• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5335 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۵ آبان

هانري كربن و تغيير مسير مطالعات شرق‌شناسي به سمت تشيع

قسمت اول: آشنايي كربن با تشيع

زهرا  قزلباش

شيفتگي كربن به تشيع اولا مبتني بر روش پديدارشناسانه او در بررسي انديشه‌هاي اسلامي است كه نه لزوما جانبدارانه، بلكه از منظري انفسي و فراتاريخي، يا به عبارت بهتر، نتايجش منتج به توصيفي انفسي و فراتاريخي است و درثاني، توجه به باطن و درون مكاتب و انديشه‌ها در وصول به حقيقت است كه باز نتيجه رويكرد پديدارشناسانه وي است. طي اين نوشته كه داراي دو قسمت خواهد بود، سعي بر اين است كه چكيده‌اي از آراي كربن درباره مطالعات شيعي معرفي و تحليل شود. 

1ـ  مختصري درباره زندگي و آثار كربن
هانري كربن در آوريل 1903 در يك خانواده كاتوليك در پاريس به دنيا آمد و در يك مدرسه مسيحي آموزش ديد. در سال 1925 از دانشگاه سوربن مدرك كارشناسي گرفت و در 1929 مدرك مدرسه السنه شرقي را دريافت كرد و با زبان‌هاي عربي، فارسي و پهلوي نيز آشنا شد. كربن در اوايل جنگ جهاني دوم كه به عنوان مسوول انستيتوي فرانسه به استانبول رفته بود، به دليل گسترش جنگ در اروپا، تا پايان جنگ در استانبول ماند و اين فرصت خوبي بود تا با انواع نسخه‌هاي خطي شرقي موجود در مراكز كتب خطي مواجه شود. آشنايي او با لويي ماسينيون اسلام‌شناس نيز در اين مسير ياريگر بود، زيرا او اولين‌بار از طريق ماسينيون بود كه با كتاب حكمت‌الاشراق سهروردي آشنا شد و اتفاقا اولين اثر مكتوب او در حوزه مطالعات اسلامي نيز درباره سهروردي بود كه به فرانسه تاليف شد. كربن بعد از پايان جنگ دوم به عنوان رييس بخش ايرانشناسي انستيتوي ايران و فرانسه منصوب شد و به ايران سفر كرد. اين سفر زمينه آشنايي او با بزرگاني همچون علامه طباطبايي و سيد جلال‌الدين آشتياني را فراهم كرد و پس از آن كربن علاوه بر اينكه هر سال به ايران سفر مي‌كرد، به مدت بيست سال نيز در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران به تدريس حكمت و عرفان اسلامي پرداخت.

شيفتگي كربن به علامه طباطبايي 
كربن شيفتگي خاصي به علامه طباطبايي پيدا كرده بود كه احتمالا مي‌توانست براي يافتن گمشده‌اش ياريگر باشد. زيرا اين شيفتگي باعث شد تا جلساتي بين اين دو دانشور در تهران برگزار شود و پرسش‌ها و پاسخ‌هاي مهمي ردوبدل شود كه در توسعه انديشه كربن به سمت باطن‌گرايي و مطالعات تطبيقي اديان و مكاتب نقش مهمي داشت.
كربن پيش از آمدن به ايران، به قدر لزوم ولي نابسنده، با آثار مختلف متفكران ايراني آشنا بود، براي مثال در كلاس‌هاي اتين ژيلسون با تفكر مشايي اسلامي و برخي آثار ابن‌سينا به سياق لاتين آشنا شده بود و نيز در مدرسه مطالعات شرقي و از طريق ماسينيون با عرفان اسلامي نيز انسي گرفته بود. تركيب اينها با آموزه‌هاي هوسرل و هايدگر و ياسپرس و پرسش‌هايي كه هايدگر از بي‌خانماني انسان در جهان جديد به ‌جاي گذاشته بود، تركيبي ناهمگون ولي راهبردي بود، از آن جهت كه كربن انديشيد كه در معارف اسلامي و مسلمانان، پاسخ‌هايي براي بي‌خانماني و مرگ‌آگاهي انسان وجود دارد. لذا ماحصل صحبت‌هاي كربن با علامه، كشف ميراث باطني تشيع بود كه در شخصيت فردي به نام «امام» و تاويل ظاهر اسلام و بازگرداندن آن به «باطن»، تجلّي يافت. در هر حال، انس و الفت كربن با معارف شيعي به‌خصوص در قالب تشيع، موجب شد تا تحوّلي شگرف در مطالعات اسلامي در اروپا ايجاد شود، چه اينكه اغلب اين مطالعات تحت‌الشعاع انديشه‌هاي سنّي بود، ولي كربن اروپا را به ‌شكلي خاص با مكتب تشيع مواجه كرد.  جلسات كربن و علامه طباطبايي تا مدت‌ها ادامه داشت و علامه اين جلسات را معبري براي آشنايي بيشتر با انديشه‌هاي جهاني مي‌دانست. از سوي ديگر، علامه مسرور بود و اين را لطف الهي مي‌دانست كه كربن و يارانش معارف اسلامي را در يك مجله فرانسوي نشر مي‌دهند كه به معني اشاعه اسلام در جهان غرب است. كربن آثار بسياري در زمينه حكمت و معارف اسلامي تصحيح يا تاليف كرد كه برخي از مهم‌ترين آنها عبارتند از: تصحيح مجموعه آثار سهروردي، ارض ملكوت، تخيل خلّاق در عرفان ابن‌عربي، فلسفه ايراني و فلسفه تطبيقي، تاريخ فلسفه اسلامي، انسان نوراني در تصوف ايراني و ابن‌سينا و تمثيل عرفاني.  كربن در جولاي 1978 در سن 75 سالگي در پاريس درگذشت و اگرچه اتهام فراماسونري و جاسوس از سوي برخي ايرانيان درباره وي باقي ماند، يا برخي ديگر رويكرد پديدارشناسانه و نيز باطني او به تشيع را چندان نپذيرفتند، اما در هر حال ميراثي گرانبها از مطالعات اسلامي و تطبيقي به‌خصوص در زمينه حكمت و عرفان اسلامي از خود بر جاي گذاشت.

2ـ پرسش‌‌ كربن از تشيع
طبق نظر پژوهشگران، كربن اگرچه در روش‌شناسي پديدارشناختي به هايدگر وفادار ماند، اما ماهيت فلسفه هايدگر را نابسنده يافت و چنانكه خود اعتراف كرده، سير و سلوك طولاني در شرق، باعث شد هايدگر رنگ ببازد و تشيع دري به سمت ارض ملكوت برايش باز كند. نقطه اشتراك عمده كربن با هايدگر در بحث فهم بود كه هايدگر فهم را امري وجودي و نه روشي و علمي (به معناي ساينس) مي‌دانست. به زعم هايدگر، فهم همانا نحوه هستي و بودن انسان است كه قلمرويي فراتر از نظريه و شناخت علمي را شامل مي‌شود و نحوه هستي انسان و بودن او در جهان نيز با «دازاين» (وجود ـ در ـ آنجا) معرفي مي‌شود. اما دازاين كه در پرتاب‌شدگي نامعلومي به جهان آمده، سرانجامي جز مرگ ندارد و با مرگ همه‌چيز او نابود مي‌شود، لذا دازاين بايد در بين درياي امكاناتش غوطه‌ور شود تا بتواند براي شكوفايي‌اش طرح‌افكني كند و اين پروسه تا مرگ ادامه دارد. پس دازاين (نحوه خاص وجود انسان) چيزي ميان پرتاب‌شدگي و مرگ‌آگاهي است و هستي او از اين حد فراتر نخواهد رفت؛ مرگ پايانِ همه‌چيز دازاين است! 

كربن و آشنايي بيشتر با آثار تشيع
كربن كه به واسطه آشنايي قبلي با برخي متون حكمت اسلامي كه از طريق ماسينيون و گنجينه نسخ خطي اسلامي استانبول برايش مهيا شده بود، بارقه‌اي از تنفس در هواي تازه شرق و حال و هواي عرفان اسلامي در وجودش درخشيده بود، نابسندگي اگزيستانس هايدگري را دريافته بود و آشنايي با علامه طباطبايي باعث شد تا در آثار تشيع بيشتر غور كند و راه‌حل مساله را بيابد. لذا او در ديدارهايش با طباطبايي، از ركن اساسي تشيع يعني امامت و سپس امام غايب مهدي موعود سوال مي‌كند تا ارض ملكوت را بكاود و حلقه اتصال جهان امكاني با آن را بيابد كه به زعم وي، فقط شيعه به آن توجه كرده است.
نكته مهم در رويكرد كربن، توجه او به تاريخ انفسي و قدسي است كه در تفكرات مدرن و نيز هايدگر مفقود است، زيرا اساسا فلسفه مدرن يا فلسفه اگزيستانسي هايدگر با الهيات نسبتي ندارند، درحالي كه غير از اين راهي براي عبور از انسان تاريخي به حوزه فراتاريخ وجود ندارد. 
همان‌طوركه پيش‌تر نيز اشاره شد، كربن با تفكيك ظاهر و باطن است كه به اهميت خاص تشيع پي مي‌برد. زيرا توجه به باطن به معني حركت به سمت ارض ملكوت و شخصيت «امام» به عنوان نقطه اتصال عالم شهادت با عالم ملكوت است. بنابراين پرواضح است كه ساحت ملكوت كربن از اگزيستانس هايدگري با آن درياي بي‌كران امكانات نيز مي‌گذرد و به قلمرويي فراتر از جهان مادي سوق مي‌يابد. اگر باطن اسلام فهميده نشود، ارض ملكوت نيز قابل تبيين نيست، لذا كربن تشيع را جنبه باطني اسلام معرفي مي‌كند.
رمز و راز مهمي كه كربن از حكمت اسلامي و به‌طور خاص تشيع درمي‌يابد و آن را راه‌حل مهمي براي جبران بي‌خانماني انسان در جهان مدرن و چه بسا پوچي برمي‌شمارد، اين است كه در حكمت اسلامي، مُلك تابع ملكوت است، يعني اين جهان مبدا و مقصدي دارد و ابد و ازلي و وابسته به جهاني فراتر است كه عالم ملكوت يا عالم مثال ـ كه سهروردي اول بار بيان كرد ـ واسطه آن است. عالم مثال همان قاره گم‌شده يا اقليم هشتم يا هورقليا است كه واسطه بين عالم ماده و عالم روحاني (لاهوت) است. اين واسطگي، تنها در تشيع است كه خود را بازنمايانده، زيرا در تشيع، پيوند ميان انسان و الوهيت بعد از ختم رسالت تمام نمي‌شود، و شخصيت «امام»  ادامه‌دهنده راه رسالت است و امام حلقه اتصال بين دو ساحت مادي و قدسي است. امام براي كربن، اولا يك امر نمادين و فراتاريخي است نه شخص واقعي. امام يك شخص ملكوتي است كه به عالم ملكوت تعلق دارد نه عالم شهادت (عالم حس) و انسان و هستي را به ارض ملكوت سوق مي‌دهد. اما تجلي او كه انسان نوراني است، همان امام واقعي است. 

3ـ انسان نوراني 
تحليل كربن از شرايط حضور و زيست انسان در جهان، اولا معطوف به جهت‌يابي است. انسان مادي در جهات جغرافيايي چهارگانه محصور است، اما حضور فيزيكي كافي نيست و براي شناخت انسان و هدف و جايگاه و موقعيت واقعي او در جهان بايد از اين مرزهاي شمالي و جنوبي و شرقي و غربي درگذشت. موقعيت اصيل انسان بايد گذشته و حال و آينده او را با هم در نظر بگيرد والا گسست اينها باعث چندپارگي و بي‌معنايي اجزاي وجودي او خواهد بود. گويا كربن به دنبال چيزي فراتر از حدود بين پرتاب‌شدگي و مرگ‌آگاهي هايدگري است، به همين دليل است كه در تصوف ايراني كه بخش عمده‌اي از حكمت ايراني را دربرمي‌گيرد، مسير اصلي جهت‌يابي را درمي‌يابد؛ جست‌وجوي شرق كه انسان را با بعد واقعي وجودش كه غيرمادي است آشنا مي‌سازد. اين «شرق» كه نسبت به جهات چهارگانه جهان مادي، يك بعد ناشناخته و بيگانه است، يك سرزمين ديگر است كه از اقاليم هفت‌گانه جهان فراتر رفته و «اقليم هشتم» نام مي‌گيرد. اين اقليم شرقي در واقع در شمال قرار دارد؛ شمال آسماني كه محور و مبدا در آن قرار دارد. كربن اين وضعيت را با ماندالا تشبيه مي‌كند كه طبق كهن‌الگوهاي هندي يك شكل دايره‌اي يا اشكال هندسي متقارن هست كه نمادي از جهان هستي است و تمركز انسان بر خود كه به نوعي جست‌وجوي خود در آن است. انسان در جهت‌يابي خود در    بي‌كرانگي است كه مي‌تواند خويشتن واقعي را دريابد و قاره گم‌شده هستي خويش را پيدا كند و اين قاره ناشناخته يا اقليم هشتم، همان قطب يا شمال آسماني و سرزمين هورقليا است. كشف اين سرزمين به معناي يافتن نقطه اتصال و رهايي از سرگشتگي است. 

اما هورقليا يا اقليم هشتم چيست؟ 
كربن در تعريف هورقليا مي‌گويد: «جهاني است مينوي كه هستي راستين دارد. چنين جهاني بي‌شك يك جهان ايده‌ها، نمونه‌ها و مطلق‌ شمرده‌ها [كليات] نيست». درواقع كربن اين مفهوم را از فلسفه سهروردي كه با انگاره‌هاي فلسفي آيين زرتشت و فلسفه نوافلاطوني نيز مرتبط بود، به عاريه گرفت و معتقد بود ديدن اشيا با نور شمالي يعني ديدن آنها در سرزمين هورقليا، ديدن آنها در نور فرشته كه حاوي واقعيت اصيل آنهاست.  كربن بر اساس نظريه صدور مشّايي و تمثيل‌هاي عرفاني ابن‌سينا، نسبت بين آگاهي انسان با شرق كيهاني يا شمال آسماني را به صورت نمادين بيان كرده و از رابطه نور و آگاهي مي‌گويد كه «روز» نماد آگاهي، «شب روشن» نماد ابرآگاهي و «شب تيره» نماد ناآگاهي است. رسيدن از تاريكي به روشنايي و پيدا كردن راه، با دريافت قطب آسماني يا همان بعد عمودي و شمال آسماني ميسّر و ممكن است و اين «قطب» ملاك شرق و غرب يا روشنايي و تاريكي است؛ كساني كه در پي اين قطب هستند، اشراقيون نام دارند و از هرمس و زرتشت تا افلاطون و سهروردي و اخلاف آنان از متصوّفه همچون روزبهان شيرازي و نجم‌الدين كبري امتداد داشته‌اند.

انسان كامل
اشراقيون به دنبال هورقليا و نور هستند، در جهاني كه در كنهَش تاريكي است، اما راهي به سوي روشنايي دارد. پس نوري از هورقليا و از عالم برين بر اين عالم تابيده و درخشيده و مسير آن را به سمت شمال هدايت مي‌كند.  به‌طور قطع نماينده خطّه ملكوت در عالم ملك از نظر كربن و با الهام از فلسفه و حكمت و عرفان اسلامي «انسان كامل» است كه در امام و قطب متجلّي مي‌شود. كربن به همين دليل به تشيع و تصوّف اسلامي علاقه‌مند شد. 
انسان نوراني، باطن انسان زميني است و تمايزگذاردن بين ظاهر و باطن، براي درك اقليم هشتم و انسان نوراني، ضروري است. انسان نوراني همچون بعد شمالي و عمودي، باطن و انفس عالم است و شخص امام تاريخي، مظهر آن است و «امام» آن عنصر نمادين مهمي است كه در فراتاريخ ايستاده و نماينده تامّ و تمام ملكوت است. بنابراين مذهب تشيع كه به امام معتقد است، مذهب باطن است و جنبه باطني اسلام است و رابطه حق و خلق را همواره زنده نگه مي‌دارد، به‌خصوص با اعتقاد به غيبت امام دوازدهم كه انتظار آمدن او، پيوند ناگسسته مُلك و ملكوت است و جلوه‌اي از اين انگاره كه زمين هرگز از حجت الهي خالي نخواهد شد.

انتقاد كربن به سنت شر‌شناسي
 از اين روي، كربن با انتقاد از شرق‌شناسي و اسلام‌شناسي شرق‌شناسان غربي، مبني بر اينكه همواره بر تسنّن تكيه كرده و به حقيقت تشيع توجهي نداشته‌اند، بيان مي‌كند كه حقايق اصيل اسلام را بايد از زبان تشيع شنيد و همّ خود را مصروف شناخت تشيع به جهانيان خواهد كرد. به زعم كربن، همه اديان الهي درواقع يك چيز گفته‌اند، اما در اسلام رابطه نبوّت با رابطه امامت و ولايت تكميل مي‌شود و جريان هدايت‌اللهي مستمّر و پيوسته است. لذا تشيع تنها مذهبي است كه اين مهم را به انجام رساند و اتصال عالم ماده با ساحت معنوي و مينوي را با حضور «امام» زنده نگاه داشت.

4 ـ نسبت تشيع و تصوّف
 كربن سوالي از علامه طباطبايي مي‌پرسد مبني بر اينكه نسبت شيعه و تصوّف چيست؟ آيا شيعه بر تصوّف مبتني است يا تصوّف بر شيعه؟ طبق پاسخ طباطبايي، شيعه مقدّم بر متصوّفه بوده است. زيرا اولا به لحاظ تاريخي، شيعه بعد از دوپار‌گي پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) و جريان سقيفه به وجود آمد و درثاني، در كنه تشيع، مفهوم انسان كامل و حجت زمان مطرح بوده كه عرفا و متصوّفه نيز بر آن تاكيد كرده‌اند، چنانكه مولوي سروده: پس به هر دوري ولي‌اي قائم است/ تا قيامت آزمايش دايم است. 
اما بايد توجه كرد با توجه به اينكه پيش‌تر نيز اشاره شد كه نگاه كربن به تشيع، پديدارشناسانه و فراتاريخي است، بنابراين مقدّم بر هر چيز، معنويت و عرفان نهفته در ذات خود اسلام است كه تنها در تشيع ظهور يافته و از اين جهت، تشيع برخلاف شرق‌شناسان و اسلام‌شناسان غربي، صرفا يك مذهب فقهي نيست، بلكه بيانگر آن ذات معنوي اسلام است. از اين حيث، اين تشيع است كه منبع تصوّف است و حتي تصوف اهل سنّت نيز بر تعاليم ائمه و تعاليم عرفا مبتني است. بنابراين، حتي اين ادعا كه جمعيت شيعيان در مقايسه با اهل سنّت در اقليت قرار دارد نيز به همان دليل كه گفته شد حائز كمترين اهميت خواهد بود، زيرا آن بعد انفسي و خاص تشيع، امري منحصر به‌فرد و ويژه است. از سوي ديگر، در رابطه با تصوف اهل سنّت گفته شده كه هرچند بر اساس مفهوم ولايت و ولي (باطنِ نبوت) شكل گرفته، اما فاقد امام‌شناسي است، لذا در تصوف اهل سنّت، ولايت از خاستگاه اصلي خود منقطع و سست و از مفهوم امام دور شده است كه مي‌تواند عواقب وخيمي داشته باشد. پس در اينجا چهار خليفه اهل سنّت وارث پيامبر اكرم مي‌شوند كه خود به خود باعث انفصال ميان حقيقت و شريعت مي‌شود. در واقع به‌طور كل در باطن‌گرايي، آنچه «شريعت» را به «حقيقت» پيوند مي‌دهد، «طريقت» است كه در تصوف قابل طرح است، اما در تشيع اين طريقت فقط با امام ميسّر است. بنابراين همان‎‌گونه كه در مذهب اهل سنّت بعد از رحلت پيامبر، نبوت نيز به پايان رسيد، اما تصوف سنّي بر مفهوم ولايت براي تكميل نبوت تاكيد كرد، وانگهي، امام‌شناسي تصوف سنّي رنگ مي‌بازد ولي امام‌شناسي شيعه اين مفهوم را در شخص امام كه جانشين پيامبر است، يعني امام علي(ع) و فرزندانش تداوم بخشيد، زيرا امام آن راهبر دروني است كه فهم امر قدسي را ممكن مي‌سازد و اتصال را هميشگي مي‌كند، و از نظر شيعه، امام بايد از ارض ملكوت باشد و اين همان دليل اصلي خاص بودن تشيع نسبت به هر آيين و مذهب ديگر در جهان، البته از منظر كربن است.

منابع
1- پورجوادي، نصرالله، سخنراني در «بزرگداشت هانري كربن»، گزارش 25 آبان 1395، خبرگزاري مهر.
2- رحمتي، انشاءالله، «دلايل علاقه‌مندي كربن به مطالعات تشيع و اسلام»، گفت‌وگو با ايلنا، 13 مهر 1398.
3- رحمتي، انشاءالله، «تشيع و تصوّف از ديدگاه هانري كربن»، سايت آكادمي مطالعات لندن.
4- طالب‌پور، اكبر، «تلقي هانري كربن از تفكر شيعي در باب امامت و مهدويت»، فصلنامه علمي ـ پژوهشي كلام اسلامي، سال 28، شماره 111، صفحه 110-89.
5- فدايي مهرباني، مهدي، «پاسخ‌هاي كربن به هايدگر از منظر فلسفه شيعي»، آكادمي مطالعات ايراني لندن، 6 جولاي 2012.
6- كربن، هانري، انسان نوراني در تصوف ايراني، ترجمه فرامرز جواهري‌نيا، تهران: انتشارات گلبان، 1379.


    كربن شيفتگي خاصي به علامه طباطبايي پيدا كرده بود كه احتمالا مي‌توانست براي يافتن گمشده‌اش ياريگر باشد زيرا اين شيفتگي باعث شد تا جلساتي بين اين دو دانشور در تهران برگزار و پرسش‌ها و پاسخ‌هاي مهمي ردوبدل شود كه در توسعه انديشه كربن به سمت باطن‌گرايي و مطالعات تطبيقي اديان و مكاتب نقش مهمي داشت.
   انس و الفت كربن با معارف شيعي به‌خصوص در قالب تشيع، موجب شد تا تحوّلي شگرف در مطالعات اسلامي در اروپا ايجاد شود، چه اينكه اغلب اين مطالعات تحت‌الشعاع انديشه‌هاي سنّي بود، ولي كربن اروپا را به‌ شكلي خاص با مكتب تشيع مواجه كرد. 
   جلسات كربن و علامه طباطبايي تا مدت‌ها ادامه داشت و علامه اين جلسات را معبري براي آشنايي بيشتر با انديشه‌هاي جهاني مي‌دانست. از سوي ديگر، علامه مسرور بود و اين را لطف الهي مي‌دانست كه كربن و يارانش معارف اسلامي را در يك مجله فرانسوي نشر مي‌دهند كه به معني اشاعه اسلام در جهان غرب است.
   كربن سوالي از علامه طباطبايي مي‌پرسد مبني بر اينكه نسبت شيعه و تصوّف چيست؟ آيا شيعه بر تصوّف مبتني است يا تصوّف بر شيعه؟
‌طبق پاسخ طباطبايي، شيعه مقدّم بر متصوّفه بوده است زيرا اولا به لحاظ تاريخي، شيعه بعد از دوپار‌گي پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) و جريان سقيفه به وجود آمد و درثاني، در كنه تشيع، مفهوم انسان كامل و حجت زمان مطرح بوده كه عرفا و متصوّفه نيز بر آن تاكيد كرده‌اند، چنان‌كه مولوي سروده: پس به هر دوري ولي‌اي قائم است/ تا قيامت آزمايش دايم است. 
    نكته مهم در رويكرد كربن، توجه او به تاريخ انفسي و قدسي است كه در تفكرات مدرن و نيز هايدگر مفقود است، زيرا اساسا فلسفه مدرن يا فلسفه اگزيستانسي هايدگر با الهيات نسبتي ندارند، درحالي كه غير از اين راهي براي عبور از انسان تاريخي به حوزه فراتاريخ وجود ندارد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون