انسداد نهادهاي فرهنگي و جامعه امروز
رضا دبيرينژاد
فرهنگ تجربه زيسته بشري است و انتقال تجربههاي زيسته هر جامعه از تكرار بحرانهاي آن جامعه ميكاهد. هر جامعه زيرساختها و خصلتهايي دارد كه بنيانهاي فرهنگي آن جامعه را ميسازد، از اينرو در معرض آسيبهايي ثابت قرار دارد كه ميتواند به تكرار بحرانهايي بينجامد. اينگونه است كه يادآوري تجربهها و تاريخ فرهنگي جوامع از آسيبهاي دروني آن ميكاهد، اما ناديدهانگاري و كتمان بحرانها كه معلول آسيبهاي فرهنگي هستند سبب عميق شدن چالش و زايش بحرانهاي سختتر ميشود. جوامع بر اثر عدم شناخت و معرفي صحيح فرهنگشان دچار كتمان و فراموشي فرهنگي ميشوند. در حالي كه نهادهاي فرهنگي مهمترين وظيفهاي كه دارند شناخت فرهنگي، شناخت تجربههاي زيسته، واكاوي و تحليل آنها، يادآوري و زايش فرهنگي است. اما براي اين كاركردها، نهادهاي فرهنگي بايد از روش درست بهره بگيرند و براي روش درست نيازمند فهم صحيح، نيروهاي فهيم يا متخصص و باتجربه هستند كه با نگرش فرهنگي به جامعه و پديدهها بنگرند و از دل آنها به برنامه و عرضه برسند. در حالي كه عدم فهم و نگرش صحيح متناسب با فرهنگ نه تنها از كاركرد نهادها ميكاهد، بلكه خود نهادها را به بلاي فرهنگي تبديل ميكند. فهم فرهنگي فهم يكسان از پديدهها نيست، بلكه فهم تمايز قالبها، نهادها، فهم تنوع و كثرت فرهنگي يك جامعه نيز هست.تنوع و كثرتي كه حيات، زايندگي و تغيير فرهنگي را به همراه دارد، تغيير را نميتوان از فرهنگ يك جامعه حذف كرد همانگونه كه نسلهاي يك جامعه تغيير ميكنند و تجربههاي نو ميسازند فرهنگ هم بر پايه بنيانها و خصلتهايش پيش ميرود و نو ميشود. همه اين مواردي كه به ظاهر ساده ميشود نيازمند تخصص و دانشهاي خاص خود است. اما متاسفانه فرهنگ و مديريت فرهنگي در جامعه ما تقليل يافته و به قالبهاي صوري تقليل يافته است. اينگونه نهادهاي فرهنگي به انسداد رسيده و بيش از آنكه اثربخشي فرهنگي داشته و تجربههاي فرهنگي انتقال و نسلهاي جامعه را پيوند دهند و با زايش فرهنگي پويايي و تغيير جامعه را بسازند، با تكرار فرهنگ را بستهاند و با تحميل قالبها و يكساننگري جامعه با همه كثرت و تنوعش و تقليل توليد فرهنگي به آمارهاي قالبي خود به يك بحران تبديل شدهاند كه از آنها فقط يك صورت و حيات صوري برجاي مانده است. اگرچه جامعه با كثرت نهادها و آمار بسيار برنامهها روبهرو است، ارتباط لازم و نقش فرهنگي واقعي را براي طيفهاي جامعه ايفا نميكنند و سبب فريب جامعه شدهاند.كاركرد اين نهادها بيش از اينكه براي جامعه باشد براي متوليان آنهاست كه صرفا به خود نگاه دارند و مدام در موقعيت دفاع از خود هستند و از اينرو نگرششان محدود شده است. اينگونه است كه در شرايط امروزي كه جامعه بحرانهاي فرهنگي خود را نشان ميدهد و شاهد اختلافها و عدم تعامل فرهنگي ميان طيفهاي متقاطع هستيم، ناتواني نهادهاي فرهنگي و خسران ناتواني آنها كه امروز فرهنگ ايران را ساختهاند، بيشتر خودنمايي ميكند. اگرچه امروز همه، معلولها را ميبينند اما بايد در نظر داشت كه علت بخش عمدهاي از فضاي موجود فرهنگي است كه بر چالشهاي آينده ايران اثر دارد. حذف نگرش فرهنگي عميق، حذف تخصصهاي گوناگون در جايگاههاي مرتبط نهادهاي فرهنگي، سادهنگري و يكساننگري حوزههاي فرهنگي و متوليان غيرمرتبط سبب وضع موجود نهادها و در نتيجه وضع فرهنگ امروز شدهاند، در حالي كه نهادها ابزار گفتوگو، تعامل و مفاهمه فرهنگي يك جامعه هستند تا شكافها به تقابل و تضادها تبديل نشود، اما تقابلها و تضادهاي نسلي و اقشار مختلف جامعه ايران را بايد معلول فقدانهاي فرهنگي امروز ايران دانست كه وضع نهادهاي كثير فرهنگي مزيد بر علت شده است.