• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5308 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۹ شهريور

گزارش «اعتماد» از مدرسه‌اي كه دانش‌آموزان آن كودكان كار و از جاماندگان از تحصيل‌اند

دنياي جديد دانش‌آموزان «افغان» در «شوش»

گزارش «اعتماد» از مدرسه‌اي كه دانش‌آموزان آن كودكان كار و از جاماندگان از تحصيل‌اند

حميد رضا خالدي 

«دنياي عجيبي است دنياي كودكان كار و بازمانده از تحصيل» بچه‌هايي كه تنها جرم‌شان، متولد شدن در كشوري غريب مانند ايران يا تولد در خانواده‌اي فقير و بدسرپرست است.» اينها بخش‌هايي از دل‌گفته‌هاي سمانه سنگسري، مدير مدرسه «آل احمد» است كه به صورت تخصصي سال‌هاست به كودكان كار و بازماندگان از تحصيل آموزش مي‌دهد. زني كه بيش از يك دهه است كه مهم‌ترين دغدغه زندگي‌اش، اين مدرسه و كودكان آن است. دانش‌آموزاني كه تقريبا همگي جزو فرزندان خانواده‌هاي مهاجران افغان هستند. وي كه خودش فارغ‌التحصيل رشته .... است و بيش از.... سال سابقه تدريس در.... را در كارنامه حرفه‌اي‌اش دارد در مورد نحوه آشنايي‌اش با اين مدرسه و آغاز همكاري‌اش با آن مي‌گويد: اين مدرسه حدود 15 سال قدمت دارد. حدود 10 سال قبل، يكي از دوستانم كه گهگاهي به اين مدرسه مي‌آمد و براي اين بچه‌ها ارگ مي‌زد، يك ‌روز به من زنگ زد و گفت: آمده‌اند مدرسه را پلمب كرده‌اند و مي‌گويند اگر يك نفر معلم رسمي آموزش و پرورش بيايد و مسووليت قبول كند، به مدرسه مجوز مي‌دهند و مي‌تواند به كارش ادامه دهد. همين مساله انگيزه‌اي شد براي آغاز همكاري من با اين مدرسه. 

 اين 10 سال زندگي در كنار اين كودكان باعث شده تا خودش تبديل به گنجينه‌اي از خاطرات تلخ و شيريني از اين دانش‌آموزان غيرايراني كم‌بضاعت شود. مادر.... فرزندي كه گرچه اين روزها و در تابستان كه مدارس تعطيل است بايد بيشتر در كنار فرزندان و خانواده‌اش باشد اما همچنان به‌شدت درگير تعميرات مدرسه و ثبت‌نام دانش‌آموزان و... است. 

  شما سال‌هاست كه در حوزه آموزش كودكان كار و بازمانده از تحصيل فعاليت مي‌كنيد، پس شايد بهتر از بسياري از مسوولان با مشكلات و دغدغه‌هاي آنها آشنا باشيد. با چنين سابقه‌اي، وضعيت كنوني تحصيل كودكان كار را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
10 سال قبل مقام معظم رهبري، دستور دادند كه تمامي كودكان كشور، حتي كودكان مهاجران غيرقانوني بايد از حق تحصيل برخوردار باشند. اما متاسفانه تاكنون اين دستور اجرايي نشده و وعده‌هاي مسوولان فقط در حد شعار باقي مانده است. براي همين كودكان مهاجر و به خصوص آنهايي كه مدارك اقامتي ندارند مجبور مي‌شوند به مجموعه ما يا چند مدرسه مشابهي كه در تهران وجود دارد مراجعه كنند و با پرداخت شهريه، به تحصيل‌شان ادامه دهند.
  شهريه؟ مگر شما هم شهريه مي‌گيريد؟
پس فكر مي‌كنيد چطور بايد مدرسه خودمان را اداره كنيم؟!
  مگر دولت به شما كمكي نمي‌كند؟
واقعا شما فكر مي‌كرديد دولت به مجموعه‌هايي مثل ما كمك مي‌كند؟! 
  مدرسه شما زير‌مجموعه كدام سازمان يا ارگان است؟
زيرمجموعه معاونت امور بين‌الملل آموزش و پرورش.
  و شما چقدر شهريه از دانش‌آموزان مي‌گيرد؟
براي هر دانش‌آموز 2 ميليون و 250 هزار تومان براي سال تحصيلي 1401.
  ولي كودكان كار يا خانواده‌هاي آنها مي‌توانند از عهده پرداخت چنين شهريه‌اي برآيند؟!
سري به تاسف تكان مي‌دهد و مي‌گويد: اتفاقا اين يكي از مهم‌ترين چالش‌هاي ماست. مثلا چند روز قبل مادري پيش ما آمده بود تا سه فرزند خودش را ثبت‌نام كند. وقتي كه شنيد بايد حدود 7 ميليون تومان شهريه بدهد، هنگ كرد! مي‌گفت آخر من از كجا اين پول را بياورم. براي همين اكثر آنها ترجيح مي‌دهند شهريه را قسطي بدهند. تازه اگر همه را بدهند! خيلي از آنها مقداري از پول را مي‌دهند و بعد ديگر بقيه شهريه را نمي‌دهند. ما هم كه نمي‌توانيم كارنامه وي را ندهيم. براي همين در اين گونه موارد سعي مي‌كنيم از طريق خيرين شهريه‌ها را كامل كنيم. اگر شما اينجا بوديد خودتان از نزديك عمق فاجعه را درك مي‌كرديد. شايد باور نكنيد ولي چند روز قبل مادر يكي از بچه‌ها پيش من آمده بود و 30 هزار تومان با خودش آورده بود تا فرزندش را ثبت‌نام كند! خب من با وي چه بايد بكنم؟
  كمك‌هاي خيرين چطور است؟
آن‌هم داستان خودش را دارد. برخي از خيرين وقتي كه با مجموعه ما آشنا مي‌شوند، در ابتدا تمايل زيادي براي كمك به بچه‌هاي مدرسه دارند ولي بعد از مدتي زنگ مي‌زنند و مي‌گويند: ما بعد از اينكه فكر كرديم، به اين نتيجه رسيديم كه چرا نبايد به جاي كمك به كودكان افغاني اين كمك را به بچه‌هاي بي‌بضاعت ايراني بكنيم و به اين بهانه از كمك كردن منصرف مي‌شوند! البته خيلي‌ها هم در حد توان كمك‌هاي خوبي به ما مي‌كنند. مثلا لباس دست دوم براي بچه‌ها مي‌آورند، كتاب‌هاي دست دوم خود را به كتابخانه ما اهدا مي‌كنند يا اسباب‌بازي و ساير لوازم مورد نياز بچه‌ها را مي‌آورند و به ما تحويل مي‌دهند. من حتي يك‌بار هم نشده كه در فضاي مجازي شماره تلفن بدهم تا مردم كمك كنند ولي در عين حال خود آنها داوطلبانه زنگ مي‌زنند يا پيغام مي‌دهند و شماره مي‌خواهند تا كمك كنند. حتي خيلي وقت‌ها مردم نذري‌هاي‌شان را براي ما مي‌آورند تا بين بچه‌ها پخش كنيم. گرچه آن‌هم داستان‌هاي خاص خودش را دارد.
  چه داستاني؟
نذري دادن ايراني‌ها هم داستان خودش را دارد. مثلا چند وقت قبل آقايي اعلام كرده بود كه مي‌خواهد يك روز ظهر براي بچه‌ها و خانواده‌هاي آنها مجلس عزاداري برپا كند و بعد از آن‌هم ناهار بچه‌ها را به نذري ميهمان كند. خلاصه ما تمام بچه‌ها و والدين آنها را دعوت كرديم و در حياط مدرسه آن آقا آمد و مراسمش را هم برگزار كرد. در آخر ولي فقط به هركدام از بچه‌ها يك غذا داد و به والدين آنها نذري نداد. گفت مي‌خواهم بقيه را ببرم مسجد محله پخش كنم! اين درحالي است كه در آنجا مادرهايي بودند كه 8-7 بچه در خانه داشتند كه منتظر غذا بودند! از اين داستان‌ها اينجا زياد داريم. يك‌بار هم دزد به مدرسه ما زد. آن‌هم ماجراي پيچيده‌اي شد كه بيا و ببين!
  نكند خودتان دزدها را گرفتيد!
نه. ولي داستان عجيبي بود. نوروز 1399 بود كه سرقتي در مدرسه ما اتفاق افتاد. وقتي دزدي شد يكي از دوستان كه اتفاقا خبرنگار و همكار شما هم هست ماجرا را در صفحه شخصي‌اش در فضاي مجازي منتشر كرد. بلافاصله واكنش‌ها شروع شد. خود من هم ايميلي به دفتر سازمان ملل در ايران زدم و ضمن تشريح شرايط درخواست كردم از مدرسه ما بازديد كنند و در صورت امكان به دانش‌آموزان و خانواده‌هاي آنها كمك كنند. اما متاسفانه هيچ پاسخي به پيام ما ندادند. حتي سركلانتر منطقه ما به من زنگ زد و بعد از پرس و جو در مورد مساله از من خواست كه فعلا با كسي صحبت نكنم. اتفاقا پرويز پرستويي هم اين ماجرا را در صفحه شخصي‌اش منتشر كرد. من ايشان را نه ديده‌ام و نه مي‌شناسم ولي بعد از سه ساعت آن را برداشت! احتمالا به اين دليل كه به وي هم زنگ زده بودند و فشار آورده بودند كه بايد اين را‌ برداري. خلاصه....، بعد از چند روز خبر دادند كه دو نفر را گرفته‌اند. وقتي به كلانتري رفتم ديدم اين دو نفر، دو ميانسال معتاد و بي‌رمق و فرتوتي هستند كه يكي از آنها نيز تا حدي معلوليت داشت! گفتم من فكر نمي‌كنم اينها دزدان مدرسه ما باشند چون توانايي اين كار را ندارند ولي اگر اينها بوده‌اند، من به عنوان مالباختانه از آنها شكايتي ندارم. اتفاقا قاضي هم مي‌گفت اينها بدبخت و بيچاره و مريض هستند. اگر مي‌توانيد رضايت دهيد! 
   مگر همه بچه‌هاي مدرسه شما افغاني هستند؟
90درصد افغاني و بقيه اهل ساير كشورها هستند. 
  و كلا چند دانش‌آموز داريد؟
488 نفر.
  و اين‌همه كودك در كدام مقاطع تحصيل مي‌كنند؟ 
ما در اين مدرسه از اول تا يازدهم كلاس داريم. 
  در دو شيفت؟
نه. در سه شيفت. يك شيفت 8 تا 12 براي پسرها، يك شيفت براي دخترها از ساعت 12 تا 17 و يك شيفت هم مخصوص شبانه‌ها كه از ساعت 18 تا 22 برگزار مي‌شود.
  مگر دولت اعلام نكرده كه به افغاني‌ها و به خصوص كودكان افغان شناسنامه و اسناد هويتي مي‌دهد؟!
بله. اما اينها در بخشنامه‌ها و ابلاغيه‌هاست. ولي در عمل شناسنامه‌دار شدن بچه‌هاي افغان واقعا داستان دارد! 
  چطور؟
من دقيقا دليلش را نمي‌دانم. فقط تا جايي كه متوجه شده‌ام يك ديدگاه حاكم سياسي مانع اين كار مي‌شود. اصولا براي كساني كه پدر افغان دارند به سختي شناسنامه مي‌دهند ولي اگر مادركودك افغاني باشد، خيلي راحت‌تر مي‌تواند شناسنامه بگيرد. 
  فكر مي‌كنم دختراني كه در مدرسه شما درس مي‌خوانند خيلي زود هم ازدواج مي‌كنند.
بله. من دانش‌آموز دختري داشته‌ام كه در اولين بلوغش، ازدواج كرده است. براي همين وقتي وارد دهه 30 و 40 زندگي مي‌شوند اكثرا يك، دو جين بچه دارند. مثلا من الان مادر 37 ساله افغاني را مي‌شناسم كه 9 فرزند دارد كه دو فرزند اول آن عقب‌افتاده هستند و دو دخترش هم در كارگاه خياطي كار مي‌كنند و خودش با 2 تا از پسرهاي ديگرش مي‌رود دستفروشي. چند وقت پيش براي بازديد رفتيم خانه اين مادر. يك يخچال فرسوده داشت كه به معناي واقعي خالي بود. 
  از بين بچه‌هايي كه در اينجا درس خوانده‌اند كسي تاكنون به موقعيت شغلي بالايي رسيده است؟
زياد نه. فقط چند مورد انگشت‌شمار بوده است. مثلا يكي از بچه‌ها كاردار سفارت شده يا يكي ديگر موفق شده مهندسي پزشكي بخواند ولي كارش عطرفروشي است. يكي ديگر از دانش‌آموزان هم كارداني كامپيوتر خوانده ولي الان كارگري مي‌كند! 
  پس پيدا كردن كار براي آنها چندان هم نبايد ساده باشد!
دقيقا. اصولا به افغان‌ها اجازه كار در مشاغل خاص را نمي‌دهند. مثلا پدر يكي از دانش‌آموزان ما مي‌گفت كه در افغانستان كارمند عاليرتبه بانك بوده است. يكي ديگر از والدين كه 5 فرزند داشت هم مي‌گفت من در افغانستان سرهنگ عاليرتبه‌اي بودم كه كلي خدم و حشم و ماشين ضد گلوله داشتم ولي اينجا مجبورم فروشندگي كنم. همسر يكي از معلم‌هاي خانم مدرسه خود ما هم در كشورش پزشك بوده ولي اينجا شاگرد بنكدار باشد. چرا؟ چون به اينها در ايران اجازه كار در جاهاي حساس و مشاغل خاص را نمي‌دهند. تازه اينها كساني هستند كه مجوز قانوني در ايران دارند. 
  اين بچه‌ها چطور هم كار مي‌كنند و هم در كلاس درس حاضر مي‌شوند؟
موضوع كار كردن بچه‌ها، موضوع پيچيده‌اي است. مثلا ممكن است در خانواده‌اي كودك 12 ساله‌اي كار نكند ولي در عوض از دور مواظب برادر 7 ساله‌اش كه سرچهارراه شيشه‌هاي ماشين‌ها را پاك مي‌كند، باشد!
من دانش‌آموزي دارم كه 14 ساله است و در بخش بازيافت كار مي‌كرد اما مادرش گفت من به پول روزانه نياز دارم. اين بود كه رفته فال‌فروشي مي‌كند. 
  شهرداري چطور؟ كمكي به شما نمي‌كند؟ چون بارها اعلام كرده كه برنامه‌هاي مفصلي براي كودكان كار و تحصيل آنها دارد! 
به قول شما، فقط «گفته»‌اند. شهرداري باوجود تمام ادعا و شعارهايي كه مي‌دهد كوچك‌ترين كاري براي بچه‌هاي كار نمي‌كند چه رسد براي تحصيل آنها! همين چند روز قبل بود كه ديدم يكي از بچه‌ها دم در مدرسه دارد زار زار گريه مي‌كند. وقتي پرسيدم چه اتفاقي افتاده با همان بعض و گريه بريده بريده گفت: مي‌خواستم بيايم داخل مدرسه و بپرسم ثبت‌نام از كي شروع مي‌شود؟ براي همين چرخم كه پر بود از اجناسي كه از سطل‌هاي زباله بيرون كشيده بودم را براي چند دقيقه در كوچه رها كردم و آمدم داخل. ولي وقتي بعد از دو، سه دقيقه برگشتم ديدم ماموران شهرداي چرخم را با گوني داخل آن برده‌اند!‌
البته من با زباله‌گردي و جمع كردن آشغال موافق نيستم ولي وقتي كودكان خارجي نه شناسنامه دارند و نه مي‌توانند جايي كار كنند و نه به پدر و مادرشان اجازه كار مي‌دهند، چه بايد بكنند؟! ... حالا‌ گيريم كه گوني آشغال‌هاي او را هم برديد، ديگر چرخش را چرا مي‌بريد؟ اين چرخ تنها دارايي وي و ممر درآمدي خانواده آنهاست و به اندازه يك بنز آخرين سيستم براي آنها ارزش دارد!
  نيروي انتظامي و شهرداري استدلالش براي جمع‌آوري زباله‌گردها اين است كه اينها مافيا هستند و عده‌اي سودجو از اين طريق از كودكان كار سوءاستفاده مي‌كنند.
من به عنوان كسي كه سال‌هاست از نزديك با اين بچه‌ها زندگي مي‌كند با قاطعيت اعلام مي‌كنم كه اصلا چنين چيزي صحت ندارد. من از نزديك با زندگي تمام بچه‌هاي كاري كه در مدرسه خودم درس مي‌خوانند آشنا هستم. ممكن است بدسرپرست باشند يا پدر معتاد يا والدين بيكار داشته باشند كه نتوانند خرج خانواده را بدهند و براي همين كودك مجبور به كار شده باشد، ولي هيچ‌يك از آنها جزو هيچ باند و ‌دار و دسته‌اي نيستند. آنها براي به دست آوردن حداقل‌هاي يك زندگي و سير كردن شكم خود و خانواده‌شان كار مي‌كنند.
  و اين بچه‌هايي كه كار مي‌كنند بيشتر در چه رنج سني هستند؟
بيشتر بين 6 تا 10 ساله هستند ولي همه سني داريم كه كار مي‌كنند. 
  و بچه‌هاي بازمانده از تحصيل چطور؟
آنها هم بيشتر بچه‌هايي هستند كه به سن جواني رسيده‌اند و 18-17 ساله هستند و تازه مي‌خواهند بروند كلاس اول. الان چيزي حدود 10 تا 15درصد دانش‌آموزان مدرسه ما همين بچه‌ها هستند.
  الان براي اين حدود 500 دانش‌آموز چند معلم داريد؟
22 نفر.
  كم نيستند؟
نه. تا الان كه مشكلي نداشته‌ايم. 
  راستي ساختمان مدرسه شما براي تحصيل مناسب هست؟
به هيچ عنوان. ساختمان ما در يك ساختمان بسيار قديمي‌ساز در خيابان شوش قرار دارد. ساختماني در سه طبقه و با 11 كلاس كه تازه اجاره‌اي هم هست. براي همين ما از چند وقت قبل ماتم گرفته‌ايم كه اگر طرف نخواهد قرارداد امسال ملكش را تمديد كند يا اگر بخواهد آن را با يك قيمت نجومي به ما بدهد، با اين وضعيت اجاره‌ها چه بايد بكنيم! (چند ثانيه‌اي مكث مي‌كند و ادامه مي‌دهد): واقعا نمي‌دانم در چنين شرايطي آيا مي‌توانيم به كارمان ادامه دهيم؟... شايد هم بهتر باشد كه پرونده مدرسه را همين‌جا ببنديم و به كارمان خاتمه دهيم. (باز هم چند ثانيه‌اي مكث مي‌كند. انگار دارد آينده را در ذهن خودش مرور مي‌كند. بالاخره دوباره به حرف مي‌آيد و مي‌گويد): آن وقت تكليف اين همه بچه و بچه‌هايي كه در آينده نياز به مدرسه دارند چه خواهد شد؟!..
جمله‌اي كه گرچه كوتاه است و مختصر اما به اندازه يك كتاب حرف در بين حروف آن نهفته است.


  شهرداري باوجود تمام ادعا و شعارهايي كه مي‌دهد كوچك‌ترين كاري براي بچه‌هاي كار نمي‌كند چه رسد براي تحصيل آنها!
  البته من با زباله‌گردي و جمع كردن آشغال موافق نيستم ولي وقتي كودكان خارجي نه شناسنامه دارند و نه مي‌توانند جايي كار كنند و نه به پدر و مادرشان اجازه كار مي‌دهند، چه بايد بكنند؟! ... حالا‌ گيريم كه گوني آشغال‌هاي او را هم برديد، ديگر چرخش را چرا مي‌بريد؟
  اصولا به افغان‌ها اجازه كار در مشاغل خاص را نمي‌دهند. مثلا پدر يكي از دانش‌آموزان ما مي‌گفت كه در افغانستان كارمند عاليرتبه بانك بوده است. يكي ديگر از والدين كه 5 فرزند داشت هم مي‌گفت من در افغانستان سرهنگ عاليرتبه‌اي بودم كه كلي خدم و حشم و ماشين ضد گلوله داشتم ولي اينجا مجبورم فروشندگي كنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون