سعادت از نگاه سهروردي
در گفتاري از محسن جوادي
تجريد اشراقي
مشق مرگ
يا اشتغال به خير عمومي؟
محسن آزموده
سعادت (در يوناني «ائودايمونيا») يا شادكامي (happiness) غايت و هدف زندگي هر انساني است، همه ميخواهند كامياب و خوشبخت باشند، اما به چه معنا؟ مشكل از همين جا شروع ميشود. هر انسان و مرام و عقيده و مكتب و فلسفهاي، تعبير خاص خود را از سعادت دارد و زندگي سعادتمند را به گونه خاص خود تعريف ميكند. شيخ شهابالدين سهروردي، مشهور به شيخ اشراق، حكيم مسلمان ايراني همچنان كه محسن جوادي، پژوهشگر فلسفه دين و فلسفه اخلاق، در گفتار پيش رو در سلسلهدرسگفتارهاي سهروردي شهر كتاب نشان ميدهد، دو تعبير از سعادت دارد، يكي كه در آثار اوليهاش نمود يافته، همان نگاه آشنايي ارسطويي است كه عمده متفكران مسلمان پيش از او داشتند و ديگري تعبيري مختص به خودش كه شباهتهايي به نگاه افلاطوني دارد و برخي صوفيان از آن عزلتگزيني و ترك دنيا را برداشت كردهاند. اما آيا اين تعبير دوم از سعادت درست و قابل پذيرش است؟
سهروردي ذيل
مكتب مشايي
مهمترين نكته درباره سعادت در فلسفه اسلامي و همچنين فلسفه يونان، آن است كه سعادت را خير محسوب كردهاند و بالطبع، شقاوت، شر است. خير چيزي است كه مكمل وجود ما است، يعني بذرهاي وجودي ما را ميروياند. به تعبير فارابي خير يعني تحقق ذات (self realization يا flourishing يعني شكوفايي).
سهروردي نيز چنين تعبيري دارد و در جاهاي مختلف از جمله در بندهاي پاياني حكمت الاشراق، سعادت را به عنوان خير و شقاوت يا بدبختي را به عنوان شر تلقي ميكند. البته در آثار فيلسوفان مسلمان مثل فارابي، توضيحات زيادي درباره ماهيت خير ارايه شده است. مثلا برخي گفتهاند كه سعادت خير جامع است، يعني اگر اين خير را داشته باشد، خير ديگري لازم ندارد يا اين خير، خودبسنده است يعني اگر كسي آن را داشته باشد، لازم نيست چيز ديگري را كسب كند يا اين خير اعلا است، يعني هيچ خيري توان برابري و مقايسه با آن را ندارد. هرچيزي براي سعادت طلبيده ميشود، حتي اگر ارزش ذاتي داشته باشد. مثلا عدالت ارزش ذاتي دارد، اما در قياس با سعادت، به عنوان بخشي از آن ديده ميشود. اما در سهروردي توضيحات مذكور درباره خير بودن سعادت وجود ندارد. شايد يك علت آن باشد كه بعدا كه به حكمت اشراق روي ميآورد، ديدگاهش تغيير ميكند.
در فارابي و حتي ابنسينا كه كمتر در زمينه اخلاق بحث كرده، باب يا حتي رسالهاي به اسم سعادت داريم. مثلا فارابي دو رساله «التنبيه علي سبيلالسعاده» و «تحصيلالسعاده» را نوشته و ابنسينا «رساله فيالسعاده» را نوشته است. اما در سهروردي حتي بابي به اسم سعادت نداريم و معمولا آن را ذيل مباحثي چون نفس و معاد و لذت و الم و ... مورد بحث قرار ميدهد. سهروردي زماني كه به مشايين تعلق خاطر دارد، گاهي حرفهاي مشايين مسلمان مثل فارابي و ابن سينا را ميزند و ميگويد سعادت در اتصال به عقل فعال يا در اتصال به عالم علوي است. البته اين بحث فيلسوفان مسلمان مشايي بيشتر تحتتاثير افلاطون است و از اين حيث گفته ميشود بحث اخلاق در فيلسوفان مسلمان متاثر از افلاطون است. مثل اينكه سعادت را كمال عقلي و كمال علمي و عملي ميخوانند. در اين زمينه مباحث سهروردي متاثر از فيلسوفان مشايي است و نوآوري خاصي ندارد.
سهروردي اشراقي
سهروردي (587-549 ه.ق) عمر كوتاهي داشت، اما در حدود سي سالگي در كتاب المشارع و المطارحات (در منطق) اشاره ميكند كه رويكرد متفاوتي با مشايين اخذ كرده است. او از اينجا به بعد، تعابيري اختصاصي درباره سعادت دارد كه در ميان حكماي پيش از او رواج نداشته. او با تعابير خاص خودش درباره نور و ظلمت ميگويد سعادت يعني علايق و محبتهاي نفس به روشنايي و نور باشد كه عالم علوي و عالم مفارقات است و قهر و دشمني با ظلمتها و عالم جسماني و تن و بدن است. اما اگر محبتهاي كسي به عالم ظلمت و تن و تاريكي بدن و ماده و ويژگيهاي اين جهاني مثل پول و ثروت باشد و قهرش با عالم مفارقات و عالم علوي باشد، دچار شقاوت است. او همچنين سعادت را بهشت جاوداني و شقاوت را دوزخ روحاني ميخواند كه روح و جان آدمي در عذاب است، اگرچه ممكن است جسم و بدنش در آرامش باشد.
نكته اصلي كه موجب چرخش نگاه شيخ اشراق مفهومي است كه در عنوان يكي از رسالههاي او يعني «غربت غربيه» مشهود است. فرض يا پيشفرض اساسي نگرش سهروردي اين است كه جان و روح آدمي از جنس اين عالم نيست و اسير اين دامگه شده است و اينجا غريب است. بنابراين سعادت در رهيدن و گذركردن از اين جهان و قطع تعلقات به اين جهان است. هر چيزي كه او را به اين عالم بند و متوجه و مشغول آن كند، شقاوت است. سعادت حقيقي در گروي رهيدن از اين غربت و زندان است. اين بنمايه اصلي تفكر سهروردي در بحث سعادت است. از اين حيث سعادت را شبيه تفكر ارسطويي تعبير نميكند.
مشق مرگ افلاطون
سهروردي در رسالهها و نوشتههاي فلسفياش آدميان را فرا ميخواند به اينكه انقطاع اليالله يا تجريد اشراقي داشته باشند كه شبيه مشق مرگ افلاطون است و مولفههاي افلاطوني در آن آشكار است. شيخ اشراق اين آموزه را ميپروراند و در مشارع ميگويد اگر از من بپرسند راه اين تجريد اشراقي و جدا شدن از اين خرابه چيست، به او توصيه ميكنم حكمت اشراق را بخوان، آنجا توضيح دادم كه چطور بايد از اين غربت جدا شد. سهروردي در زندگي واقعي هم با زهد و رياضت و انقطاع اليالله و بيتوجهي به امور دنيوي ميزيست و شبيه ژندهپوشان لباس ميپوشيد و بيعلاقگي و تجرد از امور دنيوي در زندگياش هست. البته نقلهايي هست كه نشانه توجه او به سياست است، اگرچه برخي مخالف اين نقلها هستند. اما در كليت، زهد و رياضت هم در انديشه و هم در زندگي سهروردي هست.
دو برداشت از تجريد اشراقي
از نگاه سهروردي به سعادت دو برداشت ميتوان داشت. البته اين نگاه مختص به او نيست و چنان كه اشاره شد، در افلاطون هم هست، اما در سهروردي به خوبي پرورش يافته و به گونهاي با آيات و روايات بيان شده كه گويي انديشهاي در متن خود دين هم هست، مثل اين آيه «وإِن الدار الاخِره لهِي الْحيوانُ» (عنكبوت، 64) كه در تفسير آن ميگويند زندگي در جهان آخرت است و در اين جهان حياتي نيست و هرچه هست، تاريكي و ظلمت است. البته برخي ميگويند تعبير دقيقتر اين آيه آن است كه زندگي در هر دو سراي دنيا و آخرت هست، بلكه زندگي پررنگتر مربوط به آن دنياست. سهروردي سعادت را امري مشكك ميدانست و معتقد است به دليل خيريت نظام هستي، اكثريت انسانها حتي در آخرت هم به سعادت نايل ميشوند و اكثر مردم جزو سعدا هستند. اما اين سعادت را به معناي خوشي و خوشحالي و توهمي در نظر ميگيرد و سعادت حقيقي را با تجريد انسان از عالم مادي تحققپذير ميداند. يك تعبير اين تجريد اشراقي آن است كه ما بايد به اموري كه مربوط به رفاه و آسايش خودمان و حتي ديگران است، توجه نكنيم، زيرا اين امور ارزش اشتغال ندارد و فرصتي نداريم كه در اين زندان، به عمران خود زندان بپردازيم، بلكه بهتر است به فكر خراب كردن آن باشيم. ما به ضرورت اينجا افتادهايم و ساختن و بنا كردن آن فايدهاي ندارد. اين تعبير از تجريد اشراقي در ميان صوفيه هم مطرح ميشود كه ايده فنا را مطرح ميكنند. آنها فنا را فناي صفات مذموم و ناپسند ميخوانند، اما در برخي از صوفيه، در نهايت اين فنا، به معناي برداشتن منشأ اين تمايلات بشري تلقي ميشود. مثلا عابدالجباري در كتاب نقد عقل اخلاقي عربي يا اسلامي، در فصلي به اخلاق الفنا و فناءالاخلاق ميپردازد و ميگويد اگر شيوه سلوكي ما فنا باشد و بگوييم بايد از هرچه اين جهاني باشد، منقطع شويم، خير عمومي و اخلاق اجتماعي شكل نگيرد. يكي از بخشهاي اصلي هر اخلاق متعارفي مثل ارسطو، آن است كه ما نگاه جامعي به خير داريم. ارسطو در تفسير رايج و متعارف از او مثلا در كتابهاي اول اخلاق نيكوماخوس، خير را يك وجهي نميداند و حتي ثروت و سلامت بدني را بخشي از سعادت ميداند. مهمتر آنكه بنياد امر اخلاقي اجتماعي و توجه به ديگري و پرداختن به تنهاي ديگران است. عدالت و شجاعت و عفت مفاهيم اجتماعي هستند و در جامعه ظهور و بروز مييابند، يعني در دل اشتغالاتي كه نگاه بالا ميگويد بايد از آنها تجريد پيدا كرد.
كار خدايي
ارسطو در اوايل اخلاق نيكوماخوس ميگويد ما بايد براي خودمان دنبال خير باشيم. اما اگر خير را براي همه مردم دنبال كنيم، «خداييتر» و بهتر است. به همين دليل است كه سياست براي ايشان مهمتر از اخلاق است، زيرا خير را در گستره وسيعتري ميبيند. روشن است كه توجه به مناسبات اجتماعي اشتغال است و نميتوان با عزلتگزيني و انقطاع به خير عمومي دست يافت. بنابراين ميان دو ديدگاه شيخ اشراق درباره سعادت، يكي ديدگاه متعارف ارسطويي و ديگري نگرشي كه سعادت را در تجريد اشراقي ممكن ميداند، تقابل و ناسازگاري مشهود است. البته اين تنها يك تفسير از ديدگاه شيخ اشراق است، اما شواهد زيادي در متن او هست كه چنين تفسيري را ميطلبد كه تجريد اشراقي يعني كاري به كار عالم نداشته باشيد و هيچ چيز ارزش وقت گذاشتن ندارد.
البته در خود ارسطو هم چنين تقابلي مشهود است. مارتا نوسباوم در كتاب كوچك ارسطو (ترجمه عزتالله فولادوند) اين موضوع را نشان ميدهد. ارسطو در اوايل كتاب «اخلاق نيكوماخوس» از وجوه مختلف خيرها سخن ميگويد كه مهمترين آنها، خيرهايي هستند كه در جامعه و در بستر اخلاق اجتماعي شكل ميگيرند. اما بعدا در آخرين كتابش ميگويد هيچچيز جز «تامل» (contemplation) و «شهود خداوند» يا «نگريستن به عالم ملكوت» خير نيست. يعني ارسطو در اوايل كتاب از افلاطون جداست و نظريه مثل او را نقد ميكند، اما در اواخر كتابش، اگرچه صراحتا مثل را قبول نميكند، اما سويهاي افلاطوني ميگيرد و شبيه مباحث «تجريد اشراقي» را بيان ميكند. خانم نوسباوم ميگويد بعضي معتقدند اين كتابهاي آخر از ارسطو نيست، زيرا خلاف ديدگاه كتابهاي اول است، اما خودش توضيح ميدهد كه شايد ارسطو هم به تدريج تحتتاثير زيبايي ملكوت، از بقيه چيزها منصرف شده و آنها را بيارزش ديده و ميگويد سعادت نخبگان در تامل است.
ارزيابي نگاه شيخ اشراق
اما در مورد سعادت از ديد شيخ اشراق چه ميتوان گفت؟ اگر تفسير مشهور از تجريد اشراقي را بپذيريم، هم با فهم جامع از خير منافات دارد و هم با برخي از مضامين و مفاهيم ديني ما. در آموزههاي ديني ما آيات و روايات مختلفي داريم كه متفاوت با اين تلقي است كه انسان در دنيا زنداني است و اگر در روايتي هم آمده، مجازي است. اين دنيا گام اول حيات ابدي ماست و اقتضايش آن است كه به اينجا بپردازيم و آن را خوب درست كنيم، به خصوص براي بعديها. در نهجالبلاغه آمده: «انّ الدُّنْيا مسْجِدُ أحِبّاءِالله و متْجرُ أوْلِياءِالله اكْتسبُوا فِيها الرّحْمه و ربِحُوا فِيها الْجنّه » (حكمت 131) دنيا بازاري است كه بايد از آن بهره گرفت و بايد آن را ساخت. آنچه در تعابير صوفيانه گم شده، همين نكته است. البته انقطاع و عزلت ميتواند خوب باشد، اما نبايد دنيا را كاملا بيارزش تلقي كرد. «ليس السعيد من شقي جاره»، كسي كه همسايهاش در بدبختي است، خوشبخت نيست.
بنابراين اگر مفهوم تجريد اشراقي يا دعوتهاي شيخ اشراق به انقطاع اليالله به معناي بيتوجهي به دور و بر و محدود كردن خير به عزلتگزيني باشد، سخن درستي نيست و در وسع انسان هم نيست. اين نگرش ممكن است تكستارههايي را بالا بياورد، به بهاي فاني شدن خيلي زندگيها و بدبخت شدن خانواده و ديگران است.
اما ميتوان «تجريد اشراقي» را به گونهاي ديگر هم تعبير كرد، به اين صورت كه كمك به ديگران را هم همان انقطاع اليالله بدانيم و در بستر خيرات عمومي، تمرين تجريد از شواغل كنيم و گرفتار «خوديت» و ترجيح آن نشويم. خيرات عمومي هم ميتوانند بستري براي انقطاع اليالله باشند. نبايد مفهوم مداومت بر تجريد را طوري تفسير كرد كه ايده كمك به ديگران و رفاه عمومي را كمبها كنيم زيرا آن نگرش (گسست كامل از دنيا و نفي آن) جامعه را به سمتي ميبرد كه زايشهاي روشنايي و آدمهاي مستعد را از آن ميگيرد و جامعه را عقب نگه ميدارد.
البته خيرات با هم متفاوتند و خير شهود و مراقبه و ديدن خداوند و سكوت و عبادت قابل مقايسه با خير كمك ديگران نباشند، اما نبايد دومي را نفي كرد و طوري از اوليها حرف زد كه تصور شود گويي كمك به انسانها، ارزش اخلاقي ندارد و نسبتي با سعادت انسان ندارد. خلاصه آنكه مفهوم جامع از اخلاق لغزندگي دارد و انسان را به سمتي سوق ميدهد كه تعبيري نخبگاني از آن ارايه دهد. اين امر چنان كه مارتا نوسباوم نشان داده، در ارسطو هم رخ داد. البته اينكه آيا ميتوان به كار خدايان پرداخت و شهود و تامل كرد يا خير، محل بحث است. مرحوم محمدمهدي نراقي در «جامع السعادات» در رد ايده ارسطويي شهود خداوند تعابير جالبي دارد و معتقد است كه همان تفسير جامع و اوليه سعادت در ارسطو بهتر است. نراقي معتقد است كه بشر نميتواند كار خدايان را بكند و اين كار انساني مراتبي دارد. نبايد سعادت انسان را به گونهاي تفسير كرد كه از پرداختن به خيرات ديگر تفسير منفي بشود و حتي گفته شود ضد اخلاق است. اگر از شيخ اشراق همچنين برداشت شود- كه متاسفانه بسياري در عمل چنين برداشتي دارند- اشكالات زيادي در روند توسعه اجتماعي و توسعه اخلاقي جامعه ايجاد ميكند زيرا نخبگان را از جامعه جدا ميكند و ارتباطشان را با خيرات عمومي و جامعه از بين ميبرد و به تدريج جامعه از بسياري از استعدادها تهي ميشود كه مسير درستي نيست و با آموزههاي ديني هم ناسازگار است. اما اگر مفهوم مداومت بر تجريد را نه به معناي خراب كردن اين زندان- كه زندان هم نيست- بلكه به معناي درك درست جايگاه اين دنيا در قياس با آخرت بگيريم، بسيار ارزشمند است. ما ميتوانيم سعادت را در موازنهاي از فهم خير دريابيم. اتفاقا هرچه خير عامتر باشد، خداييتر است. نبايد با برداشتهاي غلط از تجريد اشراقي، مفهوم خير عمومي را تخفيف داد و ناديده انگاشت. نبايد خير عمومي را خلاف تجريد خواند و در فهم ما از سعادت نقش بسيار مهمي دارد. زندگي خوب به معناي مقابله افراطي با خواستههاي تن نيست. تجريد اشراقي ممكن است به منزله قلهاي در نظر گرفته شود كه مسير را به ما نشان ميدهد، اما نبايد از دامنه غافل شويم.
سهروردي در رسالهها و نوشتههاي فلسفياش آدميان را فرا ميخواند به اينكه انقطاع اليالله يا تجريد اشراقي داشته باشند كه شبيه مشق مرگ افلاطون است و مولفههاي افلاطوني در آن آشكار است. شيخ اشراق اين آموزه را ميپروراند و در مشارع ميگويد اگر از من بپرسند راه اين تجريد اشراقي و جدا شدن از اين خرابه چيست، به او توصيه ميكنم حكمت اشراق را بخوان، آنجا توضيح دادم كه چطور بايد از اين غربت جدا شد
نبايد با برداشتهاي غلط از تجريد اشراقي، مفهوم خير عمومي را تخفيف داد و ناديده انگاشت. نبايد خير عمومي را خلاف تجريد خواند و در فهم ما از سعادت نقش بسيار مهمي دارد. زندگي خوب به معناي مقابله افراطي با خواستههاي تن نيست. تجريد اشراقي ممكن است به منزله قلهاي در نظر گرفته شود كه مسير را به ما نشان ميدهد، اما نبايد از دامنه غافل شويم
ارسطو در تفسير رايج و متعارف از او مثلا در كتابهاي اول اخلاق نيكوماخوس، خير را يك وجهي نميداند و حتي ثروت و سلامت بدني را بخشي از سعادت ميداند. مهمتر آنكه بنياد امر اخلاقي اجتماعي و توجه به ديگري و پرداختن به تنهاي ديگران است. عدالت و شجاعت و عفت مفاهيم اجتماعي هستند و در جامعه ظهور و بروز مييابند، يعني در دل اشتغالاتي كه نگاه بالا ميگويد بايد از آنها تجريد پيدا كرد