خانه- خيابان - مدرسه
حالا در خيابان و در راه رفت و برگشت خانه و مدرسه شاهد اتفاقاتي است كه براي او شبيه بازيهاي كامپيوتري است و اين صحنهها آنقدر برايش جذاب است كه با شور و شوق علاقهمند به تجربه واقعي آن است گويا از فضاي مجازي خسته شده است و ميخواهد بازي مرگ و زندگي را در عالم واقع تجربه كند و ميخواهد همان كاري را بكند كه هميشه والدين و كارشناسان از آنها ميخواستند يعني فاصله گرفتن از دنياي مجازي و زندگي در دنياي واقعي. اما براي حضور يا عدم حضور خود كلي پرسش و ابهام دارد و حتي با ذهن پر از ابهام ترجيح ميدهد خيابان را تجربه كند، خياباني كه براي كودكان امن نيست اما براي آنها گويا تجربه همين ناامني نيز جذاب است و حالا در ميان انبوهي از پرسشهاي كه از نسلهاي پيش از خود دارد يك پرسش را بيشتر از همه ميخواهد پاسخش را بشنود و آن پرسش اين است كه؛ چرا آنها از تجربههاي هيجانانگيز خيابان كه پيونددهنده خانه و مدرسه است محروم ميشوند و چرا كوچهها و خيابانها براي هيجانهاي كودكي و پرسشهاي نوجواني و مطالبهگري نسل جديد امن نيست؟ و پرسش اساسيتر اينكه چرا به پرسشهاي آنان پاسخي داده نميشود؟!