مجيد رضاييان، استاد دانشگاه و پژوهشگر ژورناليسم
راهكارهاي ارتباطي براي بازگشت جامعه به آرامش را تشريح ميكند
راههاي گشايش بنبست
محدوديتهاي رسانهاي گفتوگو را مختل ميكند
بررسي بازگشت از اعتراضات به تجمعات قانوني، تحليل مطالبات دهه هشتاديها و وظايف روزنامهنگاران در مواجهه با نخبگان و حاكميت
مهدي بيك اوغلي| چگونه ميتوان مسير پيگيري مطالبات اقشار گوناگون جامعه را به گونهاي تنظيم كرد كه نهايتا در راستاي منافع ملي كشور عمل كند؟ هابرماس به عنوان انديشمندي كه در اين زمينه ديدگاههاي خاصي مطرح ميكند، مثلثي را ذيل عنوان «اعتراضات خياباني»، «تجمعات قانوني» و نهايتا «گفتوگو» طراحي كرده و تلاش ميكند مبتني بر اين سه ضلع اصلي تفاسير تازهاي از اصل ارتباطات پويا ارايه كند. بر اساس اين مدل ارتباطي، هر اندازه كه سياستگذاران و تصميمسازان مسيرهاي كنشگري مدني، سياسي، رسانهاي و... را بيشتر محدود سازند، زمينه براي حضور جوانان در خيابان بيشتر فراهم ميشود. در نقطه مقابل هر اندازه زمينه براي كنشگريهاي معقول در عرصههاي انتخاباتي، حزبي، فرهنگي و رسانهاي بيشتر فراهم شود، اتمسفر وسيعتري براي «گفتوگو» شكل ميگيرد و پويايي بيشتري ايجاد ميشود. اما چگونه ميتوان يك چنين فضايي را ايجاد كرد؟ مجيد رضاييان، استاد دانشگاه و پژوهشگر ژورناليسم با واكاوي تئوري خيابان و مدل ارتباطي هابرماس و انطباق آن با شرايط فعلي كشورمان تلاش ميكند، روايت ارتباطي تازهاي از رخدادهاي اخير ارايه كند.
يكي از وجوه مهم رخدادهاي اخير، وجه ارتباطي و رسانهاي آن است. از منظر ارتباطي چگونه ميتوان رخدادهاي اخير را بررسي كرد؟
در مورد بنبست ارتباطي و نسبت آن با اعتراضات موجود بر اساس مدل هابرماس ديدگاههايي را ميتوان طرح كرد. بر اساس مدل هابرماس ما با سه سطح ارتباطي مواجه هستيم. سطح نخست، اين است كه كنشگري قفل است؛ سطح دوم اين است كه پويش فهم يا فهم متقابل وجود ندارد و سطح پايينتر نيز در خصوص اين واقعيت اين است كه در جامعه گفتوگو يا تبادل معنا صورت نميگيرد. اگر قرار باشد براي وضع كنوني كشورمان بر اساس مدل هابرماس تحليلي ارايه شود، ميتوان گفت كه بايد راهكاري انديشيده شود تا كنشگري ارتباطي كه فعلا قفل است و منجر به اعتراضات خياباني شده به يك سطح پايينتر (پويش فهم) برود. يعني اعتراض خياباني بدل به تجمع قانوني شود و در سطوح بعدي نيز تجمع، بدل به گفتوگوهاي رودررو شود. به عبارت روشنتر بر اساس اين مدل ارتباطي، براي اينكه جامعهاي كه دچار بنبست ارتباطي شده، از اعتراض به «تجمعات قانوني» و «جنبشهاي مدني» ورود كند و از آنجا به سطح «گفتوگو و تبديل معنا» بيايد، بايد فضاي اعتراضات قانوني باز شود تا در نهايت، فضاي عمومي جامعه به تجمعات قانوني و گفتوگو ورود كند.
تصميمسازان و نظام حكمراني چگونه ميتوانند اين پروسه معكوس يعني بازگشت از خيابان به گفتوگو را تسريع ببخشند؟
از نظر ما به عنوان معلمان روزنامهنگاري، حاكميت در نخستين اقدام بايد قفل سطح دوم (فهم متقابل) را باز كند. يعني اعتراضات خياباني را بدل به تجمعات قانوني كند تا زمينه گفتوگو فراهم شود. در بطن هر جامعهاي كه تجمعات قانوني، رسانههاي آزاد، جنبشهاي مدني و مهمتر از آن گفتوگو وجود دارد پويايي نيز تسري پيدا ميكند. البته گفتوگو شرايطي دارد كه بدون آنها گفتوگو معنايي ندارد. نخستين شرط گفتوگو اين است كه بايد پذيرفت دو طرف در گفتوگو وجود دارند. يعني مونولوگ نيست و ديالوگ است و شرط دوم اين است كه در آن معنا مبادله ميشود. اين گفتوگو به تحقق مطالبات نيز منجر ميشود.
چه زماني قفل خيابان به عنوان راه كنشگري ارتباطي و اعتراضي باز ميشود و نسلهاي جوان خيابان را به عنوان يگانه راه كنشگري انتخاب ميكنند؟
تئوريهاي خاصي تلاش ميكنند «حضور در خيابان» را تشريح كنند. به طور كلي زماني كه فعاليتهاي رسانهاي در جامعهاي با انسداد و محدوديت مواجه شود، اعتراضات خياباني بيشتر ميشود. هر اندازه انسداد رسانهاي بيشتر باشد، افراد مطالبات و خواستههاي خود را به جاي تجمعات قانوني، رسانهها، جنبشهاي مدني و... در خيابان جستوجو ميكنند. يعني نسبتي ميان انسداد رسانهاي و اعتراضات خياباني وجود دارد و هر چقدر انسداد رسانهاي بيشتر شود كنشگري ارتباطي در خيابانها نيز بيشتر ميشود. گفته ميشود حضور افراد جامعه در خيابان با دو تئوري بررسي ميشود. تئوري نخست، كنشگري ارتباطي است و تئوري بعدي روايت رسانهاي. به عبارت روشنتر افرادي كه وارد خيابان ميشوند، «خيابان» را در شمايل رسانهاي براي خود ميبينند و آن را روايت رسانهاي ميدانند. به خيابان ميآيند تا ديده شوند و صدايشان به گوش برسد. در تئوري خيابان، افراد خيابان را به عنوان بستر ارتباطي ميدانند. وجه دوم هم اين است كه دنبال همافزايي هستند تا ديگر افراد جامعه هم به آنها بپيوندند و موضوع توسعه پيدا كند. جنبه سوم بازتابهاي رسانهاي اين حضور است. بسياري از انديشمندان در سطح جهان در اين خصوص صحبت كردهاند، اما من روي تئوريهاي «ماكس وبر» فوكوس كردهام. بر اساس تئوري تمايز ماكس وبر، خيابان بدل به يك وجه تمايز ميشود. يعني من معترض، خيابان را گزارهاي براي تمايز ميبينم و خيابان را به عنوان يك روايت رسانهاي تلقي ميكنم. بايد توجه داشت اين واقعيت در هر جامعه ديگري نيز صدق ميكند و تنها مختص ايران نيست. در هر جامعهاي كه انسداد رسانهاي به حد مشخصي برسد كه ديگر راه كنشگري قانوني وجود نداشته باشد، خيابان بدل به كنشگر ارتباطي و بستر اين كنشگري و نهايتا روايتگر رسانهاي ميشود. مردم در چنين جامعهاي، چون رسانه ندارند، راه تجمع قانوني ندارند و جايي براي انعكاس مطالباتشان نمييابند، خيابان را انتخاب ميكنند تا از اين گزارههاي ارتباطي بهرهمند شوند.
آيا تفاوت ميكند كه اين كنشگريها در خصوص چه مخاطباني است؟ در واقع آيا حضور دهه هشتاديها در تجمعات اخير تفاوتي در تفاسير ارتباطي ايجاد ميكند؟
مخاطبان ما دهه هشتاديها هستند؛ منظور از «ما» معلمان روزنامهنگاري است. چند سال قبل در ايران درباره دهه هشتاديها پژوهشي انجام شد كه نتايج درخشاني به دنبال داشت و شخص من هم يكي از مشاوران اين پژوهش بودم. در آن تحقيق، تاثير شبكههاي اجتماعي بر لايفاستايل جوانان نسل چهارم بررسي شده بود. بايد بدانيم نسل چهارم جواناني هستند كه در دهه 80 خورشيدي و سال 2000 ميلادي متولد شدهاند. اينها در سال 2020 ميلادي 20 ساله بودهاند و امروز حداكثر 22 سال سن دارند. خروجي پژوهش ياد شده اين بود كه تاثير شبكههاي اجتماعي بر اين نسل به گونهاي است كه فاصله ديدگاهي اين نسل را از منظر سبك زندگي به حداقل رسانده است. يعني اگر فردي در شمال شهر، موسيقي خاصي را گوش ميدهد، جوان پايين شهري نيز همان را انتخاب كرده و گوش ميدهد. اگر جوان بالاشهري، برندپوش است و اصل برندها را ميپوشد، جوان پايين شهري نيز همان برند را ميپوشد، فقط فيك آنها را انتخاب ميكند.
آيا سياستگذاران به اندازه كافي اين نسل را ميشناسند؟ بعضا موضوعاتي در تعريف اين جوانان از سوي مسوولان مطرح ميشود كه چندان با واقعيت همخوان نيست.
به نظرم حاكميت بايد درباره دهه هشتاديها تحليل داشته باشد. البته همه ما بايد تحليل درستي درباره اين نسل و مطالبات آنها داشته باشيم و مخاطبان خود را بشناسيم. بايد بدانيم اين نسل به نسبت دهههاي قبلي چه تغييراتي در ديدگاهها، مطالبات و خواستههايشان را پشت سر گذاشتهاند. من دو عبارت را درباره اين نسل ميخواهم استفاده كنم. اينكه اگر اين مخاطبان را نبينيم و نفهميم اشتباه استراتژيك بزرگي است. چه چيزي را بايد ديد و چه گزارهاي را بايد فهميد؟ اول، تركيب متفاوت و متنوع مطالبات آنها را بايد ديد و دوم اينكه بايد به اين خواستهها احترام گذاشت و در راستاي تحقق آنها تلاش كرد.
نقش روزنامهنگاران در يك چنين فضايي چيست؟ چگونه ميتوان فضاي گفتوگوي پويا را فراهم ساخت؟
رسانههاي ما بايد بدانند كه در شرايط كنوني بايد بين سه عنصر كليدي نقش ارتباطي ايجاد كنند. يعني بين «جامعه»، «حاكميت» و « نخبگان». رسانهها از يك طرف بايد مطالبات دهه هشتاديها و جوانان را به حاكميت منتقل كنند و از سوي ديگر مطالبات و خواستههاي حاكميت را به جوانان انتقال بدهند. اين انتقال اما بايد با فوكوس و تمركز بر ديدگاههاي نخبگان صورت بگيرد. به جز ايجاد اين ساختارهاي رسانهاي، قفلهاي فعلي در جامعه و ميان نسلها باز نميشود. در عين حال بايد توجه داشت، رسانه در صورتي ميتواند اين نقش را ايفا كند كه از يك طرف آزادي بيان داشته باشد و از سوي ديگر مصونيت حقوقي. آزادي بيان براي انتقال ديدگاهها و بازتاب نظرات نخبگان و مصونيت حقوقي براي محفوظ ماندن از تبعات پس از آن. رسانههاي ما در ايران بايد بتوانند اين سه نظر را پيگيري كنند و نقب ارتباطي ميان اين سه حوزه يعني جوانان، حاكميت و نخبگان ايجاد كنند.
متاسفانه پاره خط رسانههاي كشور به گونهاي است كه در هيچ كدام ردي از مطالبات واقعي نسلها پيدا نيست. چرا؟
اساسا وقتي فضاي رسانهاي بسته ميشود، ديدگاههاي طرفين راديكال ميشود. زماني كه فضاي رسانهاي بسته شود، تحركات راديكال طبيعي است. وقتي فضا معقول شود و امكان گفتوگو فراهم شود، ديدگاههاي راديكال تعديل ميشوند. اصل حرف اين است كه بتوانيم كه نقش رسانه در اين سه سطح را به رسميت بشناسيم. در صورتي كه محدوديتهاي رسانهاي برداشته نشود، هم اعتراضات خياباني هر از گاهي بروز ميكند و هم اينكه راه حل معقول و منطقي براي سيستم نخواهد بود. سيستم بايد تلاش كند راهحلي معقول و پايدار براي ثبات در جامعه و تحقق مطالبات بيابد.
چند سال قبل در ايران درباره دهه هشتادي ها پژوهشي انجام شد كه نتايج درخشاني به دنبال داشت
در آن تحقيق، تاثير شبكه هاي اجتماعي بر لايف استايل جوانان نسل چهارم بررسي شده بود
خروجي پژوهش ياد شده اين بود كه تاثير شبكه هاي اجتماعي بر اين نسل به گونه اي است كه فاصله ديدگاهي اين نسل را از منظر سبك زندگي به حداقل رسانده است. يعني اگر فردي در شمال شهر، موسيقي خاصي را گوش مي دهد، جوان پايين شهري نيز همان را انتخاب كرده و گوش مي دهد. اگر جوان بالاشهري، برند پوش است و اصل برندها را مي پوشد، جوان پايينشهري نيز همان برند را مي پوشد، فقط فيك آنها را انتخاب مي كند