• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5306 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۷ شهريور

گزارش «اعتماد» از پرونده مربوط به آدم‌ربايي و فوت مشكوك يك نوجوان در استان فارس

پسر ۱۶ ساله زرين‌دشتي پس از آزار و اذيت جنسي به قتل رسيد

به گفته يكي از اقوام نزديك اميرحسين؛ مرگ او فقط و فقط كوتاهي مراجع قضايي بوده است

بهاره شبانكارئيان 

«پسر ۱۶ ساله زرين‌دشتي از سوي صاحب كارش و دو نفر ديگر پس از آزار و اذيت جنسي به قتل رسيد.»  در سكوت روستاي حاجي‌آباد شهرستان زرين‌دشت استان فارس پشت خانه‌هاي مسكن مهر در رودخانه‌اي خشك و بي‌آب ناگهان پيكر بي‌جانش را پيدا مي‌كنند و به خانواده‌اش اطلاع مي‌دهند. سپس او را به بيمارستان امام موسي كاظم در زرين‌دشت منتقل مي‌كنند. جسد اين پسر نوجوان يك روز پس از مرگ او در همان روستاي حاجي‌آباد به خاك سپرده مي‌شود.  «اميرحسين.خ» پسر ۱۶ ساله در ۲۰ شهريورماه سال جاري به دست صاحب كارش و دو نفر ديگر مورد آزار و اذيت جنسي قرار مي‌گيرد. فرداي همان روز، وقتي اميرحسين به دادگستري و پليس آگاهي شهرستان براي ثبت شكايت مي‌رود به او گفته مي‌شود كه فردا مراجعه كند اما فردا هرگز نمي‌رسد و اميرحسين حدود ساعت يك ظهر به دليل تماسي كه از سوي همان مظنونان پرونده با او گرفته شده نزد آنها مي‌رود و هرگز به خانه برنمي گردد و ساعت ۵ عصر هنگامي كه يك نفر جسد اميرحسين را مي‌بيند به اورژانس و ماموران آگاهي اطلاع مي‌دهد ولي ديگر فايده نداشته و كار از كار گذشته بوده است.  حالا خبر آزار و اذيت جنسي و مرگ اميرحسين ۱۶ساله طي روزهاي اخير با بازتاب‌هاي زيادي از سوي افكار عمومي مواجه شده است تا جايي كه برخي اهالي زرين‌دشت با تجمع مقابل دادگستري از مقام‌هاي قضايي خواستار رسيدگي به اين موضوع شدند.  محمدامين انصاري رييس دادگستري شهرستان زرين‌دشت در خصوص اين خبر عنوان كرد: «پس از اعلام تعرض سه نفر به يك جوان زرين‌دشتي و فوت مشكوك بزه‌ديده متهمان شناسايي و با دستور مقام قضايي در بازداشت به سر مي‌برند. رسيدگي به پرونده مذكور در صلاحيت محاكم كيفري يك استان است. ادعاي مطرح‌شده توسط خانواده متوفي در خصوص آدم‌ربايي و قتل نيز با تشكيل پرونده قضايي در دستور رسيدگي است.» 

«اعتماد» با پيگيري اين خبر وحشتناك در گفت‌وگو با خواهر «اميرحسين» و پسرخاله او به جزييات اين حادثه تلخ اشاره مي‌كند. 

ماجرا از زبان خواهر اميرحسين 
خواهر بزرگ‌تر اميرحسين اوضاع روحي مناسبي ندارد. ۲۱ سال دارد و تا صحبت از حادثه‌اي كه براي برادرش شده را مي‌شنود بي‌تاب و پريشان مي‌شود و به سختي صحبت مي‌كند. او در خصوص ماجراي پيش‌آمده براي برادر ۱۶ ساله‌اش با بغض به «اعتماد» مي‌گويد: «اميرحسين وقتي ۴ ساله بود پدرم فوت كرد. مادرم با بدبختي‌هاي زياد ما را به دندان گرفت و بزرگ كرد. مادرم خودش سرطان دارد. داغ پدرم كم بود داغ اميرحسين هم اضافه شد. اميرحسين مدتي بود كه براي كار به يك مغازه رفته بود. نه كه فكر كنيد پولي دريافت مي‌كرد، نه! فقط به عنوان كارآموزي، چون تابستان است بيشتر مي‌توانست وقت بگذارد. برادرم درسش خيلي خوب بود حتي يك روز قبل از حادثه هم به مدرسه‌اش رفته بود كه كارهايش را براي بازگشايي مدرسه انجام دهد. شب حادثه همين صاحب كارش و دو نفر ديگر با اميرحسين تماس مي‌گيرند كه به محلي كه آنها مي‌گويند، برود. وقتي شب برمي‌گردد به ما مساله‌اي را عنوان نمي‌كند اما وقتي فردا به كلانتري مي‌رود موضوع را در اتاقي كه تنها با يكي از ماموران بوده، بازگو مي‌كند. بعد از اين ماجرا كه اميرحسين براي شكايت مي‌رود او را به قتل مي‌رسانند. باورتان مي‌شود يادم نيست اين ماجرا براي چه روزي است! بعد هم جسد اميرحسين را پيدا مي‌كنند و به اقوام‌مان خبر مي‌دهند. اين اتفاق قلب تمام مردم ايران را به درد آورد ولي اينكه بعدا چه پيش خواهد آمد در دست بررسي و رسيدگي مراجع قضايي است. صحبت بيشتر در مورد اين اتفاق حال ما را بدتر از آنچه هست، مي‌كند. اينكه به ياد بياورم اميرحسين كودكي را با چه بدبختي بزرگ شد حالم را بد و بدتر مي‌كند واقعا نمي‌توانم بيشتر از اين درباره‌اش صحبت كنم.» 

ماجرا از زبان پسرخاله اميرحسين
«مهرزاد» پسرخاله اميرحسين در خصوص جزييات بيشتر اين اتفاق به «اعتماد» مي‌گويد: «شب حادثه يعني ۲۰ شهريور ماه، صاحب كارش به اميرحسين زنگ زده كه براي ما سه تا ساندويچ بخر و به محلي كه مي‌گوييم بيا. اميرحسين هم به خاطر اعتمادي كه به آنها داشته و چون بالاخره اوستاكارش بوده سه تا ساندويچ مي‌گيرد و مي‌برد براي اين (...) [پسرخاله اميرحسين از روي عصبانيت ناسزا مي‌گويد.] هر كدام از آنها هم حدود بيست الي بيست و پنج سال داشتند. اميرحسين هم به محلي كه آنها مي‌گويد مي‌رود و آنها هر بلايي كه مي‌خواستند سر اين پسر ۱۶ ساله مي‌آورند. يكي از آنها كه صاحب‌كار اميرحسين بود يكي ديگر هم پسرخاله صاحب كار و يكي ديگر هم‌محلي آنها. اميرحسين يك سال براي اوستاكارش، بدون هيچ مزدي در سرما و گرما كار كرد و فقط براي اينكه كار ياد بگيرد به آنجا مي‌رفت اما خوب مزدش را دادند...» 
پسرخاله اميرحسين در ادامه توضيح مي‌دهد: «فقط و فقط مرگ اميرحسين كوتاهي مراجع قضايي و ماموران بود. فرداي همان شب اميرحسين مقابل دادگستري با مادرش تماس مي‌گيرد و مي‌گويد كه من اينجا هستم و مي‌خواهم از سه نفر شكايت كنم. بعد پيش دادستان مي‌رود و كل جريان را براي او تعريف مي‌كند دادستان هم به او مي‌گويد برو و نامه پزشكي قانوني بياور. من به شما مي‌گويم تا صدايم را به مراجع قضايي برسانيد. آقاي دادستان اين بچه با آن فشار روحي كه به او آمد بايد همين‌طور رهايش مي‌كرديد و مي‌گفتيد حالا برو فردا بيا؟ اميرحسين باز از دادگستري به كلانتري مي‌رود آنجا هم به او مي‌گويند برو فردا بيا!... (مهرزاد به‌شدت عصباني مي‌شود) هيچ‌كدام فكر نكردند كه اين ماجرا يك دعواي ساده و كوچك نبوده آزار و اذيت جنسي صورت گرفته بود. حتي خود متهمان به اين قضيه اعتراف كردند. اميرحسين ۱۶ سال داشت، غرور داشت ماجرا را كامل براي خواهر و مادرش تعريف نكرد اما تمام ماجرا را براي دادستان تعريف كرده بود اما دادستان ماجرا را جدي نمي‌گيرد تا اميرحسين را نگه دارد و با چند نفر تماس بگيرد و ماجرا را بررسي كند و بچه را با آن فشار روحي و رواني كه به او وارد شده رها مي‌كند. اميرحسين كسي را نداشت. سه سال و نيم يا چهار ساله بود كه پدرش را از دست داد و يتيم شد. خودش بود و مادر و خواهرش. بعد هم همان افراد زنگ زدند به اميرحسين و نمي‌دانيم چطور و كجا او را كشاندند كه بعد هم خبر پيدا شدن جسدش را به ما اطلاع دادند. اميرحسين ساعت يك ظهر ۲۰ شهريور ماه ناپديد شد و ساعت ۵ عصر همان روز خبر پيدا شدن جسدش را اطلاع دادند. گويا يك بنده خدايي جنازه اميرحسين را در رودخانه خشكي كه پشت خانه‌هاي مسكن مهر است مي‌بيند و زنگ مي‌زند به ۱۱۵ و بعد هم ماموران كلانتري مي‌آيند و سپس جسد او را به بيمارستان امام موسي كاظم زرين‌دشت منتقل مي‌كنند. متاسفانه اورژانس هم وقتي مي‌رسد تجهيزات‌شان كامل نبوده است... يكي از اين متهمان اقرار كرده است كه در فاصله ۵۰۰ متري اميرحسين را نگاه مي‌كردند كه كسي بالاي سرش نرود. جسد او را نيز بعد از يك روز به خاك سپرديم. حال مادر و خواهرش اصلا مساعد نيست و همين ديشب آنها را به بيمارستان بردم تا سرم بزنند.» 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون