرن بيستم در اسپانيا و فرانسه.
16- نقاش فرانسوي و يكي از هنرمندان تاثيرگذار به عنوان كاشف رنگهاي ناب در نقاشي.
17- لينتن، نوربرت (۱۳۸۳)، هنر مدرن، ترجمه علي رامين، نشر ني، تهران- ص ۱۱.
18- نقاش فرانسوي و رهبر جنبش رئاليسم يا واقعگرايي در نقاشي قرن نوزدهم.
19- نقاش فرانسوي و بنيانگذار امپرسيونيسم.
20- نقاش امريكايي و پيشگام جنبش اكسپرسيونيسم انتزاعي.
21- بانوي رماننويس و فمينيست انگليسي.
22- نويسنده ايرلندي كه برخي معتقد هستند رمان اوليس وي بزرگترين رمان سده بيستم است.
23- نويسنده برجسته امريكايي و برنده جايزه نوبل ادبيات.
24- آهنگساز و نظريهپرداز اتريشي
25- آهنگساز اتريشي و متعلق به مكتب دوم موسيقي وين.
26- آهنگساز روس و يكي از تاثيرگذارترين آهنگسازان سده بيستم.
27- معمار، طراح و شهرساز سوييسي و يكي از اولين پيشگامان معماري مدرن و سبك بينالمللي.
28- معمار آلماني - امريكايي و سومين مدير مدرسه باهاوس.
29- معمار برجسته آلماني و بنيانگذار مدرسه باهاوس.
30- كهون، لارنس (۱۳۸۷)، از مدرنيسم تا پستمدرنيسم، ترجمه عبدالكريم رشيديان، نشر ني، تهران، ص۱۳.
31- همان، صص 7-6.
32- فيلسوف فرانسوي
33- نويسنده، فيلسوف، آموزگار و ديپلمات انگليسي متولد شهرسالزبري انگلستان.
34- همان ص ۱۲.
عكاس - مدرس دانشگاه علم و صنعت ايران
شارل بودلر معناي دقيقتري از آن را پيش كشيد. او ميگويد مدرن بودن يعني درك اين واقعيت كه چيزهايي از زندگي كهنه در زندگي نو باقي ماندهاند و ما بايد با آنها بجنگيم. اما واژه مدرنيته كه شاتوبريان به كار برده بود، ريشه در مفهومي رمانتيك داشت. رمانتيكها اين مساله را مطرح كرده بودند كه «ما بايد به روزگار خودمان تعلق داشته باشيم»
شايد بتوان از نظريه برخي صاحبنظران از جمله پُل دومان، منتقد ادبي بلژيكي - امريكايي كه گفته است: «مدرنيته ضرورتا نو در برابر كهنه و حال در برابر گذشته است»، چنين نتيجه گرفت كه همواره آن چيزي كه امروز نو و جديد است فردا كهنه و قديمي خواهد بود، پس جهان و انديشه پيوسته در حال كهنه و نو شدن است .