بيماري محمدرضا شاه (4)
مرتضي ميرحسيني
بيماري شاه در مكزيك تشديد شده بود و پيگيري تحولات ايران و شنيدن خبر اعدام شماري از نزديكترين و وفادارترين يارانش بر وخامت حال او ميافزود. جز سرطان لنفاوي، مدتي هم با يرقان و مشكلات حاد گوارشي درگير بود و بعضي روزها به نظر ميرسيد كه مرگش بسيار نزديك شده است. دكتر ژرژ فلاندرن فرانسوي كه هر هفته از پاريس براي معاينه و درمان شاه به مكزيك پرواز ميكرد در خاطراتش ميگويد: پزشكان مكزيكي به خطا يرقان را مالاريا تشخيص داده بودند، در حالي كه «شاه در واقع از يرقاني رنج ميبرد كه يا ناشي از سنگ كيسه صفرا يا سرطان است... به اين نتيجه رسيدم كه او بايد فورا در بيمارستان بستري شود.» به شاه پيشنهاد سفر به امريكا را دادند تا در آنجا از خدمات درماني بهتري بهره بگيرد. شاه دستور دكتر فلاندرن را براي ادامه درمان در بيمارستان پذيرفت، اما چون از امريكاييها دلخور بود با سفر به امريكا مخالفت كرد. ميگفت آنان من را تنها گذاشتند و زماني كه نيازمندشان بودم پشتم را خالي كردند. «پس از آنچه امريكاييها با من كردهاند، حتي اگر به زانو بيفتند و التماس كنند ديگر پايم را به كشورشان نخواهم گذاشت.» پس فلاندرن و پيرنيا (پزشكي كه از مدتي قبل همراه شاه بود) بيمارستاني مجهز در مكزيكوسيتي را براي بستري كردن شاه پيدا كردند. بيشتر پزشكان اين بيمارستان در فرانسه تحصيل كرده و مدرك پزشكي خودشان را از كشور دكتر فلاندرن گرفته بودند. همان روزها، يعني اوايل پاييز 1358 پزشكي امريكايي به نام رابرت آرمائو اهل نيويورك نيز براي معاينه شاه به مكزيك رفت. او يك ماه پيش هم شاه را معاينه كرده بود. به روايت ويليام شوكراس در كتاب «آخرين سفر شاه» زماني كه آرمائو «به درون اتاق شاه رفت از مشاهده قيافه او وحشت كرد. صورت شاه سياه شده بود، از دردهاي شديدي در شكمش رنج ميبرد و حالت تهوع داشت. به زحمت ميتوانست چيزي بخورد. آرمائو گمان ميكرد او در حال مرگ است.» چندي بعد، دكتر بنجامين كين هم كه قبلا شاه را معاينه كرده بود از راه رسيد و «با قيافه ترسناك شاه مواجه شد.» طحال شاه بزرگ شده بود و غدههاي روي گردنش نيز بدجوري ورم كرده بودند. در ماه اكتبر اين جمع پزشكي به اين نتيجه رسيدند كه شيميدرماني را - كه به نظرشان ديگر جواب نميداد - مدتي كنار بگذارند و با عمل جراحي، براي نجات بيمارشان تلاش كنند. آنان شاه را متقاعد - يا در واقع مجبور - كردند براي ادامه درمان راهي امريكا شود. شاه به دو دليل موافقت كرد؛ يكي اينكه خود مكزيكيهاي ثروتمند هميشه براي درمان به امريكا ميرفتند و نظام درمان و سلامت كشورشان را قبول نداشتند. ديگر اينكه شايعاتي درباره احتمال سوءقصد به جان شاه وجود داشت و او و بسياري از نزديكانش يقين داشتند كه در مكزيك امنيت جاني ندارند. «هر يك از دربانهاي بيمارستان، هر مردي كه روپوش پزشكان را پوشيده و به صورتش ماسك زده بود امكان داشت آدمكش باشد.» خلاصه اينكه شاه تصميم به سفر به امريكا گرفت. امريكاييها هم بعد از مدتي كلنجار با خودشان و سبك و سنگين كردن هزينهها و فوايد ميزباني از شاه، مجوز ورود او به ايالات متحده را صادر كردند. اما ماجراي سفر شاه به امريكا كه به چنين روزهايي از سال 1358 برميگردد و نيز چگونگي اين سفر و مسيري كه مقامات امريكا براي پذيرش شاه طي كردند، روايت ديگري است.