نوبل ادبي پاسترناك
مرتضي ميرحسيني
كارتون به پاسترناك اشاره داشت. چه كس ديگري ميتوانست باشد؟ او آن زمان، يعني سال 1958 در چنين روزي جايزه نوبل ادبي را بُرده بود و بعد، زير فشار حكومت شوروي مجبور شد از پذيرش آن چشمپوشي كند. در آن كارتون، زنداني يكي از اردوگاههاي كار اجباري شوروي همزمان كه در محوطهاي پر از برف هيزم ميشكست، به همبندش ميگفت «من جايزه نوبل ادبيات را بُردهام» و بعد ميپرسيد «تو چه جنايتي مرتكب شدهاي؟» (كارتون را بيل مولدين كشيده و در روزنامه سنت لوئيس پست ـ ديسپچ چاپ شده بود. او براي اين كارتون جايزه پوليتزر گرفت) . نوبلي كه پاسترناك بُرده بود هيچ لذتي برايش به همراه نداشت. حكومت شوروي، مثل هر موضوع ديگري كه نميپسنديدش، آن را توطئهاي در ضديت با خود تلقي كرد و زيرمجموعههايش را به جان نويسنده انداخت. از اتحاديه نويسندگان شوروي گرفته تا كاگب، از روزنامهها تا انجمنهاي كارگري هركدام به نوعي و با لحني به پاسترناك هجوم بردند و برخي به ملايمت و برخي ديگر با توهين و فحش او را نواختند. گفتند پاسترناك مردم خودش را به غربيها فروخته است و آنان هم اين جايزه را - كه هيچ ارزشي ندارد - براي همين خوشخدمتي به او دادهاند. گفتند نوبل ادبي هيچ ارزشي ندارد، اما چند سال بعد كه ميخاييل شولوخفِ همسو با خودشان (نويسنده رمان «دن آرام») اين جايزه را بُرد، حرفهاي ديگري زدند، متفاوت با آنچه درباره پاسترناك گفته بودند. پاسترناك، به اعتبار رمان «دكتر ژيواگو» (1957) به عنوان برنده نوبل ادبيات سال 1958 معرفي شده بود، اما شوروي موفقيت اين نويسنده غيرخودي را برنتابيد و چنان كه بالاتر اشاره شد، آن را ضربهاي از سوي دشمن ديد. همان روزها كارنيلي زليسنكي، منتقد سرشناس شوروي در نشستي ميان نويسندگان مسكويي، از اين رمان و نويسندهاش صحبت كرد و حرفهايي از زبان خودش زد كه درواقع بيان ديدگاههاي حكومت بود. «بعد از خواندن دكتر ژيواگو، بدجوري احساس سنگيني ميكردم. احساس ميكردم كه انگار به صورتم تف انداختهاند. در رمان اينطوري بهنظرم ميرسيد كه كل زندگيام كثيف و فاسد بوده است. اصلا ميل ندارم كليت اين كثافت بوگندو را كه چنين طعم بدي در دهانم به جا گذاشته است برايتان شرح دهم. خيلي برايم عجيب بوده كه پاسترناك، اين شاعر و هنرمند، تا چنين حدي در كثافت غرق شده است. اما آنچه بعدا فهميدم، موجب شد تا آن حقيقت پنهان در لايههاي زيرين، آن فلسفه خيانتبار وحشتناك و آن تعفن خائنانه نافذ كاملا برملا شود... رفقا، شما بايد بدانيد كه نام پاسترناك در غرب، جايي كه من نيز در آن بودهام، حالا معادل جنگ است. پاسترناك پرچمدار جنگ سرد است. اين اصلا تصادفي نيست كه مرتجعترين و فاسدترين محافل جهان از قِبل نام پاسترناك فربه و پروار شدهاند... تكرار ميكنم كه نام پاسترناك معادل جنگ است. اين نام منادي جنگ سرد است.» در مقابل، روزنامه امريكايي نيويورك تايمز، در يكي از سرمقالههايش در آن روزها، تفسير ديگري از ماجرا ارايه كرد. «در خشم و عداوت و تندي واكنشها (ضد پاسترناك) چيزي بيشتر از آنچه به چشم ميآيد وجود دارد. رهبران شوروي ظاهرا قدرتمندند. آنها بمبهاي هيدروژني، موشكهاي بالستيك قارهپيما و ارتش بزرگ و ناوگانهاي حامل بمبافكنهاي قدرتمند و كشتيهاي جنگي را زير فرمان خودشان دارند. اما حالا در برابر آنها يك مرد سالخورده ايستاده است كه در قياس با قدرت فيزيكي كرملين كاملا عاجز است. اما با اين حال اقتدار اخلاقي پاسترناك به قدري تابناك است كه او وجدان يك روسيه هتك حرمت شده را نمادينه ميكند. روسيهاي كه ميخواهد با شكنجهگرانش، همين مرداني كه در كرملين دچار وحشت و اضطراب شدهاند، مقابله به مثل كند.»