• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5349 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۲ آبان

پيوندهاي ادبيات و جامعه در گفت‌وگو با آذردخت بهرامي، نويسنده

چشم‌انداز ادبيات، فراتر از سياست است

نويسندگان، پيشگويان آينده‌اند

بهنام   ناصري

به نظر مي‎رسد گاهي براي رسيدن به اهميت ادبيات و كاركرد - با يا بي‌واسطه- آن در آگاهي‌بخشي عمومي، گزيري جز بازگشت به پرسشي بنيادي‌تر نداريم. پرسشي ناظر بر دلايل گرايش و تعلق‌ خاطرمان به ادبيات؛ در مقام نويسنده و خواننده؛ كه هرچند نزد هر يك از ما پاسخ‌هاي مبسوطي دارد اما اين پاسخ‌ها بنا به ماهيت تجربي ادبيات -چنان‌كه زندگي- همواره در حال بازسازي‌ خويشند. جداي از اين، وقتي در گفت‌وگويي مانند آنچه در ادامه مي‎آيد، مصاحبه‌شونده مصرانه قائل بودن به هر گونه وظيفه‌اي براي ادبيات را منتفي مي‌داند، بازگشت به اين پرسش ناگزيرتر مي‎شود كه اولا «چرا ادبيات؟» و بعد آيا اين چرايي جداست از آنچه ما كاركرد آگاهي‌بخش ادبيات مي‌خوانيم؟ پيش‌تر در يكي از اين سري گفت‌وگوها اشاره داشتم ‌كه هر بار انگار منظري تازه به موضوع مشترك «ادبيات و امر سياسي» گشوده مي‎شود. حالا هم تفاوت و تنوع ديدگاه‌ها و سليقه‌هاست كه ما را به قلمرويي آشنا اما پيش‌بيني‌ناپذير برده؛ به آغازگاه؛ به «ادبيات چيست؟»  وقتي ماركز خطاب به نويسندگان جوان تاكيد مي‌كند كه بايد از «وضعيت موجود» درس بگيرند و ملهم شوند، آيا «وضعيت موجود» جداي از مناسبات سياسي و اجتماعي پيرامون است؟ وقتي كوندرا قرائتش از هستي را در -مثلا- «بار هستي» بر پايه تمنايي براي آزادي انسان استوار مي‌كند، آيا اثرش بري از آميزش با امر سياسي است؟ مساله به مخاطره افتادن «وجدان انساني» در رمان‌هاي داستايوفسكي -گيرم در قامت روايت ثنويت «خدا/ شيطان»- آيا پيش‌بيني وضع موسوم به «بحران معنويت» امروز جهان نيست؟ وقتي يوسا يادآوري مي‌كند كه ادبيات ارج‌گذار تفاوت‌هاي قومي و فرهنگي به مثابه نشانه غناي ميراث انساني است، آيا خود به خود خواننده‌اش را با نابرابري قومي- نژادي مقابله نمي‌دهد؟ هم ‌او كه جامعه فاقد ادبيات مكتوب را جامعه‌اي الكن و زبان‌پريش توصيف مي‌كند و مردمان بي‌توجه به توليدات ادبي را عاجز از برقراري بديهي‌ترين ارتباط‌هاي انساني. اينها تاثيراتي از ادبيات است كه گمان نمي‌رود كسي را سر انكار آن باشد؛ موضوعي كه در ادامه گفت‌وگوهاي بخش هنر و ادبيات «اعتماد» با نويسندگان اين‌بار با آذردخت بهرامي در ميان گذاشتيم. او نويسنده آثاري چون «شب‌هاي چهارشنبه»، «نقطه»، «المپياد شاعران مشروطه» و...، دانش‌آموخته ادبيات نمايشي و البته از اعضاي كارگاه هوشنگ گلشيري است. بهرامي دريافت جوايز ادبي بهرام صادقي، روزي روزگاري، منتقدان و نويسندگان مطبوعات، صادق هدايت و... را نيز در كارنامه دارد. با او درباره نسبت ادبيات و سياست، ضرورت تمرد ادبيات از بيان مانيفست‌هاي سياسي تحميل‌شده، مساله زنان، جنبش «من هم» و تلاقي محتمل آن با ادبيات داستاني ايران و... گفت‌وگو كردم.

   عبارت «وظيفه ادبيات» سال‌هاست محل بحث و مناقشه است. اينكه اساسا ادبيات چه مسووليتي در قبال «بيرون از خود» دارد. گرچه اين وظيفه در طول زمان دستخوش دگرديسي شده اما يك چيز ثابت است و آن اينكه هنوز براي ادبيات وظيفه قائليم. مي‌خواهم گفت‌وگو را از اينجا آغاز كنم كه براي خود شما در مقام نويسنده اين وظيفه از آغاز كار نوشتن تا به امروز چقدر و چگونه تغيير يافته؟ زماني كه اولين داستان‌هاي‌تان را مي‌نوشتيد، چه دريافتي از اين وظيفه داشتيد و حالا چه دريافتي؟
براي ادبيات وظيفه‌‌ خاصي قائل نيستم. به نظرم به محض اينكه براي ادبيات - شعر و داستان- سينما، تئاتر، موسيقي، نقاشي -و به‌طور كلي هنر- وظيفه‌اي در نظر بگيريم، دچار شعارزدگي و اغراق و گنده‌گويي از نوع گل‌درشت آن مي‌شويم و اولين اثر آن دلزدگي مخاطب خواهد بود. در دوران نوجواني، بخت با من يار بود و با يك كتابخانه شخصي بيكار و بي‌هدف و بي‌صاحب روبه‌رو شدم و در مدت كوتاهي تعداد زيادي داستان كوتاه دهه چهل خواندم. آن‌قدر هم فرصت داشتم كه هر كتاب را دو، سه دور خواندم. البته كه بعد از خواندن ده‌ها جلد رمان رقيق عاشقانه ايراني و خارجي و تعداد زيادي مجموعه داستان خارجي؛ خواندن رمان و داستان كوتاه ايراني برايم چون كشف دنيايي متفاوت بود. آن موقع هيچ برداشتي از اوضاع و احوال سياسي دهه چهل نداشتم؛ ولي خوب يادم هست كه هر جاي داستان‌ها كه با موضع‌گيري عقيدتي سياسي نويسنده روبه‌رو مي‌شدم، حالم بد مي‌شد. حس مي‌كردم كار ضعيف شده. قطعا آن زمان به تنها چيزي كه فكر نمي‌كردم «نوشتن و نويسندگي و ادبيات» بود. ولي مي‌فهميدم نويسنده دخالت كرده و براي همين ديگر خبري از لذت ناب غرق شدن در فضاي داستان نيست. در پاسخ به بخش دوم سوال‌تان و تجربه خودم در نوشتن، هيچ‌وقت فكر نكردم بايد عقايدم را در داستان‌هايم منعكس كنم. يكي، ‌دو باري هم كه مرتكب شدم، با نتيجه‌ و بازخورد خوبي روبه‌رو نشدم. براي همين مطمئن شدم كه بايد عقايدمان را براي خودمان نگه داريم و ادبيات را به حال خودش بگذاريم.
   ممنون از شما؛ پاسخ‌تان به پرسش اول قدري مناقشه‌برانگيز شد. مرادتان از «وظيفه‌‌ خاص» كه گفتيد براي ادبيات قائل نيستيد، چيست؟ به هر حال ما سراغ ادبيات مي‌رويم چون انتظاري از متن داريم. چه در مقام نويسنده و چه به عنوان خواننده. نگوييد ادبيات براي شما صرفا اقناع حاجت عمومي به «سرگرمي» است كه آثارتان مي‌گويند اين‌طور نيست. پرسش را اين‌بار با تكرار عبارت يوسا مطرح مي‌كنم: چرا ادبيات؟
ادبيات مثل علوم دقيقه و علوم پايه نيست؛ جزوه خودآموز هم نيست كه اهداف و وظايفي برايش تعريف كرده باشيم. قرار نيست به ما ياد بدهد چگونه كودكان را تربيت كنيم، يا چطور آشپزي و رانندگي و ساختمان‌سازي كنيم. همان‌طوركه وظيفه خاصي براي ادبيات قائل نيستم، با ديد سرگرم‌كنندگي‌ صرف هم به ادبيات نگاه نمي‌كنم. شايد براي بيشتر مردم، ديدن يك برنامه ادبي، از ديدن مستندي مربوط به حيات‌وحش هم كسل‌كننده‌تر باشد و قطعا درصد بالايي از مردم ديدن يك سريال تلويزيوني سيصد قسمتي را به خواندن يك رمان دويست صفحه‌اي ترجيح مي‌دهند و اين به آن معني نيست كه خواندن رمان يا يك داستان كوتاه قرار نيست ما را سرگرم كند. خيلي اوقات لذت خواندن و كشف دنياي يك داستان ده صفحه‌اي با كسب تجربه بالاترين لذت‌ها -ي معنوي و دنيوي- برابري مي‌كند. به همان نسبت خواندن يك اثر بد هم مي‌تواند انسان را تا مرز خودزني و چه بسا خودكشي ببرد. يك مثال بسيار ساده مي‌زنم. دوست عزيزي دارم كه به تازگي در رشته تخصصي خودش مدرك دكترا گرفته؛ اين را گفتم كه بدانيد فرد عادي نيست و حداقل اهل مطالعه است. بيست سال پيش يك داستان كوتاه خوانده بود كه بسيار خوشش آمده بود. پاي تلفن وصفي كه از لذتِ خواندنِ آن داستان برايم گفت، بي‌نظير بود: «وقتي داستان تموم شد، با چشماي بسته، سينه‌خيز و چهاردست و پا رفتم تا برسم به يه مبل؛ مي‌ترسيدم چشمام رو باز كنم و لذت خوندن داستان از ذهنم بپره.» و همين دوست، دو سه سال پيش رمان بسيار بد و ضعيفي خوانده بود كه پاي تلفن اين‌طور وصفش كرد: «خيلي حرص خوردم، تمامِ مدتِ خوندنِ كتاب داشتم خودزني مي‌كردم. انگار نويسنده با اين كارش -نثر بد و قصه افتضاح-  منِ خواننده رو احمق فرض كرده؛ حس مي‌كردم با اين اثرش بهم تعرض كرده.» قطعا كسي كه ادبيات ناب خوانده، نسبت به كسي كه براي سرگرمي سريال‌هاي سطحي تلويزيوني مي‌بيند، از نظر فكري متفاوت است. لابد تعريفش از لذت، درد، غصه يا حتي خوشبختي فرق دارد و احساسات و دنياي درون انسان را سطحي و تك‌بُعدي مي‌بيند. 
اما اگر بخواهيم به پرسشِ معروف و -به قولِ يوسا- آزاردهنده «چرا ادبيات» بپردازيم، بايد بگويم مثل اين است كه بپرسيم چرا از قدم زدن زير باران لذت مي‌بريم؟ يا بپرسيم چرا از ديدن غروب خورشيد سير نمي‌شويم؟ يا چرا از ديدن جنگل هزار رنگ پاييزي لذت مي‌بريم؟ يا چرا هميشه بوي چوب سوخته، يا بوي ديوار كاهگلي نمِ باران‌خورده، ما را به گذشته‌هاي دوري مي‌برد كه چه بسا چيزي ازشان يادمان نباشد؟ 
ادبيات هميشه در طول تاريخ، تجربه‌هايي مشترك بين انسان‌ها ايجاد كرده و سبب شده بدون در نظر گرفتن زمان و مكان بتوانند باهم گفت‌وگو كنند و ناگفته‌هاي نسل‌شان را براي هم بازگو كنند. در جامعه‌اي كه به ادبيات كم‌لطف است، انسان‌ها رشد نمي‌كنند و از لذت كشف تجربيات نادر و ناشناخته بي‌بهره‌اند. گويي بين همه هنرها، ادبيات است كه به ما مي‌آموزد دنياي دروني هر فرد چقدر شگفت و پيچيده است و انسان‌ها چقدر باهم فرق دارند و خواندن درونيات و تجربيات انساني چقدر عميق و آموزنده و سرگرم‌كننده است. ادبيات اين قدرت را هم دارد كه ما را از تعصبات و حماقت‌هاي بشري‌ دور كند. 
   مي‌خواهم بحث را در سطح ديگري با شما ادامه بدهم؛ اينكه اثر ادبيات اگر درست اجرا شود، لاجرم با امر سياسي آميخته است و اين معنايي فراتر از عمل سياسي دارد. فوئنتس -كه اتفاقا نويسنده‌اي بالنسبه سياسي و عمل‌گرا هم بود- گفته بود «وقتي نويسنده به‌طور جدي در سطح زبان و تخيل كار مي‎كند، در حال انجام يك ماموريت سياسي است.» و از اين منظر اميل زولا و جرج اورول را نويسندگاني مي‌دانست كه به اين موقعيت در آثارشان دست يافته‌اند. آيا همين كه شما مانع از وسيله شدن ادبيات براي بيان عقيده يا مرامي خاص مي‌شويد، خود نوعي آزادي‌خواهي براي زبان و تخيل نيست؟ آيا اين خواست، خواستي براي حفظ حقوق شهروندي نيست؟
كاش واقعا اين‌طور باشد و من بتوانم اين كار را بكنم، اما امروزه، به خصوص در همين نقطه‌اي كه ما داريم زندگي مي‌كنيم، هر امرِ حتي غيرسياسي هم سياسي است. خريدن يك بستني يا خامه ناقابل اين‌قدر كه در اين نقطه از دنيا سياسي است، در هيچ كجاي ديگر نيست. بله، ممكن است من در رمانم پيام بدهم كه لبنيات فلان كارخانه را بخريد يا نخريد. اما آيا با اين كارم مُهر تاريخ‌مصرف را به پاي اثرم نمي‌زنم؟ ادبيات چشم‌انداز و منظر بزرگ‌تري پيش چشم دارد.
جدا از اينها، قطعا از هر اثر ادبي يا هنري -فارغ از نوع كار- برداشت سياسي هم مي‌توان داشت. ولي تاثير سياسي، اثري به‌روز است، با تاريخ مصرف مشخص. حتي ممكن است امروز بتوان يك برداشت از آن كرد و سه روز بعد، برداشتي ديگر. ضمن اينكه تجربه به خودم ثابت كرده ممكن است رمان محبوبم را طي ده، بيست سال سه بار بخوانم؛ اما قطعا رمان ادبي سياست‌زده را فقط يك بار مي‌خوانم؛ تازه اگر همان بار اول، حوصله كنم و تا آخرش بخوانم. 
   زنان ايراني -همان‌طوركه مردان- در دهه‌هاي گذشته تجربه‌هاي زيست‌شده تازه‌اي را از سر گذراندند. اين تجربه‌ها آگاهي‌هايي را با خود به همراه آورد كه امروز شاهد طرح مطالباتي هستيم كه پيش‌تر نبوديم. قطعا شما هم مثل من ايمان داريد به اينكه ادبيات همواره پيش‌تر از زمانه خود حركت مي‌كند و اين كار نويسنده را به نوعي پيشگويي شبيه مي‌كند. مي‌خواهم از شما بپرسم داستان زنان ايراني در دو دهه گذشته چقدر اين زيستِ منجر به آگاهي را دستمايه قرار داده؟ امروزي كه در آن به‌سر مي‌بريم، بيشتر تا چه اندازه در چشم‌انداز ادبيات داستاني زنان ايراني ديده شده بود؟
از پيشگويي‌ نويسنده‌ها بسيار ديده‌ايم. اين روزها كيست كه از آن داستان شاهكار هوشنگ گلشيري ياد نكند؟ كم مانده در خيابان يا اتوبوس و مترو به همديگر نگاه كنيم و سر تكان دهيم و بگوييم: «مي‌بيني امينه آغا؟» اين جمله‌اش كه هيچ‌وقت يادم نمي‌رود: «كدام ديوار آن بيرون مي‌افتد، كجاي اين فلك سوراخ مي‌شود اگر موي دختر گُمب گل من، يه كم، فقط به اندازه اين بته جقه روي اين دستمال عسلي از لب مقنعه‌اش جوانه بزند؟» گويي تمام لحظات داستان «انفجار بزرگ» هوشنگ گلشيري پيشگويي است. يا حتي آينده‌نگري‌هاي ابوالقاسم‌خان فردوسي كه خودش اسطوره شده.
با اينكه در پنج سال گذشته بيشترين تمركزم را بر مطالعه آثار زنان ايراني گذاشتم، متاسفانه مثالي در خاطر ندارم كه نويسنده‌اش پيشگويي كرده باشد. شايد هم اثري باشد و من هم خوانده باشمش اما با اين حافظه‌ -از نوع آبزياني كه من دارم- چيزي به ياد نمي‌آورم. اما تكان‌دهنده‌ترين پيشگويي را خانم محب‌علي در رمان‌ «نگران نباش» كرده‌اند كه عميقا اميدوارم هرگز تجربه‌اش نكنيم كه براي خودش كن‌فيكوني است، ناديدني. ولي دلم مي‌خواهد «آرش» خانم مرجان فولادوند را هم پيشگويي خوش‌بينانه‌اي بدانم؛ آرشي كه نه تيراندازي ماهر، بلكه قصه‌گويي خوش‌سخن است كه در هنگامه نبرد با دشمن نيرومند، زبان پارسي را از نابودي نجات مي‌دهد.
   روايت ادبيات از يك چيز ماهيتا بايد بتواند از ديگر روايات موجود فراتر برود و هر بار واقعيت تازه‌اي در برابر واقعيات پيش‌موجود بيافريند. مي‌خواهم به تلاش‌هاي اتفاقا مشكوري اشاره كنم كه در اين سال‌ها در جامعه ايراني براي دفاع از حقوق زنان انجام شده اما همواره در معرض يك خطر جدي بوده كه رسانه‌ها و حتي گاهي آثارِ هنري هم از آن در امان نبوده‌اند: جنسيت‌زدگي و ايجاد تقابل جنسيتي به جاي توجه به امر انسانيِ فارغ از جنسيت. مثالِ روشنش فيلمساز زنِ مثلا مدافع حقوق زنانِ ما كه همه تلاشش مي‌شود جعل اين گزاره كه «ما خوبيم اونا بدن»! ادبيات طبعا بايد در برابر چنين سوءتفاهمي راه برون‌رفت داشته باشد چون ذاتا دموكراتيك و انسان‌محور است. شما در مقام نويسنده به اين موضوع چگونه نگاه مي‌كنيد؟ مثلا به جنبش «من هم» يعني شكل ايراني آن.
جنبش‌هاي اجتماعي، همان‌طوركه از اسم‌شان پيداست، اجتماعي‌اند و ربطي به ادبيات ندارند. در خيلي از اتفاقات و رخدادهاي سياسي و اجتماعي گذشته، همه از نويسندگان انتظار داشته و دارند دست به قلم ببرند و چيزي خلق كنند و چه بسا موضع‌گيري كنند. من در تمام ‌آن لحظات مطمئن بودم نويسندگان با تمام وجود دارند از تك‌تك لحظات نابي كه تجربه مي‌كنند تغذيه مي‌كنند. شايد همين حالا چيزي ننويسند، ولي قطعا از اين وقايع ايده خواهند گرفت و در آثار بعدي‌شان بهره خواهند برد.
اما به نظرم واقعه بيروني، زماني داراي ارزش ادبي مي‌شود كه خلاف انتظار باشد. مثلا براي پرداختن به جنبش «مي‌تو» يا «من‌هم»، من ممكن است داستان زني را بنويسم كه اتفاقا ظالم است و براي مردان مزاحمت ايجاد كرده؛ يا زني كه مزاحم زنان ديگر شده يا هر موقعيت غيرمعمول ديگر. خودِ من امسال يك نمايشنامه/مونولوگ نوشتم در مورد جنبش «من‌هم» در ايران. موضوع اين است كه ماهيت جنبش «مي‌تو» يا «من‌هم» حداقل در ايران خيلي روشن نيست؛ همه هم در موردش حرف دارند؛ يكي تأييدش مي‌كند، يكي به كل انكارش مي‌كند، يكي برايش اما و اگر تعيين مي‌كند. اين ادبيات است كه بايد تلاش كند از اين ماهيت سردربياورد و قطعا بدون تعيين تكليف، بدون صدور جزوه و روشي خاص، بدون فرمايش و تجويز و پيشنهاد اين و آن.


  ادبيات هميشه در طول تاريخ، تجربه‌هايي مشترك بين انسان‌ها ايجاد كرده و سبب شده بدون درنظر گرفتن زمان و مكان بتوانند باهم گفت‌وگو كنند و ناگفته‌هاي نسل‌شان را براي هم بازگو كنند. در جامعه‌اي كه به ادبيات كم‌لطف است، انسان‌ها رشد نمي‌كنند و از لذت كشف تجربيات نادر و ناشناخته بي‌بهره‌اند... ادبيات اين قدرت را هم دارد كه ما را از تعصبات و حماقت‌هاي بشري‌ دور كند.
   در همين نقطه‌اي كه ما داريم زندگي مي‌كنيم، هر امرِ حتي غيرسياسي هم سياسي است. خريدن يك بستني يا خامه ناقابل اين قدر كه در اين نقطه از دنيا سياسي است، در هيچ كجاي ديگر نيست. بله، ممكن است من در رمانم پيام بدهم كه لبنيات فلان كارخانه را بخريد يا نخريد؛ اما آيا با اين كارم مُهر تاريخ‌مصرف را به پاي اثرم نمي‌زنم؟ ادبيات چشم‌انداز و منظر بزرگ‌تري پيش چشم دارد.
   ماهيت جنبش «مي‌تو» يا «من‌هم» حداقل در ايران خيلي روشن نيست؛ همه هم در موردش حرف دارند؛ يكي تاييدش مي‌كند، يكي به كل انكارش مي‌كند، يكي برايش اما و اگر تعيين مي‌كند. اين ادبيات است كه بايد تلاش كند از اين ماهيت سردربياورد و قطعا بدون تعيين تكليف، بدون صدور جزوه و روشي خاص، بدون فرمايش و تجويز و پيشنهاد اين و آن.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون