داستان پسيان، روايت بهار (2)
مرتضي ميرحسيني
تنش و دشمني ميان خراسان و تهران، يا به عبارت درستتر ميان پسيان و قوام روز به روز تشديد ميشد و امكان رسيدن به مصالحهاي كه هر دو طرف را ولو به اكراه راضي كند، وجود نداشت. بهار نمينويسد، اما قوام برخي عشاير خراسان را -كه از قديم با سرانشان روابط نزديكي داشت- به شورش ضد حكومت پسيان برانگيخت و آنان بخشهايي از آن ايالت پهناور را به ناامني و آشوب كشيدند. حتي قوچان را هم اشغال كردند و نيروهاي ژاندارمري را از آنجا فراري دادند. پسيان در مشهد بود كه خبر اتفاقات قوچان را شنيد و «شبانه با عده قليلي صاحبمنصب و ژاندارم كه در مشهد موجود داشت، راه قوچان را پيش گرفت تا قواي هزيمتيافته ساخلوي قوچان را نيز در بين راه جمعآوري كرده، قوچان را از دست اكراد بازگيرد. كلنل با همراهان معدود خود تا جعفرآباد دو فرسنگي قوچان پيش رفت، ژاندارمهاي فراري بعضي به او ملحق شده و برخي بدون اعتناي به او به مشهد مراجعت نمودند.
در جعفرآباد مصادمه بين كلنل و كردهاي قوچاني شروع شد و كلنل شخصا در تپههاي جعفرآباد با تفنگ و شصت تير ميجنگيد. اين جنگ، در روز دوشنبه اول صفر 1340 واقع شده تا عصر آن روز ادامه داشت و در نتيجه نيمي از قواي ژاندارم كشته و نيمي فرار كردند و كلنل يكه و تنها در حالي كه محاصره شده بود تا آخرين فشنگي كه داشت جنگيد تا كشته شود و جنگ جعفرآباد خاتمه يافت. پس از پايان جنگ، كردهاي قوچاني حين تصادف به نعش كلنل از قرينه و علامات نظامي او را شناخته، سرش را از تن جدا كرده و به قوچان بردند.»
بعد از مرگ پسيان، يكي از افسران نزديك به او كه در مشهد مانده بود، با هماهنگي دولت مركزي (از طريق تلگراف) موقتا اداره امور خراسان را به دست گرفت و چند روز بعد، كار برگزاري مراسم تشييع و خاكسپاري سر و بدن كلنل را مهيا كرد.
«روز 15 ميزان جنازه و سر كلنل محمدتقيخان با تجليل و احترامات نظامي به مشهد وارد شد. يك عده از صاحبمنصبان و افراد ژاندارم و جمعي از اهالي شهر جنازه را با ابراز احساسات و ايراد نطقهاي پرهيجان مشايعت مينمودند.
چون حين عبور جنازه در شهر، از طرف محمودخان نوذري و بعضي هواخواهان مرحوم كلنل نطقهاي پرحرارتي ايراد و احساسات شديدي بروز داده ميشد، دولت مركزي را نگران ساخته، دستور داده شد قواي نظامي دولت از شاهرود و قواي چريك سرحدي به مشهد نزديكتر شوند.
همان روز جنازه كلنل در مقبره نادرشاه دفن و ظاهرا غائله كلنل محمدتقيخان خاموش شد.» البته بعد از آن چند كشمكش و درگيري پراكنده رخ داد، اما مرگ پسيان كار حكومت او را يكسره كرده بود.
بهار مينويسد «پسيان بدون شك يكي از افراد وطنخواه و صميم و صاحب دل و هوش و فكر بود و از آن مردماني بود كه حاضرند خود را در راه ترقي و تعالي هموطنان و عظمت وطن و عزت نژاد فدا سازند. من كلنل را يك بار ديدم... آن روز با كلنل از تهيه قوهاي در خراسان و ايجاد هسته جمعيت نظامي و ملي سخن رانديم و او را در اين معني تشويق كرديم. او هم سرش براي اين كارها درد ميكرد! با خوشرويي فراوان، نصايح ما را پذيرفت. اين بود آخرين ديدار من با اين مرد كه به قدر لياقت و بزرگي كه داشت، نتوانست كاري بكند و در حقيقت يكي از هزارها افراد مفيد ايراني بود كه به شوخي شوخي نفله شدهاند.»