كوي دلبر
از هر چه ميرود سخن دوست خوشتر است پيغام آشنا نفس روح پرور است
هرگز وجود حاضر غايب شنيدهاي من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
شاهد كه در ميان نبود شمع گو بمير چون هست اگر چراغ نباشد منور است
ابناي روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زندهدلان كوي دلبر است
جان ميروم كه در قدم اندازمش ز شوق درماندهام هنوز كه نزلي محقر است
كاش آن به خشم رفته ما آشتي كنان بازآمدي كه ديده مشتاق بر در است
سعدي