شبكه ارزشمنديهاي اجتماعي چگونه به وجود ميآيد؟
محمدحامد محتشم|با توجه به مشاهداتي كه ساليان است در فضاي آموزشي داشتهام، كم پيش نيامده است در جلساتي كه مدارس براي والدين ترتيب دادهاند، شركت كرده باشم. اين جلسات نكتهاي داشته است و آن اينكه دعوت از روانشناسان يا مشاورانِ روانشناس برنامه كانوني و تكراري آن بوده است و آن اساتيد محترم نيز تلاش داشتهاند تا قواعدي از روانشناسي را كه متناسب با جمع مخاطبانشان بوده و ميتوانسته گرهاي از كار بگشايد، عرضه كنند. جالب است كه خارج از برنامههاي درسي و آموزشي و در متن زندگي هم، همگان تا با مشكلي فردي و خانوادگي درگير ميشويم، در اولويت، سراغ روانشناسان و مشاورانِ روانشناسي را ميگيريم. القصه، انديشگاه حاكم بر صداوسيماي فعلي كشورمان هم در جزر و مدِ افكار خود، با اين نگاهِ عمومي فاصله چنداني ندارد. اين عقبه فكري رسانه ملي نيز ريشه كجيهاي تعليم و تربيتي نوجوانان و جوانان را فقط در خانواده جستوجو ميكند و از آن فراتر نميرود؛ انگار كه جز عامل خانواده، عوامل و عوالمِ ديگري وجود ندارد و در تحليل ناكاميهاي تربيتي، برنامههاي سخنراني، ميزگرد و فيلم و سريالهاي خود را به گونهاي نظم و ترتيب ميدهد كه در نهايت به عنصر خانواده ميرسد و آنجا همهچيز تمام ميشود. گويي: پيشفرض ذهني و شناختي اين است كه در تمام صحنهها «فرد» يا «خانواده»ي فرد است كه مقصر است و بايد كجيهاي خود را چاره كند. جا دارد سوال شود كه: مگر آدميان در بُعد فردي و روانشناسي خلاصه ميشوند؛ يا جز خانواده، هيچ گروه كوچك و بزرگ و خرد و كلانِ تاثيرگذار ديگري نداريم؟ «گره»هايي در ميان است كه باز كردنِ آنها را نه به روانشناسي ميتوان ربط داد و نه به خانواده و چارهجوييها را بايد به مناطق ديگر برد كه كاملا از ديدگانِ متوليان آموزش پنهان افتاده است. ميپرسم: چراست كه در بسياري از موقعيتهاي تحصيلي دانشآموزان و دانشجويان برعكس فكر ميكنند و برعكس عمل ميكنند؟ چرا اينگونه فكر ميكنيم كه درسخواندن براي شب امتحان است و چرا روز امتحان هم موفقيت را بيشتر به تقلب و رونويسي از يكديگر گره ميزنيم تا بر فعاليتهاي فردي؟ نظمِ كلاس، ضامنِ تفهيمِ درسِ كلاس است؛ چراست كه فعاليتها جهت عكس دارد: برخي دانشآموزان در جهت اختلال در نظم كلاس همساز و فعال ميشوند و موفقيت در اين جهت را وارد ارزشگذاريهاي خود ميكنند و معلم هم براي كنترل كلاسِ درس، به اهرمهاي تنبيهي پناه ميبرد.
همواره تاكيد ميشود كه تمركز در آموزش، چاره موفقيت در آموزش است و از مهمترين عوامل تمركززدايي به همراه داشتنِ «گوشي همراه» است اما برعكس عمل ميشود و گرايش بدان در محيطهاي آموزشي وزن سنگيني دارد.
دريغ كه كارِ برعكس كردن به محيط آموزش ختم نيست و امتداد دارد: چرا برداشتمان از چراغ زرد راهنمايي و رانندگي برعكس است؟ فكر ميكنيم كه آن: علامت فشار بر پدال گاز و افزودن بر سرعت است؟ چرا فكر ميكنيم كه عبور ماهرانه از چراغ قرمزِ راهنمايي و رانندگي؛ يا موفقيت در گرانتر فروختن كالاها به يكديگر، زرنگي است؟ و چراست كه بهراحتي اينها وارد شبكه ارزشمنديهاي اجتماعي شده است؟ پاسخِ چراييهاي اين امور به روانشناس و روانشناسي و هم بهزندگي خانوادگي يا به كاستيهاي تربيت خانوادگي مربوط نميشود. دانش روانشناسي در نهايت يك نامتعارفِ روحي و رواني فردي را ميكاود و براي درمان آن نسخهاي مينويسد. معارف زندگي خانوادگي نيز نهايتا به معضلاتي ميپردازد كه در محيط و مناسبات زندگي خانوادگي زاد و ولد ميشود و با آن تناسب دارد. اما نمونههايي كه از خروار آمد، تقريبا عادتهاي مشترك جمعي را نشان ميدهد و به اين روان يا آن روان؛ يا به اين خانواده يا آن خانواده محدود نيست. بايد گفت اينجاست كه محل و ورودي جامعهشناسي و جامعهشناس متخصص و متعهد و دور از انديشههاي خاص سياسي و جناحي؛ خصوصا در محيطهاي آموزشي بايد جامعهشناسي آموزش يا جامعهشناسِ آموزش وارد شود و كمك كند تا بفهميم كه چرا برعكس عمل ميكنيم؟ و نسخه درمان آن كدام است؟ پايانهبندي آنكه: اكنون وقت آن است كه از متوليانِ مقاطعِ مختلف آموزش در مدارس پرسيد كه چرا تا به حال، جايي براي دعوتِ جامعهشناسانِ متخصص و متعهد آموزش يا جايگاهي براي استقرارِ جامعهشناسي در محيطهاي آموزشي تعريف نكردهاند و از ورود آن استغنا ورزيدهاند؟ نيز جا دارد كه از جامعهشناسان اين مرز و بوم هم بپرسيم كه چرا تاكنون به فكر استقرار در محيطهاي آموزشي نيفتادهاند و نقبي بدان نزدهاند؟