سلامت را نميخواهند
پاسخ گفت
محمد ذاكري
در روزهاي اول اعتراضات و وقايع اخير، بعضي از دوستان در شبكههاي اجتماعي ميپرسيدند «تو كه قبلا به مناسبت و بيمناسبت مطالبي مينوشتي چرا اين روزها ساكتي؟» گاهي به شوخي و كنايه به حساب ترس و احتياط و انفعال هم ميگذاشتند. اما واقعيت آن است كه اين سكوت نه از سر ترس است و نه انفعال، بلكه ناشي از بيانگيزگي است. بيانگيزگياي كه از بسته بودن گوشها ناشي ميشود. ديروز كه مصاحبه دكتر فياض زاهد را ميخواندم، دريافتم حتي چهره شناختهشده و باسابقهاي همچون ايشان نيز از اين بسته بودن گوشها آزرده است و سكوت را بر گفتن و نوشتن ترجيح داده است. اين روزها در رسانهها و فضاي مجازي فراوان ميبينيم افرادي را كه به نوشتهها و گفتهها و تحليلهاي پيشين خود و ديگران ارجاع دادهاند و ميگويند اين روزها را به روشني ديده بوديم و كاش به حرمان در همان زمان گوش ميكردند.
اگر براساس طيفهاي معمول سياسي كشور هم ببينيم اين تنها محدود به اصلاحطلبان و منتقدين نيست، بلكه حتي بسياري از چهرههاي معقول و دلسوز اصولگرا نيز به خاطر بيتوجهي به نصايح و هشدارهايشان در اين شرايط سكوت پيشه كردهاند. وضعيت كنوني چيزي شبيه آرتروز شديد و ساييدگي مفاصل است كه در اثر تحليلرفتگي و از بين رفتن غضروف بين استخوانها ايجاد شده و موجب ساييدگي دردناك استخوانها روي يكديگر شده است. يك سوي اين ماجرا حكومت است كه مدتهاست گوش خود را بر هر نقد و نظري مخالف ميل خود بسته و در سوداي يكدست شدن راه را بر ورود نيروهاي ميانه به مراكز تصميمگيري و تصميمسازي بسته است. در عوض تريبون را به گويندگاني تندرو و بيفكر و پرحاشيه سپرده كه هر كلامشان زخمي بر پيكر رنجور جامعه ميزند و جز هزينهتراشي براي كشور و نظام هنر ديگري ندارند. رسانه ملي خصوصا بخشهاي پرمخاطب آن را نيز يكسره در اختيار ايشان گذاشته و اجازه طرح صدا و انديشه ديگري را نميدهد.
معدود رسانههاي فعال و حرفهاي مكتوب و اينترنتي را نيز با چنان محدوديتهايي مواجه كرده كه عملا از حيز انتفاع ساقط شده و نه در خبر و گزارش و نه در تحليل نميتوانند نقش موثري ايفا نمايند. سوي ديگر ماجرا هم جوانان نسل جديد و برخي فعالان توييتري و مجازي هستند كه هر صداي ميانهاي را كه دعوت به آرامش و تفكر و پرهيز از خشونت كند با صفت وسط باز آراسته و با شديدترين توهينها مينوازند. پس براي كه بايد گفت و نوشت؟
همين چند روز پيش و پس از فراخوان رييس قوه قضاييه براي نقد و گفتوگو، بسياري از جمله همين قلم در نوشتارهايي ضمن استقبال از اين دعوت پيشنهادهايي براي اثربخشي بيشتر اين گفتوگوها ارايه كردند، اما چيزي نگذشت كه صدور حكمي سنگين براي يكي از فعالان سياسي كه به اذعان دوست و دشمن جز گفتوگو و تلاش براي اصلاح در چارچوب نظام، كار ديگري نكرده بود آب سردي بر پيكر همه ريخت و نشان داد كه در همچنان بر همان پاشنه ميچرخد. طبيعي است در چنين شرايطي، هر صداي ميانهاي خاموش ميشود و سكوت را ترجيح ميدهد و به نظاره مينشيند تا از طرفين سخت ماجرا هزينهاي متوجهش نشود. حال پرسش آن است كه آيا در اين شرايط دوقطبي و متلاطم، تكليف از اصحاب انديشه و سخن و قلم ساقط است يا هنوز و به رغم نبود گوش شنوا، كلام و قلمهايي كه در پي بهبود و اصلاح و كاهش هزينههاي اجتماعي هستند رسالتي بر دوش دارند كه مكلف به اداي آن هستند؟ راستش خودم پاسخ روشني براي اين پرسش ندارم و معتقدم گذر زمان به اين پرسش پاسخ خواهد داد. اما اميدوارم زمان و محتواي اين پاسخ چنان نباشد كه همه را از كرده و ناكردههايشان پشيمان كند.