نامهاي كه اعلام وصول نميشود
مهرداد عربستاني
هفتههاست كه اعتراضات خياباني ادامه دارد و هيچ ناظر مستقلي نميتواند وقوع يك جنبش اجتماعي را انكار كند. بهرغم اين واقعيت، همچنان برخي تريبونداران به هر «تحليل» شاذّي براي انكار يا ناديدهانگاري اين جنبش متمسك ميشوند. عدهاي اعتراضات را به غليان هيجانات شهواني و هرزگي معترضين تقليل ميدهند كه خطاب و تحميل هويتي است كه واكنش خشمآگين معترضين را حتي تشديد ميكند. ديگراني هم رسانهها و ارتباطات مجازي را مقصر ميدانند كه بلافاصله اين سوال را مطرح ميكند كه اگر اين امر در ذات اين رسانههاست چرا اين رسانهها در ديگر جوامع چنين نقشي را ايفا نميكنند. برخي ديگر هم به قلت تعداد معترضين و بياهميتي آن و عجيبتر از همه انتساب اختلال شخصيت به معترضين و تجويز «رواندرماني» اشاره ميكنند، غافل از اينكه حتي با فرض اختلال شخصيتي به عنوان محرك اين اعتراضها، چه پاسخي براي گستردگي يك «اختلال شخصيت» در جامعه ميتوان ارايه داد؟ بايد توجه كرد كه گستردگي «اختلال شخصيت» در يك جامعه امري است كه بايد بنيانهاي آن را در شرايط اجتماعي جستوجو كرد، جامعهاي كه چنان معوج است كه توليد انبوه بيمار ميكند: يك جامعه بيمار. در چنين شرايطي راهكار رواندرماني پليسي و اجباري، چنان كه تجارب تاريخي هم مويد آن است، به چيزي غير از خشونت در خالصترين وجه آن منجر نميشود. موضوع اين است كه اين نشانيهاي غلط و تكراري به راهكاري غير از راهكارهاي تكراري نميانجامد، همان راهكارهايي كه با فروكوبش خواستها، به چيزي غير از بازگشت امر فروكوفته، و اينبار با شدتي احتمالا بيشتر منجر نميشود. سن و سال غالب معترضين نيز برخي را متوجه نسل «زي» و خصايص اين نسل و شيوههاي ابرازگري ايشان كرده است. مطالعاتي كه در خصوص نسل «زي» انجام شده به خوبي تفاوت رويكرد اين نسل به زندگي و آينده را نشان ميدهد. امري كه تالي منطقي تغييرات اجتماعي است كه هميشه در حال وقوع هستند و متناسبا افق و حساسيتهاي هر نسل را تغيير ميدهد.
در جوامعي كه تغيير همچون امري بديهي پذيرفته ميشود، تفاوتهاي نسلي هم امري شگفتآور نيستند و به منزله امري بديهي پذيرفته و در معادلات اجتماعي به حساب ميآيد. اما آنچه اين نسل را در جامعه ما چنان متفاوت مينماياند، ناديده گرفتن تغييرات اجتماعي و پنهان كردن آن زير رويكردي ذاتگرا بوده است كه حاصل آن نوعي دوگانگي امر واقع اجتماعي و امر رسمي بوده است. اين دوگانگي چيزي است كه هضم آن براي نسل جديد ثقيل است. شايد تجربه تروماتيك نسلهاي گذشته از ناكامي در دستيابي به آرزوها و تجربه حسرتهاي هميشگي، چنان ايشان را به سوژههايي «آموخته به درماندگي» تبديل كرده باشد كه شيوههاي آزاد ابراز وجود را از ياد بردهاند و تبديل به سوژههايي شدهاند فرسوده، افسرده و نق زن كه مدام در حال نشخوار ناخرسندي بدون اميدي براي تغيير هستند. سوژههايي دلخوش به فتوحاتي مثل گرفتن يك وام بانكي و افزايش حقوق 10 درصدي در تورم 40 درصدي. نسل جديد در دامان خانوادههايي اينچنين پرورده شدهاند، خانوادههايي با اولياي ناكام و ناخرسند كه تمام اين ناكامي و ناخرسندي را هرروزه در حوزه خصوصي و در خانواده ابراز و بلكه نشخوار ميكند، در عين حالي كه دلزده از تمام ممنوعيتها و محروميتهايي هستند كه چشيدهاند، آرزويشان براي آزادي را با پرورش فرزنداني با حداقل نهي و ممنوعيت محقق ميكند. به هر حال هميشه اولياي استطاله آرزوهاي برآورده نشدهشان را در فرزندانشان جستوجو ميكنند. آرزو براي فرزندان، تجسم آرزوهاي برآورده نشده والدين است. نسل «زي» همچنان فرزند دنياست، كسي كه عملا در فضايي شبكهاي رشد كرده، مرزهاي فيزيكي برايش كمرنگ است، تحرك اجتماعي را مفروض ميگيرد، همساني انسانها را حس ميكند، زندگي در كره زمين و سرنوشت مشترك انساني را درك ميكند و در «طلب كردن زندگي»- اصطلاحي كه آصف بيات اين را به كار برده است- صريح است و دچار درماندگي آموخته نسل قبل نيست. اين است كه اگرچه معترضين منحصر به اعضاي اين نسل نيستند، ولي اين نسل مشاركت شاخصي در اعتراضات دارد. اين نسل نامهرسان طلب زندگيهاي ناكرده و حسرتهاي فروخوردهاي است كه به او منتقل شده و بارقه اميدي است كه نسل سرخورده پيشين را هم به عرصه علني طلب ميكشاند. سوال اين است كه چرا تصميمگيران و سياستسازان جدّيت و تعهد كافي براي اعلام وصول اين نامه را ندارند و به جاي تصميمهاي مسوولانه همچنان از اعلام وصول طفره ميروند. چرا همچنان مطالبات اجتماعي و خواست كرامت انساني را در غالب شبهمسالههايي مثل «يا امنيت يا آزادي» صورتبندي ميكنند؟ مگر مسووليت هم امنيت و هم آزادي جامعه بيش از همه برگردن تصميمگيران و سياستگذاران كلان نيست؟ تعلل در تصديق و دادن نشانيهاي غلط حاصلي جز تخريب سرمايه و اعتماد اجتماعي و فروپاشي اصول مقوّم حيات اجتماعي نخواهد داشت. عدم تصديق و عدم پذيرش مسووليت تصميمهاي سخت، حتي ميتواند سويههاي بالقوه غرور آفرين گفتمان انقلاب اسلامي، همچون مقاومت در برابر گفتمان هژمونيك جهاني و جستوجوي راهي پايدار براي توسعه و عدالت را نيز مخدوش كند. اين امر وقتي ميتواند محقق شود كه اين سويههاي بالقوه غرورآفرين، در تقابل با آزادي و كرامت انساني مفصلبندي نشوند.