بر قله شاهوار؛ در همسايگي خدا
سيدحسن اسلامي اردكاني
در تاريكي بامدادي آرام به راه ميافتم. شيب تندي را بايد بالا بروم. همان اول كار به نفس زدن ميافتم. اما بايد مراقب باشم. لازم است كه آهنگ نفس كشيدنم تا ساعتها بعد يكسان باشد. پاكوب ديده نميشود و چراغ پيشاني هم چندان كمكي نميكند. لابهلاي بوتههاي خار راه خود را ميگشايم. كمي كه بالاتر ميآيم، هوا روشن و پاكوب آشكار ميشود. ديگر نگران مسير نيستم و سرعت ميگيرم. نسيم خنك و آواز كبكها هم از خوشي سرشارم ميكند. همينطور كه بالا ميروم و هوا روشنتر ميشود، متوجه يك جاده خاكي ماشينرو ميشوم كه از كف دره پا به پاي من و البته با فاصله چند صد متري بالا ميآيد و به سمت ديگري پيش ميرود. عجيب است. هرچه بالاتر ميروم، اين جاده هم با سماجت بالا ميآيد. ظاهرا متعلق به معدن بوكيست است. سنگها را استخراج ميكنند تا از آن آلومينيوم به دست آورند. خُب، هميشه خدا، بشر در حال دستكاري و تصرف در طبيعت بوده است. حضور من هم در اين كوهستان نوعي تصرف است، اما تصرف داريم تا تصرف. من برميگردم و بعد از چند ساعت هيچ نشاني از حضورم نخواهد ماند، «نه خاني آمد و نه خاني رفت». اما اين جاده و تاسيسات مرتبط با آن چه؟ هر جادهاي كه اينگونه احداث ميشود به سهم خودش، به تعبير فني، اكوسيستم را مختل ميكند و توازن زيستمحيطي را بههم ميزند. يعني بخشي از گياهان را نابود ميكند و در پي آن عدهاي از جانداران را از آنجا دور ميكند و درنهايت به انقراض گونههاي گياهي و جانوري ميانجامد. ولي اين حرفها انگار براي كساني كه عمدتا يكطرف مساله را ميبينند مهمل يا خندهدار است. مهم «توسعه اقتصادي» است. با آنكه گاه در كتابهاي درسي و سندهاي رسمي از «توسعه پايدار» سخن ميگوييم، در عمل مقصودمان همين توسعه اقتصادي و ايجاد زيرساختهاي مشخص و يكسان براي همهجا و بدون توجه به موقعيت زيستمحيطي است. درواقع، توسعه پايدار مستلزم توجه همزمان به چند جنبه اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و از همه مهمتر زيستمحيطي است. اما انگار داستان مرغ تخمطلا واقعيت دارد. براي رسيدن به تخمهاي طلايي يكجا و سريع، شكم طبيعت را پاره ميكنيم، كوه را متلاشي ميكنيم، بعد هم دنبال مقصر ميگرديم و داد ميزنيم كه كي بود؟ كي بود؟ همه جا نشانههاي نازدودني تخريب و آلوده كردن محيطزيست ديده ميشود؛ آلودگيهايي كه با هيچ باراني شسته نميشود. هنوز بسيار مانده است تا نگاه ناپاك و آلوده ما به طبيعت، پاك شود. هنوز به طبيعت چونان «منابع» مينگريم و براساس اين نگاه، خود را مجاز ميدانيم تا هرگونه بخواهيم در آن تصرف كنيم؛ كافي است كه سياستگذاري مناسبي در اين باره داشته باشيم. بسيار مانده است تا به دركي از «اكولوژي ژرف» و ايدههاي كساني چون آرنه نِس، فيلسوف نروژي و مروج حكمت طبيعت، برسيم. چرا راه دور برويم، حتي آيات قرآن را فراموش كردهايم كه از زنده بودن و «امت» بودن حيوانات و عبادت كردن گياهان سخن ميگويد. دينداري ما در برخي مناسك محدود شده است و روز به روز از روح دين و ديدن دست خدا در طبيعت و كوه، و سنگ صخره را آيينه تجلي حق ديدن دورتر ميشويم. پيشتر در يادداشتي به نام «طبيعتزدايي از طبيعت» به اين مساله اشاره كردهام. مقصودم آن نيست كه معدنكاوي نكنيم و از مام طبيعت بهرهمند نشويم. سخنم آن است كه مراقب باشيم با كمترين تاثير بر طبيعت در پي خواستههاي خود باشيم و به تعبير رايج بكوشيم تا «رد پايي از خود به جاي نگذاريم.» با همين افكار و خودگوييها، سرانجام بعد از سه ساعت و نيم به قله شاهوار، بام استان سمنان ميرسم، به اين اميد كه حضور خدا را بيشتر در اينجا حس كنم. گرچه جسارت موسي را ندارم كه خواستار ديدارش شوم و، تازه «لن تراني» هم بارم كند. به همين حضور قانعم.