تحولخواهي زنانه در رويكرد به تئاتر با نگاهي به كوششهاي صديقه دولتآبادي
زني كه ميخواست «زبان زنان» باشد
بابك احمدي
ورود زنان به عرصه نمايشنامهنويسي از دوره پهلوي اول و با باز شدن فضاي اجتماعي و فرهنگي براي حضور زنان در خارج از خانه و فعاليت در امور اجتماعي و فرهنگي شروع شد. در اين زمينه كساني مانند اختر معدلي، فروغالزمان شهردار، محبوبه ناهيد، مينو لاجوردي و چند تن ديگر شروع به نگارش نمايشنامه كردند كه متاسفانه بيشتر آنها بهطور جدي ادامه ندادند. جمشيد ملكپور در اين باره مينويسد كه در دهه بيست چند تن ديگر نيز نمايشنامه نوشتند اما اين صديقه دولتآبادي بود كه در كنار فعاليتهاي گسترده فرهنگي، تعدادي نمايشنامه نوشت كه مضمون آنها مثل كارهاي ساير زنان نمايشنامهنويس حول مسائلي چون ازدواج و كار و تحصيل و البته سنتهاي خرافي در ارتباط با زنان بود. اين مطلب به احتمال بسيار زياد آخرين متن درباره اين زن كنشگر و اثرگذار نيست و در آيندهاي نزديك، «اعتماد» مطلب ديگري با نگاه تاريخي از منظري متفاوت در اين باره منتشر خواهد كرد.
زيبا جلالي ناييني در شماره 139 مجله بخارا با عنوان «حيات صديقه» توضيح ميدهد كه «صديقه دولتآبادي را ميتوان در زمره نخستين زنان همين نحله دانست كه در زندگي شخصي خود ابتدا با شكستن حريم ازدواج تحميلي، ساختار مردسالار خانواده را نشانه گرفت و حدود شصت سال به تكاپو در حوزه زنان پرداخت. او بر اين باور بود كه براي بيرون آمدن زنان از پستوي خانهها و حضور فعال و مسوولانه در اجتماع و شركت در تكاپوهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي بايد تمهيداتي را به كار برد كه مهمترين آنها سوادآموزي و اشتغال و طرد سبك زندگي قاجاري و برونرفت از چارچوب تحقير و عقبماندگي تحميلي اما عاديشده براي زنان بود.»
صديقه دولتآبادي، فرزند ميرزا هادي دولتآبادي، از روحانيان متجدد دوره قاجار، از آزاديخواهان ايران و پيشگامان دفاع از حقوق زنان بود. او در سال ۱۲۶۱ شمسي در اصفهان زاده شد و در ۶ مرداد ۱۳۴۰ در هشتاد سالگي در تهران درگذشت و در جوار مزار برادرش يحيي دولتآبادي كه از پيشگامان جنبش مشروطه و از ترويجدهندگان فرهنگ جديد بود، در قبرستان امامزاده اسماعيل در محله زرگنده تهران به خاك سپرده شد.
از «زبان زنان» تا «كانون بانوان»
خانواده دولتآبادي از پيشروان جنبش مشروطيت بودند و صديقه نيز ميهنپرستي و عشق به ملت را از آنان آموخته بود. اين بانوي فرزانه در يكي از نامههايش مينويسد: «همهجا ميتوانم كار كنم ولي قبل از اينكه از وطن خود امتحان كنم و ببينم زنان بدبخت ايران مرا لازم دارند يا نه، رو به هيچ مملكت و ملتي نميروم... زحماتم را تقديم معارف نِسوان ميكنم. اگر مرا خواستند كه يكذره خاك وطن و بيچاره دختر هموطنم را به دنياي آباد ديگران نميفروشم.»
او تحصيلات ابتدايي را در تهران گذراند و دوره متوسطه را در مدرسه دارالفنون، از مدارس جديد دوره قاجار كه اميركبير بنيانگذارش بود، طي كرد. هنگام پيروزي انقلاب مشروطه در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ صديقه دولتآبادي ۲۴ساله بود و در فضاي سياسي مناسبي كه به وجود آمده بود، با چند تن از زنان مشروطهخواه «انجمن مخدّرات وطن» را بنيان گذاشت و در صف مشروطهخواهان عليه افكار زنستيزانه و ارتجاعي در راستاي احقاق حقوق زنان به فعاليت پرداخت.
اين زن تحولخواه پس از بسته شدن قرارداد استعماري ۸ شهريور ۱۲۸۶ (آگوست ۱۹۰۷) بين روس تزاري و انگلستان با اين قرارداد ننگين كه ايران را به دو حوزه نفوذ روسيه در شمال و انگليس در جنوب ايران تقسيم ميكرد، به مخالفت برخاست. اين مخالفت با تحريم كالاهاي روس و انگليس و افشاگري او و همفكرانش در قهوهخانهها عليه اين قرارداد ايران بربادده خود را نشان ميداد. در سال ۱۲۹۶ شمسي، در 35 سالگي، يكي از نخستين دبستانهاي دخترانه به نام «مكتب شرعيات» را در اصفهان تاسيس كرد. در بهار سال ۱۲۹۸شمسي براي آشناكردن زنان با حقوقشان در زمينه آموزش و استقلال اقتصادي و حقوق اجتماعي، امتياز نخستين نشريه ويژه زنان در اصفهان را به نام «زبان زنان» به دست آورد كه ماهي دو شماره منتشر ميشد. در مرداد همان سال وقتي قرارداد ۱۹۱۹ بين دولت وثوقالدوله و انگليس بسته شد، صديقه دولتآبادي با آن قرارداد استعماري به مخالفت برخاست.
مخالفتها و اعتراضات او باعث شد كه نشريه «زبان زنان» به دستور دولت وقت توقيف شود و جان او نيز به خطر افتد. از اين رو، به ناچار در ۱۳۰۰ شمسي از اصفهان به تهران رفت و بار ديگر نشريه «زبان زنان» را در ۳۲ صفحه بهطور ماهانه منتشر كرد. او در تهران پس از گشايش دبستاني براي دختران تهيدست، انجمني به نام «آزمايش بانوان» را پايهگذاري كرد.
جمشيد ملكپور در كتاب «ادبيات نمايشي در ايران» مشخصا به حمله متحجران و شكستن شيشههاي خانه صديقه دولتآبادي اشاره كرده است. امري كه موجب شد اين زن تجددخواه براي مدتي به فرانسه مهاجرت كند؛ جايي كه دوره تعليم و تربيت را در آن به پايان رساند.
در سال ۱۳۰۱ شمسي به نمايندگي از زنان ايران به برلين رفت و در كنگره بينالمللي زنان در آن شهر شركت و سخنراني كرد. او اولين زن ايراني بود كه در يك كنگره بينالمللي مربوط به زنان سخنراني ميكرد. دولتآبادي در سال ۱۳۰۲ شمسي براي درمان بيمارياش به آلمان و از آنجا به فرانسه رفت. در فرانسه همزمان با درمان بيماري، به آموزش زبان فرانسه در مدرسه بينالمللي آليانس ادامه داد و سپس در كالج زنان، دوره سه ساله آموزش و پرورش را به پايان رساند و از دانشگاه سوربن در رشته آموزش و پرورش فارغالتحصيل شد. در سال ۱۳۰۵ نيز در دهمين كنگره اتحاديه بينالمللي براي حق راي زنان كه در پاريس برگزار شد، به نمايندگي از سوي زنان ايران شركت كرد و با سخنراني موثري كه ايراد كرد، براي نخستينبار اذهان زنان ديگر كشورهاي دنيا را متوجه زن ايراني ساخت. صديقه دولتآبادي در سال ۱۳۱۴ با همكاري دولت وقت «كانون بانوان» را پايهگذاري كرد و رييس آن شد. در اين كانون كلاسهاي سوادآموزي براي بزرگسالان، دبستان و دبيرستان، كلاس دوزندگي، كلاسهاي نمايشنامهنويسي و بازيگري و نوازندگي و ورزش داير بود.
درس اخلاق و توصيه به سوادآموزي
چنانكه گفته شد، دختر حاج ميرزا هادي دولتآبادي و خواهر يحيي دولتآبادي (نويسنده كتاب حيات يحيي) در سال 1261 در اصفهان به دنيا آمد و پس از اتمام دوره متوسطه در اصفهان در سال 1296 يك دبستان دخترانه و سپس انجمن خواتين اصفهان را گشود و دو سال بعد روزنامهاي بسيار مهم تاسيس كرد كه موجب يورش متحجران به خانه او شد. همينطور گفته شد كه از صديقه دولتآبادي پنج نمايشنامه در دست داريم كه همه آنها در كانون بانوان و توسط خود او و ساير زنان عضو كانون در آن سالها اجرا شدهاند: «پريروز، ديروز، امروز» 1316، «مرد نادان» 1321، «زندگي ايلياتي» 1321، «من مديره زندگي و مادر ميخواهم» 1322 و «زندگي چيست» 1322 آثارياند به قلم او. اين نمايشنامهها يا درام يا كمدي تربيتي- اخلاقي هستند به استثناي «زندگي ايلياتي» كه به جرات ميتوان گفت از اولين نمايشنامههاي ايراني با موضوعي در رابطه با فرهنگ عامه و رسم و رسومات توده مردم است كه در ايران نوشته شده و خط بطلاني است بر ادعاي كساني كه آغاز حركت بوميگرايي در نمايش ايراني را توسط گروه هنر ملي و با نمايشنامههايي از قبيل «بلبل سرگشته» در سال 1336 دانستهاند.
نمايشنامه «پريروز، ديروز، امروز» در ارتباط با همان دغدغه اصلي دولتآبادي يعني سوادآموزي است كه او و همفكرانش راه نجات زن ايراني از بندگي و تبعيض را در آن ميديدند. ماجرا از اين قرار است كه اميرخسرو و خواهرش خاور، دو خانزاده، به روستاي پدرشان ميروند تا ضمن گردش و تفريح يكي از زيباترين دختران آبادي را هم انتخاب كرده و براي كلفتي به شهر ببرند. آنها دست روي طلا ميگذارند اما با مخالفت او و برادرش روبهرو ميشوند. بعد از اين حادثه، طلا و برادرش به شهر ميروند تا باسواد شده و بتوانند از زندگي بردهوار در آبادي رها شوند. طلا پرستار بيمارستان ميشود و فريدون مهندس ساختمان. از آن طرف اميرخسرو و خواهرش به دليل بيسوادي و تربيت بد به فلاكت ميافتند؛ طوريكه در آخر امير خسرو با نام مستعار عليآقا از مهندس فريدون تقاضاي كار ميكند: «پسران امير بيدانش/ به گدايي روستا رفتند/ روستازادگان دانشمند/ به وزيري پادشاه رفتند...»
رد چنين آموزههايي را ميتوان در ديگر آثار اين نويسنده فعال حقوق زنان نيز مشاهده كرد. گو اينكه آموزههاي اخلاقي و انساني رويكرد اصلي نويسندگان در سالهاي پيش و پس از مشروطه بود، ويژگياي كه در جريان مشروطه بيشتر به جنبههاي سياسي و طرفداري از احزاب و نهضتهاي گوناگون معطوف شد.
نقش انجمنهاي سري زنان ايران در تغيير مسير تاريخ
زنان، انجمنهاي سري سياسي هم داشتند. مورگان شوستر امريكايي كه به دعوت مجلس در سال 1329 هـ .ق/ 1911م. جهت نظارت بر امور مالي وارد ايران شد، در باب تشكيلات سياسي سازمانيافته زنان و فعاليتهاي آنان اطلاعات مفيدي ميدهد. در اين باره در كتاب «اختناق ايران» مينويسد: «اگر در اروپا و امريكا زنها انجمن تشكيل ميدهند جاي تعجب نيست ولي زنان مسلمان روبسته ايراني در انجمنهاي خود فعاليتهاي سري سياسي انجام ميدهند. شوستر براي شناساندن ميزان هوشياري اين انجمنها به ذكر مثالهايي ميپردازد. او نمونهاي از آن را چنين نقل ميكند: «روزي در يكي از محافل خارجي من و زنم دعوت داشتيم. يكي از اعضاي ايراني كه با من همكاري داشت يادآور شد كه به آن مهماني نروم چون توطئهاي در كار است. من به مهماني نرفتم. وقتي درصدد تحقيق برآمدم معلوم شد گفته آن شخص درست بوده است. پس از اين ماجرا از آن شخص پرسيدم كه چگونه از اين توطئه مستحضر شده است؟ جواب داد مادرم عضو انجمن سري زنان ايران است. در اين انجمن همه قسم اقدامات براي جلوگيري از دسيسه خيانتكاران انجام مييابد كه از آن جمله كسب اطلاع درباره وضع شما است كه مستشاري ايراندوست ميباشيد.» (شوستر، 1351، صص 238 و 239)
گشايش انجمنها و كانونهاي زنان راهي به سوي نوگرايي بود؛ يكي از فعاليتهايي كه پس از مشروطه شكل گرفت، ايجاد انجمنهايي بود كه در مورد فعاليتهاي زنان و حقوق آنان بحث ميكردند. اين انجمنها نقش بسزايي در گسترش و رشد فعاليتهاي زنان پس از دوران مشروطه و سالهاي بعد از آن داشتند. همانطوركه ژانت آفاري در مقالهاش مينويسد: «واژه انجمن نامي از فارسي قديمي بود كه فردوسي براي اشاره به محلي براي جمع شدن و مشورت در شاهنامه آن را به كار برد. بلافاصله پس از مدتي و بعد از انقلاب 1324هـ .ق/ 1906م. تعداد محدودي از انجمنهاي مخفي شكل گرفت.» و درجاي ديگر در خصوص انجمنها آمده است: «انجمنها متشكل از زناني با پيشزمينههاي گوناگون اجتماعي و سياسي بودند. تعداد محدودي از آنها حتي از خانوادههاي سلطنتي بودند. اكثر زناني كه عضو اين انجمنها بودند از خانوادههايي بودند كه طرفداران مشروطه بودند.»
همچنين ميافزايد: «بعضي از اين زنان جوانتر در اين انجمنها بعدها فمينيستهاي برجسته در سالهاي 1338هـ .ق/1920م. و 1349هـ .ق/1930م. شدند كه صديقه دولتآبادي دبير انجمن زنان وطنخواه يكي از آنها بود.» صديقه دولتآبادي كه خود يكي از مديران و شركتكنندگان اصلي اين انجمنها بود، در گسترش فعاليتهاي زنان نقش عمدهاي داشت. قسمتي از اين فعاليتها سري بودند و با اهداف خاصي دنبال ميشدند. (در اين زمينه رجوع كنيد به سايت ايران امروز، «انجمن زنان در دوره مشروطه» نوشته الهه باقري)
انجمني براي تمرين مشاركتهاي اجتماعي زنان
بعد از جنگ جهاني اول، عدهاي از مردان و زنان به واسطه مسافرت به خارج و تماس با اروپاييان با تمدن جديد آشنا شدند و به اين فكر افتادند كه زنان را وارد مسائل اجتماعي كنند. انجمن آزادي زنان پس از تصويب قانون اساسي در 1324هـ .ق/ 1906م. تشكيل شد. اين انجمن بر اثر برنامهريزي شماري از روشنفكران زن و مرد در سال 1325هـ.ق/ 1907م. برپا شد و داراي نظامنامه بود. اين انجمن مختلط بود و مردان نيز در جلساتشان شركت ميكردند. هرچند در اين انجمن، هم زنان و هم مردان عضويت داشتند اما طبق نظامنامه آن، هيچ مردي به تنهايي اجازه شركت در نشستهاي اين انجمن را نداشت و بايد همراه يكي از زنان خويشاوند يا آشناي خود در آن شركت ميكرد. ظاهرا خويشاوندان بايد حضور ميداشتند تا اتهام فساد به اين سازمان وارد نشود. هر چند كه اين تدبير نهايتا مانع اتهام نشد. شركت دادن مردان در جلسات اين انجمن، به منظور پردهدري از دروغپردازيهاي قشريوني بود كه زن را موجودي پست و ناقصالعقل ميدانستند و اعتقادشان بر اين بود كه زنان جز زادن و انجام دادن كار خانگي، كاري از دستشان برنميآيد. از طرف ديگر زناني كه سالها در حرمسراها محبوس بودند و از مشاهده مردان در جلسات اجتماعي، خود را ميباختند، با شركت در اين جلسات، نحوه برخورد با مردان را در كوچه، خيابان و ادارات تمرين ميكردند.
جلسات انجمن، ماهي دوبار در محلي خارج از تهران به نام فيشرآباد (خيابان سپهبد قرني فعلي) كه رفت و آمد كمتر مورد توجه بود، تشكيل ميشد. مسوولان انجمن با شخصي غيرايراني به نام پريتوا كه در آن منطقه يك باغ پرورش گُل داير كرده بود، به توافق رسيدند تا جلسات در محل باغ او تشكيل شود. همچنين به دليل راحتي، رفتوآمد به شكل مخفي انجام ميگرفت. مذاكرات درخصوص اوضاع و احوال زنان كشور و مشكلات آنها بود. در اين جلسات، سخنراني را به عهده زنان عضو انجمن ميگذاشتند. آنها در مورد هر موضوعي كه ميل داشتند صحبت ميكردند تا كمرويي و خجالت زنان و دختران در عرصه اجتماعي از بين رفته، بتوانند در جامعه خودشان را مطرح كنند و از حقوقشان دفاع كنند. به عبارتي به منظور ايجاد اعتماد به نفس در ميان زنان بود. در اين انجمن فقط اعضاي زن اجازه سخنراني در اين جلسات را داشتند. البته نبايد فراموش كنيم كه تا آن زمان، زنان ايراني به راحتي نميتوانستند در برابر مردم و درحضور مردان نامحرم درباره سياست، انقلاب و حقوق خود سخن بگويند و از اين رو دست يافتن به چنين كاري از جمله دستاوردهاي مهم زنان به حساب ميآمد. پس از اطلاع مخالفان از اين جلسات، حملاتي به انجمن صورت گرفت اما به دليل مقاومت اين انجمن، اعمال مخالفين به جايي نرسيد.
هدف انجمن آزادي زنان، ساماندهي حضور زنان در اجتماع، علاقهمند ساختن آنان به مسائل و موضوعات اجتماعي و همچنين معاشرت اجتماعي بود. انجمن آزادي زنان يك تشكّل آموزشي بود و بيشتر درمورد اوضاع و احوال زنان ايران و مشكلات آنها صحبت ميشد. در جلسات اين انجمن، به مسائل اجتماعي بيشتر و به موضوعات سياسي كمتر پرداخته ميشد.
از اعضاي سرشناس انجمن آزادي زنان ميتوان به صديقه دولتآبادي، محترم اسكندري، هما محمودي، شمسالملوك جواهركلام، ميرزا باجيخانم، خانم نواب سميعي، منيره خانم، گلين خانم موافق، از زنان خاندان سلطنتي افتخارالسلطنه و تاجالسلطنه (دختران ناصرالدينشاه)، افسرالسلطنه، شمسالملوك جواهركلام، خانم حكيم، ميسيز جردن، خانم دكتر ايوب، افنديه خانم و فخرالملوك (دختر شيخالرييس قاجار) اشاره كرد. همچنين يك زن امريكايي به نام «مري پارك جردن» كه مبلّغي مسيحي بود و بنا به برخي گزارشها، همكار او «آني استاكينگ بويس» نيز در جلسات اين انجمن شركت ميكردند.
منتقدِ سليقههاي لوكس فرنگيپسند
صديقه دولتآبادي در اولين نوشتههاي خود در سال1331هـ .ق/1913م. كه در نشريه «شكوفه» منتشر شد، در نقد بيتوجهي مردم به كالاها و توليدات ايراني و عادت آنها به خريد منسوجات خارجي مينويسد: «منسوجات اسلامي كه براي هر ايراني، بزرگترين زينت است را پشت پا انداخته و خود را به زر و زيور فرنگ آراسته ميداريم. كمينه، قدر پارچههاي وطني را به خوبي ميداند و فوايد آنها را بينهايت ادراك نموده؛ چون ديرزماني است كه قهرا پارچههاي خارجه را متروك و با كمال افتخار لباس خود را از منسوجات اسلامي قرار داده. خوشبختانه يك كمپاني اسلامي در اصفهان داير است كه قابل همه قسم تمجيد است، زيرا پارچههاي ابريشمي و ريسماني را در كمال نظافت و قشنگي ترتيب ميدهد؛ ولي افسوس كه اهالي اين شهر هم توجهي به او ندارند چه رسد به شهرهاي ديگر ايران... خيلي افسوس دارم كه در يزد و كاشان و اصفهان و... پارچههايي عمل ميآورند كه فرنگيها هم باور ندارند آنها را بشود بدون كارخانه ترتيب داد وليكن ما ايرانيان آنقدر همت و حميّت نداريم كه آنها را خريداري نموده رواج دهيم، بلكه باعث تشويق آن بيچارگان شده، بر زيبايي و لطافت آن بيفزايند.» (شكوفه، 20ربيع الاول1332هـ .ق)
دولتآبادي در جلسهاي كه در منزل خانم «درهالمعالي» برگزار شد، درباره حمايت از توليدات و صنايع داخلي سخنراني كرد. سخنراني او در روزنامه بهارستان در 9 ديماه سال 1301 هـ .ش./1922م. منتشر شد. او در آن سخنراني تاريخي، بهطور مبسوط از ترويج كالاهاي ايراني سخن گفت: «مبحث كنفرانس امروز ما ترويج منسوجات وطني است و عرايض بنده هم روي همين زمينه است. ولي قبلا از خانمهاي محترمات سوال ميكنم براي چه ميخواهيم اقدام به اين كار بكنيم؟ البته خانمهاي وطندوست كه اين اوقات براي اين مقصود قيام نمودهاند دو مقصود درنظر دارند: اول ترقي صنايع ايراني كه تحصيل ثروت مربوط به آن است و دوم رفع احتياج از خارجه. عجب مرام و مقصود مقدسي را درنظر گرفتهاند. اما در اين كار يك شرط لازم است و آن اين است كه اين جنبش وطنپرستانه، ثابتقدم و روز به روز اين اقدام خير را امتداد بدهند تا مثل اقدامات گذشته عقيم و بينتيجه نماند، يعني زود خسته و سرد نشوند ... حالا كه خانمها حاضر شدهاند كه صنايع و منسوجات وطني خودشان را رواج بدهند، البته اگر اين گفتهها را به فعل برسانند، صنعتگران ما هم تشويق ميشوند و كوشش ميكنند تا نواقص پارچهها و صنايع خود را حتيالمقدور رفع نمايند.» (دولتآبادي، 1377)
انحلال انجمن آزادي زنان
گردانندگان انجمن آزادي زنان به خوبي اين حقيقت را دريافته بودند كه «كار سياسي در ميان زنان، بخش بزرگي از كار تربيتي در ميان مردان را در بردارد.» اما روزي مردي كه به دليل همراه نداشتن آشناي زن، اجازه ورود به جلسه را نيافته بود، خبر برگزاري جلسات را نزد روحانيون متعصب بازار عباسآباد برد و آنان افراد زيادي را جمع كردند و به محل برگزاري جلسه شتافتند. ماموران نظميه هم هيچ اقدامي انجام ندادند. پيش از رسيدن اين جماعت به دروازهدولت، يكي از شاگردان ارمني مغازه عكاسي آنتوان خان عكاس متوجه آنان شد و با دوچرخه خودش را به اعضاي انجمن رساند و آنان را در جريان قرار داد. درنتيجه اعضاي حاضر در جلسه متواري شدند و انجمن آزادي زنان ناگزير منحل شد.
از صديقه دولتآبادي پنج نمايشنامه
در دست داريم كه همه آنها در «كانون بانوان» و توسط خود او و ساير زنان عضو كانون در آن سالها اجرا شدهاند: «پريروز، ديروز، امروز» 1316، «مرد نادان» 1321، «زندگي ايلياتي» 1321، «من مديره زندگي و مادر ميخواهم» 1322 و «زندگي چيست» 1322 آثارياند به قلم او. اين نمايشنامهها يا درام يا كمدي تربيتي- اخلاقي هستند به استثناي «زندگي ايلياتي» كه به جرات ميتوان گفت از اولين نمايشنامههاي ايراني با موضوعي در رابطه با فرهنگ عامه و رسم و رسومات توده مردم است كه در ايران نوشته شده و خط بطلاني است بر ادعاي كساني كه آغاز حركت بوميگرايي در نمايش ايراني را توسط گروه هنر ملي و با نمايشنامههايي از قبيل «بلبل سرگشته» در سال 1336 دانستهاند.
نمايشنامه «پريروز، ديروز، امروز» در ارتباط با همان دغدغه اصلي دولتآبادي يعني سوادآموزي است كه او و همفكرانش راه نجات زن ايراني از بندگي و تبعيض را در آن ميديدند. ماجرا از اين قرار است كه اميرخسرو و خواهرش خاور، دو خانزاده، به روستاي پدرشان ميروند تا ضمن گردش و تفريح يكي از زيباترين دختران آبادي را هم انتخاب كرده و براي كلفتي به شهر ببرند. آنها دست روي طلا ميگذارند اما با مخالفت او و برادرش روبهرو ميشوند...