مناسبات موسيقي با مطالبات اجتماعي
در گفتوگو با مسعود كوثري، عضو هيات علمي دانشگاه تهران
موسيقي ميتواند ايدههاي جامعه را فرمولبندي كند
مطالبات مردم از هنرمندان موسيقي افزايش پيدا كرده است
سيمين سليماني
موسيقي هنري است كه عموم مردم با آن پيوند عميقي دارند؛ به تناسب اين پيوند انتظارات و توقعات هم از اين هنر بيش از ديگر بخشهاي هنري است. با پديد آمدن ژانرهاي مختلف موسيقي شاهد بروز بيش از پيش وجوه سياسي و اجتماعي موسيقي هستيم. همچنين امروزه ميبينيم كه مطالبات اجتماعي و سياسي، درخواستها و احساسات مختلفي همچون خشم و اعتراض در هنر موسيقي بيش از پيش نمود دارد. فارغ از كيفيت آهنگها و ترانههايي كه در فضاي مجازي دست به دست ميشوند، اين هنر تبديل به يك جولانگاه شده تا در آن اقشار مختلف آنچه در سر دارند را آنگونه كه ميخواهند بيان كنند، طرفه اينكه يك آهنگ در مدت زماني كوتاه در برهههاي مختلف تبديل به سرودي ميشود كه جمع زيادي آن را زمزمه ميكنند. بستري كه در آن مطالبه شكل ميگيرد، درخواست بيان ميشود و احساسات مختلف جريان ميگيرد و درد مشترك ميشود. درباره كاركردهاي اجتماعي و حضور موسيقي در بيان عواطف جامعه با مسعود كوثري، عضو هيات علمي دانشگاه تهران گفتوگو كردم. كوثري سالها است كه راجع به موسيقي مينويسد و درباره موسيقي زيرزميني مقالاتي منتشر كرده است. او نويسنده «درآمدي بر موسيقي مردمپسند» است. كوثري به خاطر ارايه مقاله «نشانهشناسي موسيقي مردمپسند» جايزه بهترين مقاله فرهنگي را از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي دريافت كرد؛ اين مقاله به عنوان يكي از مقالههاي علمي برگزيده سال 83 انتخاب شد.
در ابتداي اين گفتوگو و پيش از هر چيز از شما اين پرسش را مطرح ميكنم كه بهطور كلي موسيقي چه كاركردهاي اجتماعياي ميتواند داشته باشد؟
در مورد اين موضوع صحبتهاي بسياري شده است؛ جامعهشناسان بيشتر از منظر جامعهشناسي عواطف به اين موضوع نگاه ميكنند يعني بخش مهمي از كنشهاي اجتماعي به ويژه در جوامع معاصر، شامل كنشهاي سياسي و اقتصادي است. افراد درگير مشاغل و داد و ستدهاي اقتصادي يا در عرصه قدرت مشغول مشاركت سياسي از هر نوعش هستند ولي جنبهاي كه در جوامع معاصر كمتر مورد توجه قرار گرفته و حتي جامعهشناسان قرن ۱۹ و ۲۰ هم كمتر به آن توجه كردهاند، بُعد عاطفي جامعه است در صورتي كه همين بعد عاطفي نقش روغن و نرمكننده روابط اجتماعي را دارد و باعث ميشود كه چرخدندههاي اجتماعي كه افراد هستند و درگير كنشهاي خشك اجتماعي و اقتصادياند خرد نشود و به اين جنبه آنها توجه زيادي شود. جامعهشناسان به خصوص در دوره اول، تحتتاثير متفكران چپ، بيشتر به جنبههاي انديشگي موسيقي توجه داشتند و تصور ميكردند كه موسيقي تعهدي اجتماعي دارد و آن تعهد هم اين است كه ايدئولوژي و ايدهاي را به مردم بدهد و آنها را در تفكر، عميق كند؛ گرچه اين موضوع درست است ولي به نظر من بعد عاطفي موسيقي مهمتر از بعد انديشگي آن است. من با بورديو بيشتر موافقم كه گفته است موسيقي با بدن سر و كار دارد و معناي آن اين است كه بعد تحركي، هيجاني و حتي عاطفي موسيقي بسيار مهم است كه اين موضوع در جوامع معاصر بايد مورد توجه قرار بگيرد. درواقع اگر بخواهم در يك جمله بگويم، موسيقي سبب ميشود كه توازن عاطفي و هيجاني در جامعه به وجود آيد.
بعد عاطفي كه درباره آن صحبت و به آن اشاره كرديد، شامل چه چيزهايي است؟ موسيقي در اين ساحت در جامعه به چه چيزي ميتواند پاسخ دهد؟
وقتي از عواطف صحبت ميكنيم، عواطف يا مثبت يا منفي هستند. در تقسيمبندي كلي، خشم، نفرت، كينه و... ميتوانند عواطف منفي باشند و عواطفي مثل صلح، عشق، انسان دوستي ميتوانند عواطف مثبت باشند. موسيقي ما در گذشته به دلايل مختلف تاريخي و تمدني گرفتار نوعي جبران ناكاميهاي تاريخي و اجتماعي بوده و بنابر اين بُعد پاسخ دادن به عواطف غم و غصه در آن قويتر بوده كه اين هم براي خود دلايلي داشته است هر چند كه بعضيها اين مساله را جنبه منفي موسيقي ايراني ميدانند ولي به هر حال برخاسته از شرايط اجتماعي بوده و چيزي است كه به دليل نيازهاي اجتماعي و سرخوردگيهاي موجود، به وجود آمده و در هر دورهاي كه ستم و ظلم اجتماعي يا سياسي زياد ميشده، در لاك خود خزيدن و به موسيقي گوش دادن، به خصوص موسيقي سنتي كاركردهايي داشته است؛ حتي ميبينيم كه در گذشته موسيقي سنتي در يك وجهي با عرفان هم پيوند ميخورده و اين دو جنبه را پوشش ميداده كه درونمايه اصلي آن، بياعتباري دنيا و عزلت از دنيا، گوشهگيري و چسبيدن به غمهاي بزرگ است. طبيعتا در جامعه معاصر، به دليل تشتت، تنوع، تكثر و مسائل بسيار متعددي كه هست موسيقيها هم در وجه ژانري كه تنوع پيدا كردهاند به عواطف و مسائل گوناگون سياسي، اجتماعي و نژادي و قومي پاسخ ميدهند. البته در ايران مساله نژادي كمتر است. اينها مسائلي هستند كه به نظرم در موسيقي وجود دارند و چيزهايي هستند كه در ژانرهاي مختلف موسيقي ميتوان مشاهده كرد. حتي درون يك ژانر ميبينيم كه اين وجوه كاملا مشخص هستند؛ مثلا در دورهاي در آثار نامجو ميبينيم كه بنبستهايي كه نامجو با آن مواجه ميشود، چه در تفكر موسيقايي و چه در تفكر اجتماعي، مسائل توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي مثلا در شعر عقايد نوكانتياش بروز پيدا ميكند. اين نشاندهنده بنبستي است كه در فضاي فكري وجود دارد و به زبان موسيقي بيان شده است. يا وجوهي كه در موسيقي رپ يا بخشي از رپ كه گونههاي اجتماعي يا سياسي آن بيشتر است خودش را در مسائلي مثل فقر، فحشا و سرگشتگيهاي اجتماعي بيشتر نشان ميدهد.
در حال حاضر شاهد هستيم كه موسيقي زباني براي بيان مطالبهها و درخواستها، خشم و اعتراض و... شده است؛ اين وجه موسيقي را كه گويي بيش از پيش نمود پيدا كرده، چطور ميبينيد؟
اين وجه مهمي است كه تصور قديمي جامعهشناسان را از بين برده است. در گذشته جامعهشناسان اعتقاد داشتند موسيقيهاي جديد، موسيقيهاي زيرزميني و موسيقيهايي كه از خردهفرهنگها يا ضد فرهنگها نشات ميگيرند، فاقد پيام اجتماعي هستند در صورتي كه موسيقي امروزه از هر ژانري كه باشد، موسيقي مرتبط با كنش است و به روشني كنشي را پيش پاي شنونده خودش ميگذارد حالا از هر ژانري باشد فرقي نميكند. اتفاقا در شرايطي كه اوضاع ملتهب ميشود تنها موسيقي كنشگر است كه حرف ميزند و مخاطب دارد و مشخص نيست كه باقي آثار موسيقي كجا هستند. بنابراين به نظر بنده ما وارد دوراني شدهايم كه قويترين رابطه بين موسيقي و كنش ايجاد شده است كه شامل همه انواع كنشها ميشود؛ هم كنشي كه ممكن است دعوت به بيخيالي كند هم كنشي مثل پاپ واسوخت كه ميگويد اگر نامزدي خيانت كرد بايد او را مثل دندان كرم خورده بيرون انداخت يا هر چيزي كه فرد را دعوت به كنش روشني ميكند كه در گذشته چنين چيزي مرسوم نبود و بيشتر شامل يك نوع عجز، لابه، اندوه، تحمل و فقر بود كه در موسيقي جهان و به ويژه ايران نشان داده ميشد.
اشاره كرديد به ژانرها؛ برخي صحبت از اين ميكردند كه در موسيقي رپ و ... اين كنشها بيشتر ديده ميشود اما در موسيقي اصيل ايران و در همين مرغ سحري كه آقاي شجريان خوانده يا آثاري كه قبل از آن خوانده شده تبديل به يك نماد شده، يعني يك اثر موسيقايي اصيل است. منظورم اين است كه اين كنش در ژانرهاي مختلف شكل ميگيرد، از نگاه شما اين مطالبهها و اين كنشها آيا در يك ژانر خاص به وجود ميآيند و اساسا در اين ميان بستگي و ارتباط اين ژانرها و كنش اجتماعي چيست؟
خب برقرار كردن اين رابطه در برخي ژانرها راحتتر است و گويي خودشان را براي اين كار آمادهتر ميبينند. در موسيقي سنتي ايران سالهاي سال تصنيف، چنين وظيفهاي را بر عهده داشته و طبيعي است كه در دو، سه دهه اخير دوباره اساتيد موسيقي سنتي به تصنيف روي بياورند؛ تصانيف عارف و شيدا و... تا بتوانند وجه كنش اجتماعي را در موسيقي تقويت نمايند. تصنيف لبه كنشگري موسيقي ايراني است اما لحظاتي هم وجود داشته كه در شكل غيرتصنيفي و آوازي مثل آلبوم بيداد، تكهاي از حافظ پيدا شود كه آن قدر بيانگر باشد كه گويي يك شاعر امروزي آن را سروده و كاملا به كار ميآيد و در نتيجه در جاهايي هم اين اتفاق متصل شدن به وضوح رخ ميدهد.
مشخصا به كدام قطعه اشاره داريد؟
در آلبوم بيداد «ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد» يا بيت مهم ديگر «گوي توفيق و كرامت در ميان افكندهاند/ كس به ميدان در نميآيد سواران را چه شد» به نظر من اينها پيام روشني دارند و اين پيام با نوعي قرينگي بين دوران ما و دوران حافظ باعث ميشود كه اين شعر دوباره متولد شود و به شعري كاملا مناسب زمان حال تبديل شود.
و بعد به آهنگي كه آقاي شجريان خوانده بود با عنوان «تفنگت را زمين بگذار» ميرسد، يعني اين ژانرها نيستند كه معرف يك بيان باشند بلكه هنرمندان به اين سمت و سو كشيده شدهاند كه از طريق هنرشان صحبت كنند، مطالبه كنند يا كنش اجتماعي، سياسي داشته باشند.
درست است البته نميخواهم همهچيز را به گردن ژانر بيندازم ولي دعواها و خطمشيهاي فكري كه بعد از انقلاب در موسيقي سنتي تحكيم شد، به نوعي ميتوان نامش را دوره بازگشت گذاشت. دورهاي كه اساتيد و نظريهپردازان موسيقي ايراني ترجيح دادند به پايه اصلي موسيقي سنتي يا كلاسيك ايران برگردند كه آواز را ترجيح ميداد و از تصنيف دوري ميكرد و به عبارت ديگر معتقد بودند كه اصل و اساس موسيقي ايران در موسيقي دستگاهي و آوازها است. بنابراين تصنيفها را براي گرم كردن مجالس يا تنها براي مواقع خاصي مناسب ميدانستند. اين خط فكري تحتتاثير جرياني بود كه با دكتر صفوت و ديگر اساتيد شروع و در دوره انقلاب تشديد شد و به دوره بازگشتي مثل بازگشت ادبي كه ملكالشعرا بهار و ديگران رقم زدند، برگشت و اين موسيقي ناگهان خود را كنار كشيد تا زماني كه در دهه دوم يا سوم به بعد توسط آقاي شجريان دوباره پاي تصنيف به موسيقي ايران باز شد. البته هر از گاهي در كنسرتها تصنيف هم خوانده ميشد ولي به نظرم در آن موقعيت يك اهميت تاريخي پيدا كرد و تصنيف دوباره به عنوان برگ برنده در جايگاه جديدي مطرح شد. هرچند كه از ابتداي انقلاب هم هميشه تصنيفهاي دوره مشروطه از جمله مرغ سحر، از قمرالملوك وزيري گرفته تا ديگران خوانده ميشده ولي به نظرم از دهه دوم به بعد است كه دوباره تصنيف وارد جايگاه كنشگري ايراني ميشود و از آن طرف هم دوره بازگشت و احيا سبب شد اساتيد و نظريهپردازان موسيقي ايراني تحتتاثير مكتب فكري صفوت برگردند به موسيقي اصيل و آوازي و اين مساله هم بيتاثير نبوده؛ شايد تصور ميكردند كه در اين نوع تصنيفخواني يك نوع شوآف و نمايش وجود دارد و موسيقي سنتي بايد تحتتاثير مركز حفظ و اشاعه موسيقي ايراني باشد كه هدفش از بازگشت اين است كه از اين شوآف و نمايش فاصله بگيرد و به اساس موسيقي بازگردد. به نظرم اين حس، اين تفكر و رويكرد هم موثر بود و از دهه دوم به دليل شرايط اجتماعي مجدد پاي تصنيف به ميان آمد.
به نظر شما موسيقي ما در ايران كه كاركردهاي مختلفي را آزمون و خطا كرده است، حالا كه ما در اينجا از كاركردهاي اجتماعي موسيقي صحبت ميكنيم؛ آيا ميتوانيم ادعا كنيم كه اوج اين كاركرد اجتماعي موسيقي در زمان حاضر بروز و ظهور داشته است؟ ميخواهم در اين رابطه نظر شما را بدانم چرا كه برخي معتقدند كه در اين بازه زماني يعني در دو دهه اخير اين كاركردهاي اجتماعي بالا گرفته است و شديدتر از قبل شده آيا نظر شما هم اين است؟
من هم موافقم و معتقدم كه در اين دو دهه، مطالبات مردم از هنرمندان موسيقي افزايش پيدا كرده است و طبيعتا اين مطالبه وجود دارد كه هنرمندان موسيقي حرفي بزنند و اين تقاضاي اجتماعي، نيروي فشاري است كه هنرمندان موسيقي را به اينجا ميكشاند كه از طريق موسيقي حرف اجتماعيشان را بزنند و در واقع كاركرد اجتماعي آن را بيان كنند. من هم نميخواهم بگويم كه اين فشار صد در صد مثبت است اما فشاري است كه در اين دو دهه دايما رو به افزايش بوده است.
اگر بخواهيد از اين كاركردهاي اجتماعي ارزيابي داشته باشيد؛ به نظر شما مباحث اجتماعي كه در موسيقي مطرح ميشود اساسا چه كمكي ميتواند به جامعه داشته باشد؟ آيا به نظر شما اين نوع موسيقي نقش تخليهكنندگي و بيان صِرف را دارد يا اينكه واقعا در جامعه تاثير ميگذارد؟
همه هنرها به ويژه موسيقي در تخليه هيجانها يا شكلدهي به هيجانهاي اجتماعي موثر هستند و طبيعتا موسيقي هم چنين كاركردي دارد اما به نظر ميرسد كه بعضي اوقات هنر و به ويژه موسيقي ميتواند ايدههاي جامعه را فرمولبندي كند و خيلي از آدمها ميتوانند ايدهها، انديشهها و افكاري را كه در سر دارند و رويكردهايشان را با يك جمله و عبارت موسيقايي به بهترين وجه بيان كنند كه كمك ميكند تا افراد به صورت گسترده در كنش اجتماعي تكليفشان را بدانند؛ به عبارت ديگر مساله ندانستن نيست. بسياري از اوقات ممكن است آن چيزي را كه هنرمند يا يك موسيقيدان ميگويد يا يك استاد آواز يا يك خواننده ميگويد، مردم كاملا به لحاظ فكري بدانند اما وقتي در يك جمله و يك عبارت، دستهبندي و بيان ميشود اثر جادويي دارد به عبارت ديگر، مساله بيان در هنر فقط مساله فيالفور نيست بلكه مساله اين است كه يك اثر هنري، اثري جادويي دارد و اثر جادويي آن اين است كه همه ميگويند، بله اين را ميخواهيم بگوييم و اين چيزي است كه به اصطلاح ميتواند نقطه ذوب براي افكار آدمها، مردم و مخاطبان باشد و جمعبندي ايدههايشان را در آن ببينند بنابراين از نظر من، شكل آن بيان خيلي مهم است.
جالب است كه گويي اين توقع از هنرمندان موسيقي و در واقع هنر موسيقي بيش از هنرهاي ديگر است؛ مردم عامه را عرض ميكنم، در عامه مردم اين ميزان مطالبه و اين حجم توقع در حوزههاي ديگر هنري شايد بهشدت هنر موسيقي نباشد؛ اين گزاره را قبول داريد؟ به نظر شما ميزان توقعي كه از موسيقي در عامه مردم وجود دارد، نسبت به ديگر هنرها بيشتر نيست؟
اين نكته دلايلي دارد؛ رابطه مردم عموما به دلايل تاريخي با ديگر هنرها قطع است. نكته دوم هم اين است كه ما در موسيقي، طبيعتا بيشتر با موسيقي آوازي و موسيقي كلامي پيوند داريم و اگر يك اثر موسيقي، سازي باشد ممكن است رابطه مردم با آن هم قطع شود بنابراين اينكه آواز با سنت ما ميخواند، با بيانگري مردم ميخواند، طبيعتا فشار زيادي روي موسيقي ميآورد چون از يك طرف مردم رابطهشان با هنرهاي ديگر قطع است و هنرهاي ديگر براي خودشان در يك جمع حرف ميزنند. كساني كه به ديدن گالريهاي مجسمه يا گالريهاي نقاشي ميروند چه كساني هستند؟ اين امر نشان ميدهد كه هيچ رابطهاي بين آنها و مردم نيست. موسيقي كه بيشترين تماس را با بدنه مردم دارد، ارزانتر است، دسترسپذيرتر است، آواز و كلام دارد و با فهم عامه ارتباط بيشتري ميتواند برقرار كند بنابراين روي آن فشار بيشتري است البته در اينجا ميتوان گفت كه سينما هم نقش مهمي دارد و هنري است كه فشار روي آن زياد است و مطالبات نيز در آن زياد است. بعد از آن هم تئاتر و هنرهاي بعدي هستند كه به نظر من رابطه عموم مردم با آنها قطع است البته ميدانيد كه چون در زمينه ادبيات با دشواريهايي روبرو هستيم و هر كتابي نميتواند منتشر شود، طبيعتا با توجه به محدوديتها نميتواند به مطالبات اجتماعي آنطور كه بايد پاسخ دهد. شايد اگر فضا باز بود بخشي از اين بار را ادبيات بايد به دوش ميكشيد.
در حال حاضر موسيقي كه در اين وجه اجتماعي كار ميكند را در ايران چگونه ميبينيد موسيقي در حال حاضر چه كاركردهاي اجتماعي به خود گرفته است؟
ببينيد، كارهاي خوبي بيرون ميآيد ولي توقع هم بيشتر است. به نظر بنده ما در شرايط خوبي براي موسيقي نيستيم و توقع توليد آثار بهتري است البته اين شرايط يك شرايط خطرناك براي هنرهاست چرا كه ممكن است هنرها را وادار به زيادهگويي، حرافي، به بازاري توليد كردن يا اسير فضاي اجتماعي شدن هم بكند.
دقيقا به چه شرايطي اشاره ميكنيد؟
از همين شرايطي كه فشار اجتماعي زياد است و توقع ميرود كه هنرها بيانگر اجتماعي باشند كه اين هم اثر مثبت دارد هم اثر منفي؛ اثر منفي آن اين است كه ممكن است آثاري توليد شوند كه ارزشي نداشته باشند. به نظر من بايد جوشش دروني در هنرمندان به وجود آيد تا آثار خوبي پديد آيد كه بگوييم بله اين اثر خوبي است.
در گذشته جامعهشناسان تحتتاثير متفكران چپ، بيشتر به جنبههاي انديشگي موسيقي توجه داشتند و تصور ميكردند كه موسيقي تعهدي اجتماعي دارد و آن تعهد هم اين است كه ايدئولوژي و ايدهاي را به مردم بدهد و آنها را در تفكر، عميق كند؛ گرچه اين موضوع درست است ولي به نظر من بعد عاطفي موسيقي مهمتر از بعد انديشگي آن است. من با بورديو بيشتر موافقم كه گفته است موسيقي با بدن سر و كار دارد و معناي آن اين است كه بعد تحركي، هيجاني و حتي عاطفي موسيقي بسيار مهم است كه اين موضوع در جوامع معاصر بايد مورد توجه قرار بگيرد.