• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5313 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۷ مهر

دباغ‌خانه

محمد خيرآبادي

آرايشگر باسابقه شهر، لباس كارگري كهنه‌اي به تن داشت. فرچه را روي صورت مرد ميانسال نسبتا چاق، بالا و پايين برد، به چپ و راست كشاند و دوران داد. كف پر و برآمده شد. مرد تبديل شد به پيرمردي با ريش سفيد پرپشت و نامرتب كه گونه‌هايش زير انبوه ريش برفي‌اش مدفون شده بود. تيغ تيز و برنده در دست‌هاي لاغر و چروكيده آرايشگر، مثل قلم‌موي نقاشي، آزاد و رها به هر طرف مي‌رفت و مثل پارو برف‌ها را كنار مي‌زد. تيغ به نزديكي‌هاي چانه مرد رسيد.
- تيغش خيلي تيزه آقا. تكون نخور. اگه ببره خون فوران مي‌كنه. انگار كه با زانو كوبيده باشي تودماغ يه زنداني مادر مرده، حتي بدتراز اون.
- ببخشيد متوجه نشدم.
- ولي من خوب متوجهم چي مي‌گم... تا حالا خوني كه از دماغ يه زنداني فوران كنه ديدي؟
- نه نديدم... لطفا سريع‌تر... عجله دارم بايد برم.
- قشنگ يادمه، 9 سال پيش توي استانبول. يادمه اون يك هفته كه مهمونت بوديم، چطور با مشت و لگد مجبورم كردي به چيزايي اعتراف كنم كه ازت مي‌خواستن.
- اشتباه گرفتي آقا. من اصلا هيچ‌وقت استانبول نبودم.
- جدا؟ يعني من دارم اشتباه مي‌كنم؟ 
- ببينيد...
- مي‌خواي به روش خودت يادت بيارم؟
- من ...
- تو چي؟ يادت نمياد؟ ايرادي نداره ايرادي نداره، گفتم كه من همه چي خوب يادمه. خودم كمكت مي‌كنم لحظه لحظه‌شو به خاطر بياري.
- فكر مي‌كنم اشتباه شده. به هر حال اگه قصوري از طرف من بوده، اگه ناخواسته اساعه ادبي كردم از شما عذرخواهي مي‌كنم. ببخشيد. به دليل مسووليتي كه داشتم و موقعيت كاريم ...
- قصور؟... اساعه ادب؟... جناب سروان حواست هست؟اينجا هيچ كي غير من و تو نيست.
- منظورتون چيه؟
- منظور خاصي نداشتم. فقط مي‌خواستم بگم تو تنها پوستي هستي كه قرار بوده اين وقت سال اين وقت روز گذرش بيفته به دباغ‌خونه. توي خيابون پرنده پر نمي‌زنه. كركره مغازه هم با يه اشاره مياد پايين. منم كافيه كمي قصور كنم و دستم تو كار بلرزه. 
- من... من جبران مي‌كنم.
- دهنتو ببند و گوشاتو وا كن.
آرايشگر كارش را با دقت و ظرافت پي گرفت و داستانش را شروع كرد. اينكه چطور در سفر تركيه به خاطر همراهي با رفيقش و حضور در حاشيه اعتراضات ميدان تقسيم، دستگير شد. هرچه را در جريان بازجويي و حبس كشيده بود و بلاهايي كه بعد از آن به سرش آمده بود، تعريف كرد. آهسته صورتش را مي‌برد نزديك گوش مرد و طوري تُن صدايش را مثل بازيگر نمايش، بالا و پايين مي‌برد كه مرد مي‌توانست با چشم‌هاي بسته گذشته‌اش را با جزييات تمام، تجسم كند. در آخر گفت: «اينا رو چطوري مي‌خواي جبران كني؟» مرد كه فقط خطوط نازكي از كف در اطراف گوشش باقي‌مانده بود، لب‌هايش را به داخل كشيده بود و زبانش نمي‌چرخيد. پلك‌هايش را روي هم فشار مي‌داد و مدام تصوير فواره خون به نظرش مي‌آمد. خودش را سپرده بود به تيغ و حاضر بود هر فرماني را در دم اطاعت كند. آرايشگر پيش‌بند را از روي مرد كشيد. گفت «همين برات بسه». مرد به زحمت تكان خورد. خودش را جمع كرد و گيج و منگ از در بيرون رفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون