ناصرالدينشاه، روايت مستوفي (2)
مرتضي ميرحسيني
ناصرالدينشاه ناهار هميشه در بيروني ميخورد و چون سفره را روي زمين ميانداختند، اطاق خاصي براي سفرهخانه معين نبود. در هر اطاقي كه ميل ميكرد سفره او را ميگستراندند. در كنار سفره، سمت راست محل جلوس شاه، يك بچهسفرهاي هم پهن ميكردند كه در آن تنگ آب و ظرف يخ و گيلاس آبخوري بود. در سر سفره او شيريني و ميوه و مربا و آجيل هم ميگذاشتند. خوانسالار هم كه خود يا پسر و برادرانش غذا را از آشپزخانه تا اطاق شاه آورده بود، جزو عمله خلوت ايستاده بود. شاه سر سفره ميآمد، از آبدارخانه هم دو، سه قسم كباب ميآوردند، تا ممكن بود سفره شاه از تنگ بلور آب اناري كه ترشي بر آن غلبه داشت، خالي نبود. شاه عادت داشت آب انار را با نمك و گلپر ساييده بخورد. پلو را هم بسيار پرادويه ميخورد. در سر سفره با پيشخدمتها و رجال درباري كه حاضر بودند، صحبت ميداشت و گاهي هم براي او روزنامه خارجه ميخواندند و اين كار را گاهي دكتر طولوزان و اكثر اعتمادالسلطنه انجام ميدادند.
ناهارش كه تمام ميشد، امر ميداد يكي، دو سه ظرف از ميوهها و شيرينيها و آجيلها و گاهي تنگ آب انار را با نمك و گلپر از سر سفره برميداشتند و در روي ميزي ميگذاشتند كه در فاصله بين ناهار و عصرانه، خوردني به دسترس خود داشته باشد. ناصرالدينشاه بسيار اكول (به تعبير امروزي ما «شكمو و پُرخور») بود و پند عبيد زاكان را به كار بسته تا ميتوانست آلت جاييدن و... را بيكار نميگذاشت (جاييدن به معني جويدن) . روزي در حضور او از تداخل صحبت شده و بعضي ضعيفالمعدهها از مضار آن چيزهايي ميگفتند. شاه به دكتر طولوزان گفت «حكيم! ما هم تداخل ميكنيم؟» دكتر عرض كرد: «خير قربان! اعليحضرت متصل ميخورند.» واقعا درست گفته بود چون ناصرالدينشاه جز در مواقعي كه كار ميكرد يا راه ميرفت كه در آن موقع قليان و قهوه و چاي جاي خوراكيهاي ديگر را ميگرفت، متصل ميخورد. بعضيها را ديدهايم كه در يك قسمت از زندگاني خود اين عادت را دارند و همين كه قدري پا به سن گذاشتند از راه اجبار و با كمال افسوس اين كار را واميگذارند. ولي ساختمان و طرز زندگاني اين شاه طوري بود كه تا دم مرگش مثل ايام جواني در خوردن افراط ميكرد. اعتماد حضرت آبدارچي شاه بود و شاه به تقليد از امينالسلطان به او آقادايي ميگفت. آقاي موسي رييس كه در آن دوره پيشخدمت ناصرالدينشاه بود، ميگويد: روزي شاه ناهار و لكلكانه بعد از ناهار و عصرانه و حتي قاب پر از بلال كبابكرده را هم كه در عصرانههاي خود ميخورد، خورده و در باغ مشغول گردش بود (كمتر اسبي است كه وقتي سر سم رفت بعد قدري لكه نرود. براي اينكه اسب مجددا به راه قدم معمول خود بيفتد سوار عاقل بايد با اسب مماشات كند. اين مماشات را ميتوان لكلكانه اسم گذاشت و شايد لكلكانه از اين مماشات اتخاذ شده باشد و كنايه از نوازش و دادن تعارف و رشوه به كسي است كه مستحق آن نباشد و اجمالا اجري كه در مقابل كار نكرده داده شود، لكلكانه ميگويند. همچنين براي اشاره به چيزي كه بهطور فوقالعاده به كسي بدهند نيز به كار ميرود) . شاه نزديك به حياط آبدارخانه رسيد. اعتماد حضرت ايستاده بود، شاه گفت: «آقادايي؟ زهرمار! چي داري بخوريم؟» اعتماد حضرت گفت: «هر چه امر بفرماييد حاضر است.» شاه گفت: «قدري تخمه گرمك بو بده و بيار!» بعد از يك ربعي اين سفارش شاه حاضر شد و در ظرف بلور در سيني نقره مقداري آوردند. شاه با كمال اشتها تا دانه آخر تخمهها را كه دهن آنها تا نصفه باز شده و شكستن آن زحمتي نداشت، صرف كرد.