درباره دوجور «از نفس افتاده»
موسيو گدار گفت كات
ساقي سليماني
امروز ۲۲ شهريور ۱۴۰۱ برابر با سيزده سپتامبر ۲۰۲۲ يك روز پس از روز ملي سينما در ايران است .
داخلي، خانه، يك صبح معمولي
من كه در عرصه سينما قلم ميزنم در آستانه 37 سالگي احساس پيرزني خميده و شكسته و خشكيده را دارم كه فكر ميكند امروز اگر شانس بياورد خبر بد نميشنود و هيچ اميد به خبر خوب هم ديگر ندارد .
بدون شك اول از همه اخبار سينماي ايران منظورم است. صبح طبق معمول سراغ خبرها ميروم. اصغر يوسفينژاد، فيلمساز و منتقد سينما كه با فيلم «اِو» (خانه) او را ميشناختيم و همه از فيلمش حال خوبي را به ياد سپردند و منتظر اكران «عروسك»، دومين فيلم بلند او بودند، درگذشت. چند روز پيش خبر به كما رفتن سكته مغزي ايشان منتشر شد. واكنشها يا تسليت و حسرت و دريغ بود يا خاطراتي خوش و يادي نيك از او يا خشمي فروخورده فوران ميكرد كه اصغر يوسفينژاد دق كرد.
كات
داخلي، خانه، يك ظهر معمولي
ژان لوك گدار در ۹۱ سالگي درگذشت. خبر كوتاه بود اما توفان به پا كرد. احساسات و خاطرات ديگر در حد حسرت و دريغ كوتاه نبود. بدون ديدار با گدار هزار و يك خاطره از او داشتيم. گويا با او زندگي كردهايم. هر كسي كه سينما را مدعي حتي مخاطب بودن است جملهاي ميتوانست براي گدار بنويسد. اينها تمام حاصل يك عمر زندگي پرهيجان گدار بود كه حالا مرگش هم هيجانبرانگيز بود و نه حسرتبرانگيز. به زبان سادهتر و صميميتري بخواهم بگويم، بياييد يك نگاهي كنيم به معروفترين اتفاقاتي كه اين گدار عينكي كلهشق با دوستانش رقم زده است.
نمونه بارز آن چيست؟ صحبتهاي ژانلوك گدار در جريان اشغال كاخ جشنواره كن در مه ۱۹۶۸ (در اعتراض به سركوب دانشجويان و كارگران توسط پليس). آنجا كه در جواب جوانكي كه از دور درباره سينما از او سوال كرد، مثل حنجره دريدهاي پرخشم فرياد زد: «من دارم با شما از همبستگي با كارگرها و دانشجوها حرف ميزنم، شما براي من از «تراولينگ» و «كلوزآپ» ميگين؟! شما نفهميد!»
گدار براي حق ديگران اين آزادي را داشت اينطور فرياد بزند. كاسه و كوزه يك فستيوال را بشكند و بزند همه جا را تعطيل كند.
اين حق آزادي را ببريد سمت فيلمسازي، خودش و رفقايي مثل تروفو جريان فكرِ سينما را كه مثل يك قطار در مسير عادياش در حركت بود با يك ريلگذاري جديد تغيير دادند و مسير عجيبي را نشان دادند. منظرههاي تازه، هواي ديگر، سرزمينهاي ناشناخته، احساساتِ ناشناخته، زاويه دوربيني عجيب و تازه، تمام آنچه به آن ميگوييم موج نوي سينماي فرانسه. محدود به فرانسه نماند جهان آنها را ديد و دنبالشان راه افتاد. نوشتن از آنها غبطهبرانگيز است. دقآور است. همين چند شب پيش جايزه ويژه هيات داوران ونيز بخش مسابقه فستيوال به جعفر پناهي رسيد. بابت فيلم خرس نيست؛ در حالي كه او در زندان است.
اصغر يوسفينژاد با فيلمي كه پروانه اكرانِ حتي محدود به يك شب منتقدانش داده نشد، دق كرد؛ سكته كرد و مُرد. ناصر تقوايي در قهري طولاني بعد از چاي تلخ، در تلخي عجيبي خودش را غرق و خانهنشين كرد. بهرام بيضايي از ايران رفت. آربي اُوانسيان كه اهالي تئاتر و سينماي ايران بايد او را ايستاده تشويق كنند، وقتي جملهاي ميخواهد بگويد پس از سالها در غربت، بغض و لرزش صدا خفقانآور است برايش. امير نادري رفت كه رفت و با ويديو براي ما بوسه ميفرستد و ميگويد مثل اميرو بدويد بدويد اما در دلش ميداند ما ديگر جان دويدن نداريم. سهراب شهيد ثالث در غربت ... درغربت ...بله... امروز اينجا تمام نشد.
داخلي، خانه، يك شب غيرمعمولي
از جلسه منتقدان خانه سينما بازگشتم، خبرها حاكي از اين است؛ ژان لوك گدار با مرگ خودخواسته، اتانازي در سوييس -كه اين نوع اتفاق پزشكي، قانوني است و انجام ميشود- به زندگي خود پايان داد.
كات
به قول خودماني رندان آقاي گدار هر كرمي خواست ريخت به جان زندگي، هر شيطنتي خواست كرد، هر چه خواست نوشت، هر چه خواست ساخت؛ وقت اضافه به كارش نميآمد، خسته بود كات داد، چون برعكس من اغلب نقدنويسان ما فوتبالي هم هستند، اينطور بگويم: سوت پايان را خودش كاري كرد داور بزند. يك زماني هست كه بازيكن توپ را شوت ميكند اطراف زمين كه وقت تمام شود و با تيشرت ورزشي عرقش را پاك ميكند؛ حتي من كه فوتبالي نيستم اين صحنه را يكبار هم شده ديدهام. همان زمانش بود انگار از پارسال تا امسال، 90 تا 91 سالگي كمي وقت تلف كرد. ديد نميخواهد. ديد همه كاري كرده، داغ تجربهاي به دلش آنقدرها سنگيني نميكند كه مثل اصغرآقاي نجيب سينماي ايران دق كند. كات داد. موسيو گدار كات داد.
...و من موقع نوشتن اين خطوط، در آستانه 37 سالگي، احساس پيرزني خميده و شكسته و خشكيده را دارم كه فكر ميكند فردا اگر خيلي شانس بياورد، خبر بدي نشنود. درست مثل پيرزني خميد و مثل سينماي ايران از نفس افتاده.